مردی سوار بر اسب از خیابانی می گذشت. گدایی به او رسید و درخواست کرد که او را هم سوار کند. مرد او را سوار کرد.
گدا چون سوار شد، گفت: «اسب تو چقدر زرنگ و شاد است.» و چون مقداری از مسیر را رفتند، گفت: «اسب ما چقدر زرنگ و شاد است.» مرد اسب را متوقف کرد و به گدا گفت: برو پایین قبل از آن که بگویی «اسبم چقدر زرنگ و شاد است»!
کشکول شیخ بهایی
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید