سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

برگی از زندگی شهید تهرانی مقدم/

ایده‌های عجیبی که عملی کردنشان مهارت حاج حسن بود

روز عجیبی بود. چند دقیقه بعد قرار بود رفتنش مثل بمب صدا کند و فکر نبودنش تن تهران را به لرزه درآورد.

به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی باشگاه خبرنگاران،‌ این درست که سال 57 انقلاب بود و مردم درست روی پیچ تاریخ ایستاده بودند و اگر رهایش می‌کردند می‌رفت توی دل بیگانه و معلوم نبود دوباره کی بپیچد سمت استقلال و آزادی جمهوری اسلامی؛ این هم درست که انقلاب کردن کار و زحمت و بی‌خوابی و جوان انقلابی می‌خواهد.  
 
ولی مگر یک جوان تک و تنهای 19 ساله چه قدر می‌خواست تاثیرگذار باشد؟ اصلا یک نفر کم و زیاد چه تاثیر بر اراده مردم داشت؟ مگر انقلاب پیروز نمی‌شد، اگر آن‌ روزها حسن آقا آن تصمیم انقلابی را برای زندگی‌اش نمی‌گرفت و همراه عموزاده‌هایش می‌رفت فرانسه و کانادا؟ اهل ریسک نبود که بود. ماجراجو نبود که بود. استعداد رشک برانگیز و نمره‌های بالا و هوش سرشار نداشت که داشت. موهای فرفری بلند روشن‌فکری نداشت که داشت. شلوار تنگ دمپا گشاد و بلوز چهارخانه چسبان نمی‌پوشید که می‌پوشید.  
 
عمو می‌گفت اگر همراه پسرهایش برود فرانسه و درسش را بخواند آدم بزرگی می‌شود می‌گفت قول می‌دهد حسن دانشمند برجسته‌ای می‌شود اگر برود. می‌گفت حیف این استعداد است که زیر دست و پای این تغییر و تحولات و ناپایداری‌ها بماند و هدر شود. پذیرشش را هم گرفته بود مانده بود یک بلیط هواپیما و یک مهمانی خداحافظی. مادر فقط یک بار بهش گفته بود که اگر آقا روح الله بیاید به کمک جوان‌هایی مثل تو باید کاری بکند و حسن مانده بود. مانده بود و قبل از انقلاب فرهنگی به گرفتن فوق دیپلم از تکنیکیومی‌ قناعت کرده بود. مانده بود و در شرایط سخت، کشورش را تنها نگذاشته بود.  
 
اگر می‌رفت شاید دانشمند برجسته‌ای می‌شد. از دانشمندان ناسا یا جاهای دیگر معروف، فوق فوقش فضاپیمای اختصاصی می‌داشت برای خودش! ولی اگر ساعت اجلش روی 52 سالگی تنظیم شده بود، نمی‌توانست که بیشتر زنده بماند. می‌توانست وقتی از جلوی آزمایشگاه بزرگش می‌رفت سمت ماشین آخرین مدل قرمزش، راننده مستی بزند و پرتش کند توی خیابان‌های غربت، می‌توانست هنگام پرواز با پاراگلایدرش بخورد به صخره و پایش سالم به زمین نرسد. می‌توانست وقتی که رفته بود توی بانک پول کلانی را بین حسابهایش جابه جا کند یکی از رگ‌های قلبش بگیرد و سکته کند و بمیرد.  
 
اما بعید بود شهید شود. بعید بود با پارسایی کامل و وجودی سرتاپا اخلاص از دنیا برود. بعید بود نشان سرداری سپاه یک کشور شیعی روی دوشش باشد و آرزویش سربلندی اسلام باشد. بعید بود بلندترین مقام حکومتی و معنوی کشورش بیاید سر جنازه‌اش. بعید بود مرگش برای مردم عادی هم سنگین باشد و برایش مثل پدر خودشان اشک بریزند. بعید بود کسی برایش سالگرد باشکوه بگیرد و به یادش کاری انجام دهد. بعید بود مردی شود که تا ابد کارهایش مثل خاری توی چشم دشمنان اسلام فرو برود و خیلی‌ها بخواهند بعد از او حسن مقدمِ اسلام بشوند.  
 
روز عجیبی بود. چند دقیقه بعد قرار بود رفتنش مثل بمب صدا کند و فکر نبودنش تن تهران را به لرزه درآورد. از نماز جماعت ظهر و عصر برمی‌گشت. نرفته بود سمت ناهار خوری که برود به بچه‌هایش سربزند. همیشه همین طور بود. به همه پیر و جوان‌هایی که با او کار می‌کردند می‌گفت بچه‌ها و تا بچه‌هایش غذا نخورده بودند چیزی از گلویش پایین نمی‌رفت. روز حساسی بود آن روز. بچه‌های حسن آقا دل توی دلشان نبود دل حسن آقا از همه‌شان بدتر. از آن روزهایی بود که وقتی در اوج پیگیری و هماهنگی‌های نهایی از کنار هم رد می‌شدند، صدای تپش قلب همدیگر را می‌شنیدند، ولی به روی خودشان نمی‌آوردند. از آن روزهایی که همه با چشم حرف می‌زدند و دهان، جز به دعا و ذکر، باز نمی‌شد. از آن روزهایی که حسن آقا به مادرش زنگ می‌زد که برایشان دعای اساسی کند. از آن روزهایی که برای رسیدنش ماه‌ها شب و روز زحمت می‌کشیدند و خون دل می‌خوردند. ناهماهنگی‌ها را تحمل می‌کردند و کمبود امکانات را از رو می‌بردند. خلاصه اینکه آن روز از آن روزهای پراضطراب «تست» بود.

حسن آقا از نماز جماعت ظهر و عصر برمی‌گشت. بچه‌هایش همه جا پخش بودند. بعضی دور و بر دستگاه آماده تست بودند، بعضی هنوز از نماز فارغ نشده بودند و بعضی هم ناهار خوری بودند. هوا صاف بود و مردم تهران داشتند در امنیت زندگی‌شان را می‌کردند. کسی نمی‌دانست توی دل حسن آقا چه خبر است. پادگان مدرس در تب و تاب بود و آرزوها در سر حسن آقا پیچ و تاب می‌خوردند. بالا و پایین می‌شدند و قد می‌کشیدند. آنقدر بلند که احساس می‌کرد جسمش تنگشان شده و چیزی نمانده که منفجر بشود. آسمان ولی صاف بود و خورشید ظهر اواخر آبان رمق نداشت و حسن آقا داشت از نماز جماعت ظهر و عصر برمی‌گشت. هفته پیش قایمکی رفته بود پابوس امام رضا و زیارت جامعه‌اش را بلند بلند خوانده و گریه کرده بود. دیروز بچه‌ها را برده بود توی طبیعت و همراهشان ناهار خورده بود، بعد از نماز جمعه مادر را بغل کرده و مثل همیشه دستش را بوسیده بود. صبح بعد از نماز به عادت همیشه زیارت عاشورایش را خوانده بود و چند دقیقه بعد قرار بود رفتنش مثل بمب صدا کند و فکر نبودش تن تهران را به لرزه درآورد. خلاصه، گفتم که روز عجیبی بود.  
 
بارها رفته بود خدمت آقا. ولی نه مثل خیلی‌ها با دست خالی و دل پر. می‌گفت: «پیش آقا باید با دست پر رفت» صبر می‌کرد تا پروژه‌های مهمش نتیجه بدهد و بتواند گزارش‌هایش را ببرد و برای آقا ارائه کند. پشت بندش هم ایده‌هایش برای کارهای آینده را بگوید. ایده‌هایی که همه «غیرممکن» خوانده بودند را می‌برد خدمت آقا و «ممکن» برشان می‌گرداند. حالا شاید آقا شاخ و برگشان را می‌زد که توی قالب‌های موجود جا بشوند. ولی همیشه مشوقش بود برای ایده‌های عجیبی که عملی کردنشان مهارت حاج حسن بود.

ولی اینبار آقا آمده بود بالای سرش. برای یک رهبر، سردار سپاه از دست دادن سخت است. حتی اگر آن سردار از آنهایی نباشد که درباره‌اش بگوید: «نشد حسن آقا به من قولی بدهد و انجامش ندهد»، حتی اگر آن سردار از آنهایی نباشد که عکس بزرگ آقا را روی دیوار خانه‌اش زده باشد و زیرش نوشته باشد: «من حاجتم شکفتن لبخند رهبر است.» و همه بدانند که راست‌ترین حرف دلش را نوشته است.  
 
بار‌ها رفته بود پیش آقا. برای اینکه کسی جز آقا نمی‌توانست مجابش کند برای نکردن کاری. کافی بود برای ادامه کاری که سال‌ها برایش زحمت کشیده، نظر مساعدی نشنود از جانبش. دیگر همانجا تمام می‌شد. نه چون و چرا می‌کرد. نه تاسف می‌خورد، نه تعلل می‌کرد و نه درپی دوباره طرح کردنش بر می‌آمد. همه این‌ها زیر سر عشق بود. عشقی که باعث می‌شد دستش را بگذارد روی شانه آقا و یک چیزی بگوید به این مضامین که «آقا چون شما مشتی هستی و اطاعتت مثل اطاعت از امامهاست ما دوست داریم و به حرفت گوش می‌کنیم.» اصلا عشق رابطه آدم‌ها را عجیب می‌کند.  
 
بار‌ها رفته بود پیش آقا و بار‌ها همین که از پیش آقا برگشته بود جلسه‌ای اضطراری گذاشته بود برای بچه‌ها. نکته‌های حرف‌های آقا را بخشنامه‌ای عملیکرده بود و آرزوهای آقا را برنامه چشم انداز آینده.  
 
بار‌ها گفته بود که «ما باید کاری کنیم که بازوان ولایت فقیه قوی باشه. کاری کنیم که آقا با خاطر جمع جلوی دشمن بایسته.» و بار‌ها با آنهایی که پایشان لغزیده بود و از خط ولایت دور شده بودند با دلسوز‌ترین لحنی که مردمان می‌شناسند حرف زده بود. آخرتش را گرو گذاشته بود. بهشت رفتنشان را تضمین کرده بود. دعوتشان کرده بود به خط رهبری.  
 
بار‌ها جریان‌های سیاسی آمده بودند و رفته بودند. خیلی از نزدیکانش این طرفی و آن طرفی شده بودند. ولی او صاف ایستاده بود پشت رهبری. نه یک قدم راست‌تر و نه یک قدم چپ‌تر. بار‌ها سیاست آمده بود ببردش. پست‌های مهم، عناوین دهن پرکن، نمایندگی مجلس و چیزهای دیگر. حاجی اما آدم پشت میز و پشت کرسی و پشت تریبون نبود. حاجی آدم پشت پرده مخلص آقا بود.  
 
بار‌ها رفته بود پیش آقا. ولی اینبار آقا آمده بود بالای سرش. سردار عالیقدر صدایش زده بود و پارسای بی‌ادعا و دانشمند برجسته. سه نشان افتخار دلی از دهان آقا گرفته بود و این تازه اول ماجرا بود. هنوز مانده بود که آقا برود خانه‌شان. زهرای کوچکش را روی پایش بنشاند، از مادر و همسرش تفقد کند، حال زینب و فاطمه‌اش را بپرسد، با حسین خوش و بش کند و این تنها تمام ماجرا هم نبود.  
 
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳۴
در انتظار بررسی: ۰
farhad hajavi
۱۲:۴۴ ۱۴ اسفند ۱۳۹۲
درود خدا بر حاج حسن ایشان پدر موشکی ایران می باشند
مجتبی
۱۲:۳۹ ۱۳ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد
جوان انقلابی
۱۲:۳۴ ۱۳ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد یادش گرامی
علیرضا
۱۲:۳۴ ۱۰ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد
بنده خدا
۲۲:۰۱ ۰۹ اسفند ۱۳۹۲
حیف بودش روحش شاد
علی اکبر
۱۰:۱۰ ۰۸ اسفند ۱۳۹۲
درود بر شهدا و امام شهدا
رضا
۲۳:۱۷ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحت شاد شهید
رهگذر
۲۱:۱۲ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد و یادش گرامی
سرباز ولایت
۲۱:۰۳ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
قول میدیم راهت رو ادامه بدیم...
تا رهبر معظم انقلاب جای خالی پدر موشکی ایران رو حس نکنه...
روحت شاد حاج حسن
طاهره
۱۷:۲۰ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
خوشا به حال شهدا که سرفراز دو دنیایند
ابراهیم
۱۶:۳۷ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد
ناشناس
۱۵:۱۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد
علی قشقائی
۱۲:۵۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
هنوز مانده تا قدر اینگونه افراد را بدانیم و ...
علیرضا
۱۲:۵۰ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
درود بر روح پاک و بزرگ سردار رشیداسلام حاج حسن تهرانی مقدم.
علي
۱۲:۱۳ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
باچشمان اشك بارمي گويم حسن آقا عاقبت به خيرشدي به خدا،خيلي دوست دارم.
رسول
۱۱:۵۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
حاج حسن همیشه مدیونت هستیم.
عزيز اشنا
۱۱:۵۷ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
خدايا شهيدان ما با مولايشان و ما را با شهيدانمان محشور و به همه ازادگان جهان توفيق ادامه راه نوراني شهيدان را عنايت فرما امين يا رب العالمين
ناشناس
۱۱:۲۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد یادش گرامی و راهش استوارباد
علی
۱۱:۰۶ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
خدا وی را با اولیاء خویش محشور گرداند.یادش پایدار و راهش پر رهرو باد.
محمد رضاسیفی
۱۰:۱۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
با سلام،خوشا به سعادت این چنین موقعیت معنوی که در دنیا بهش رسیده،که قطعا آخرت هم بدنبال داره، با فاتحه ای به روح آسمانیش.
دلشکسته
۱۰:۰۸ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
ان شالله به زودی موشک هایش خاک تل آویو و حیفا را ببیند.صلوات
مجید
۰۹:۵۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
به ایشون و تمام شهدا افتخار میکنیم.
ما حاج قاسم سلیمانی ها رو داریم جوانانی داریم که در همین شرایطی که غرب هیاهو و انگ بر جوانان ما میزند آماده شهادت برای دفاع از این مرز و بوم و اسلام ناب محمدی هستیم.
ابوذر
۰۹:۴۲ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد امیدواریم شرمنده شهدامون نشیم اینا خیلی بزرگ بودن
ترجمان
۰۹:۳۲ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
حاج حسن برای همیشه در قلب ما جای داری و خوشا به سعادتت که امام و پیشوایمان از شما رضایت دارند و ایران و ایرانی به وجود شما سرداران بی ادعا افتخار میکنند.
مردم
۰۹:۲۷ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
خدا کند ادامه دهنده راهش باشیم
داود
۰۹:۰۲ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
شهیدان همیشه زنده اند و در قلب مردم جای دارند .
وحید
۰۸:۵۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
یادت همیشه برای ما زنده است و کارهایت از یاد رفتنی نیستند روحت شاد
ناشناس
۰۸:۵۶ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
همت ها وصیادشیرازی ها و زین الدین ها وباقری ها و....رفتند اما ما هنوز دونباله راهشان پشت اماممان ایستاده ایم
برای شادی روحشان صلوات .
مریم
۰۸:۵۵ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد
ومن با تمام وجود افتخار می کنم به حاج حسن ها والگوی من هستند
عاشق انقلاب
۰۸:۴۹ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
تا هستم هرگز فراموشت نخواهم كرد .روحت شاد.
محمد
۰۸:۴۶ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
بعد از شهدا ما چه کرده ایم؟
اسماعيل
۰۸:۴۳ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
ياد سردار شهيد تهراني مقدم و ساير شهداي عزيز ايران اسلامي هرگز از ياد و دل و فكر جوانان اين مرزوبوم بيرون نخواهد رفت، چون مكتب ديني ما براساس فرهنگ شهادت و جهاد در راه خدا بنيان نهاده شده است.
حسین پور
۰۸:۱۸ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
درود برامام خامنه ای و روح شهید مقدم وهمه شهدا شاد به برکت صلوات بر محمد وخاندان پاکش
جواد
۰۸:۱۳ ۰۷ اسفند ۱۳۹۲
روحش شاد و يادش گرامي باد
حاج حسن دوست داريم