سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

برگی از خاطرات آزاده مسلم گلستان‌زاده

نان ساندویچی اسرا در آسایشگاه‌های عراقی

آزاده سرافراز مسلم گلستان‌زاده می‌گوید:‌ نان ما در اسارت نان ساندویچی بود؛ خمیر داخل آن خیس بود ما برای استفاده از این نان‌ها، خمیر داخل آن را در می‌آوردیم و در هوای آزاد می‌گذاشتیم تا خشک شود و بعد استفاده می‌کردیم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران  سایت جامع آزادگان نوشت: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده مسلم گلستان زاده است:

ما همیشه گرسنه بودیم. گرسنگی سخت است و ایمان آدم را از بین می‌برد. نان ما نان ساندویچی بود، آن هم چه نانی. خمیر داخل آن خیس بود. ما برای استفاده از این نان‌ها، خمیر داخل آن را در می‌آوردیم و در هوای آزاد می‌گذاشتیم تا خشک شود و بعد استفاده می‌کردیم. در طول یک روز، یک یا دو عدد نان، سهمیه‌مان بود. ده قاشق برنج می‌دادند.

برای اینکه بتوانم کمی از گرسنگی بچه‌ها کم کنم، برنج‌ها و خمیرهایی که عراقی‌ها در بین سیم خاردارهای اردوگاه به عنوان آشغال می‌ریختند، جمع می‌کردم و به بچه‌ها می‌دادم؛ حتی غذایی که عراقی‌ها در سطل آشغال می‌ریختند را یک بار جمع کردم و از پنجره به بچه‌ها دادم. چه کسی باور می‌کند؟ اما همه ما مقاومت و ایستادگی کردیم. برای آسایشگاه 60 نفره، یک تکه یخ را در داخل گونی می‌گذاشتیم و هر روز یک لیوان آب، سهمیه هر نفر بود.

برای شستشوی هر دست لباس، یک قاشق تاید می‌دادم تا به همه برسد. ما در روز دو ساعت صبح و دو ساعت بعدازظهر آزادی داشتیم. از بشکه‌های 20 لیتری، به عنوان دستشویی استفاده می‌کردیم. صبح در وقت آزادی 300 نفر را بیرون می‌آوردند و می‌توانستیم از دستشویی و حمام بیرون آسایشگاه استفاده کنیم. شاید زمان را هم کمتر می‌کردند. بعضی وقت‌ها همان را هم نداشتیم. اگر نگهبان عراقی سوت پایان وقت آزادی را می‌زد و کسی در صف آمار حاضر نمی‌شد؛ روزگارش سیاه بود. آنقدر می‌زدند تا بمیرد. منطق نداشتند، انسان نبودند، مسلمان نبودند.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.