سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

وقتی صدای پیروزی انقلاب را شنیدم ...

رهبرانقلاب وقتی خبر پیروزی انقلاب را شنید، كجا بود و چه کرد؟

حضرت آیت الله خامنه‌ای که در یازده بهمن سال 1363 با شبکه دو تلویزیون درباره خاطرات 22 بهمن سخن می‌گفتند، به بیان خاطرات خود از بهمن ماه 1357 و تحصن در دانشگاه تهران پرداختند. این خاطرات بیش از آنکه بیانی روشن برای روایت دقیق تاریخ باشد، نشانگر نگاه عمیق و بصیر رهبر انقلاب است که در آن روزهای پرهیاهو بودند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، روز 22 بهمن و روزهایى که امام تشریف آورده بودند، مى‌دانید مقر کار‌ها در مدرسه  رفاه بود اما محل سکونت امام دبستان علوى شماره 2 بود که باید خیابان ایران یعنى کوچه مستجاب را طى مى‌کردیم و از خیابان ایران هم مقدارى مى‌گذشتیم و مى‌رفتیم مى‌رسیدیم آنجا که تمام این مسیر هم در تمام ساعات مملو از جمعیت بود. 

ساعت‌هاى متمادى مردم در سطح خیابان و کوچه هاى اطراف ایستاده بودند به انتظار اینکه دسته دسته بروند، امام را زیارت کنند، امام هم یک دستى تکان مى‌دادند و مردم به هیجان مى‌آمدند و عده‌اى حتى غش هم مى‌کردند و آن‌ها از منزل بیرون مى‌رفتند، یک عده  دیگر مى‌آمدند و تمام ساعات روز تقریبا پیش از ظهر‌ها، مرد‌ها بودند و بعد از ظهر زن‌ها.

ما یک ستاد جدیدى هم در دبیرستان علوى اسلامى تشکیل دادیم براى کارهاى تبلیغات و اعزام افراد به کارخانه‌ها؛ براى اینکه کارگر‌ها را توجیه نمایند و از نفوذ بعضى از عناصر مخرب که داشت در کارخانه‌ها صورت مى‌گرفت، جلوگیرى کنند و کارهاى تبلیغاتى گوناگون دیگر که دفتر تبلیغات امام و سازمان تبلیغات اسلامى و مدرسه  شهید مطهرى هم از‌‌ همان تشکیلات کوچک آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد.

یک روزى که من داشتم بین این دو سه مقر براى انجام یک کارى با عجله مى‌رفتم، یکى از دوستان مرا نگهداشت و گفت: شما‌ها اینجا مشغول کارهاى خودتان هستید، لکن عوامل کمونیست در کارخانه‌ها رفتند و دارند کارگر‌ها را تحریک مى کنند و کارهاى مخرب انجام مى دهند. و چون آن روز‌ها لحظات آن قدر پر حادثه بود که قدرت ذهنى و حتى چشم انسان قادر نبود همه  این حوادث را ببیند و تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازه‌هاى کشور در این محدوده  مکانى کوچک در آن چند روز داشت، خودش را نشان مى داد و بر یک عده معدودى تحمیل مى‌شد که باید آن‌ها را حل و فصل کنند و واقعا چنین قدرتى براى هیچ کس وجود نداشت، خیلى روزهاى دشوار و پرحادثه‌اى بود، لذا مطلب به نظرم خیلى جدى نیامد و حساس نشدم و رفتم در آن محلى که داشتیم. - همان دبیرستان علوى - که یک نفر دیگر با‌‌ همان برادر آمد یک گزارش مفصل‌ترى داد.

من احساس کردم یک حادثه اى هست. تصمیم گرفتم بروم، از نزدیک ببینم. پرسیدم: کجا بیشتر حساس است؟ یک کارخانه‌اى را اسم آوردند و گفتند: در این کارخانه عده‌اى هستند رفتم در آن کارخانه، دیدم بله! کارگران این کارخانه هشتصد نفر بودند، پانصد نفر دختر و پسر کمونیست هم بر این‌ها اضافه شده بودند‌.‌

همان طور که مى دانید، وقتى در یک بخشى از مناطق کارگرى تهران که کارخانه‌هاى زیادى نزدیک هم هستند، اگر هر حادثه‌اى در یکى از این کارخانه‌ها اتفاق مى‌افتاد، مى‌توانست با سرعت به جاهاى دیگر سرایت کند و معلوم شد این‌ها مى‌خواستند یک پایگاه براى خودشان درست کنند که همین جا را پایگاه قرار دادند و مسئولان آنجا را تهدید به قتل و ارعاب مى کردند تا کارگر‌ها احساس پیروزى بکنند و آن‌ها هم نقطه نظرهاى خاص خودشان را اعمال نمایند.

من وقتى رفتم آنجا دیدم وضع آن طور است، مشغول حل و فصل قضایا شدم. آن روز را در آنجا گذراندم و روز بعد هم که 22 بهمن بود، من در آن کارخانه بودم که خبر حمله  نیروهاى گارد به نیروى هوایى را شنیدم که به وسیله  مردم شکست خوردند و تار و مار شدند. در راه بازگشت از آن کارخانه بود که ناگهان رادیو گفت: اینجا صداى انقلاب اسلامى ایران است و من از ماشین پایین آمدم، روى خیابان افتادم و سجده کردم. یعنى این حادثه برایم خیلى عجیب بود.

اگرچه بعد از آمدن امام معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده اما اینکه از رادیو و فرستنده رسمى کشور این صدا به گوش من برسد، این اصلا یک چیز باور نکردنى بود و خنده دار اینجاست که به شما بگویم، شاید تا چند هفته دائما این فکر و این شک براى من پیش آمده بود که نکند من خواب باشم و لذا فکر مى‌کردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم، اما معلوم شد نخیر بیدارى است.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.