به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، ظاهری مرتب دارد در چهره اش هیچ شرارتی وجود ندارد. شاید اگرروز حادثه یک تماس با پلیس گرفته بود اکنون در محل کارش بود و زندگیش را سپری می کرد.
آغاز ماجرا مقتوله همسر سوم دایی مادرم بود که البته فوت شده بود یک روز وقتی برای دیدن مادر بزرگم به خانهشان رفته بودم، حسین فرزند 7 ساله مقتول هم آنجا بود برای بچه ها خوراکی خریده بودم حسین گوشهای ایستاده بود وقتی به او هم خوراکی دادم ابزار بی میلی کرد و گفت : نمیخورم،
عموهایم برایم می خرند. تعجب کردم گفتم عموهایت؟ گفت بله وقتی به دیدن مادرم می آیند. عصبانی شدم و دستش را گرفتم و داخل خانه بردم.
اشتباهی که به تباهی انجامید من نتوانستم این موضوع را تحمل کنم برای همین مرتب کشیک می دادم تا ببینم چه کسی به آن خانه رفت و آمد دارد بالاخره یک شب آن فرد را دیدم. او را شناختم از شدت عصبانیت یک چوب برداشتم و در خانه را زدم مقتوله در را باز کرد، وقتی حرفهای من را شنید شروع کرد به هوچی گری و داد و هوار راه انداخت، ترسیدم، آن موقع شب کسی حرف مرا باور نمی کرد بالاجبار فرار کردم ولی دوباره کنار خیابان اصلی منتظر ماندم. آن شب بزرگترین اشتباه زندگی ام را کردم نباید سر خود اقدام می کردم وقتی آن صحنه را دیدم باید با پلیس تماس می گرفتم. کنار خیابان اصلی شهر آنقدر منتظر ماندم تا آن مرد از خانه خارج شد صدایش کردم وقتی آمد دستش را گرفتم خواستم او را به کلانتری ببرم.
ابتدا مقاومت کرد ولی بعد به گریه افتاد، قسم داد التماس میکرد. دلم برایش سوخت رهایش کردم ولی کاش اینکار را نکرده بودم چون او به جای عمل به قسمی که خورده بود. پای مرا هم به این ماجرا باز کرد. بعدها متوجه شدم که آن زن فاسد است و همه شهر او را می شناسند. 8 ماه از آن شب گذشته بود یک روز محمد رضا، همان فردی که آن شب با او درگیر شده بودم پیشم آمد. متاسفانه آن زن باردار شده بود. محمد رضا پیش من گریه می کرد. او را شماتت کردم.
در عین ناباوری محمد رضا مرا تهدید کرد که نباید این ماجرا را پیش کسی بگویم چون پای برادر خودم هم در میان است باورم نمی شد با برادرم تماس گرفتم از او خواستم پیشم بیاید وقتی آمد ماجرا را به او گفتم ابتدا انکار کرد ولی وقتی او را زدم رابطه اش با آن زن را تأیید کرد. دنیا روی سرم خراب شد. اول می خواستم موضوع را با خانواده مطرح کنم که آن دو نفر مانع شدند در حین صحبتها فهمیدم که بجز برادرم پای پسر خاله مان نیز در این میان هست. دیدم آن شب محمد رضا بجای عمل به قسمی که خورده بود برادر و پسر خاله ام را نیز درگیر این ماجرا کرده بود تا به خیال خود زبان مرا ببندد.
اجرای نقشه چند روزی از این ماجرا گذشت. روزی متوجه شدم محمدرضا به همراه برادر و پسرخاله ام در حال تهیه داروی دست ساز هستند تا آن را به خورد مقتول بدهند تا بچه سقط شود. عصبانی شدم محتویات دارو را روی زمین ریختم گفتم این کار اشتباه است. فعلاٌ صبر کنید تا ببینیم چه پیش می آید. چند روز بعد محمد رضا به من زنگ زد و گفت بابت کاری می خواهم با تو مشورت کنم وقتی پیش او رفتم متوجه شدم نقشه قتل زن را کشیده اند.
محمدرضا گفت امشب می خواهیم او را بکشیم. من هم که از این ماجرا کلافه بودم نه تنها تأیید کردم بلکه خودم هم با آنها همراه شدم. درخانه مقتول را زدیم او در را باز کرد. مقتول فکر می کرد این بار هم مثل شب نشینی های هر شب است. من بالای سرش نشستم گردنش را گرفتم او را خفه کنم خیلی عصبانی بودم ولی نتوانستم و رهایش کردم محمد رضا گردنش را دوباره گرفت و او را خفه کرد. آن سه نفر اتاق مقتول را با بنزین به آتش کشیده بودند. آن زن مرده بود و جنازه اش در حال سوختن بود.
پایان ماجرا بعد از آن ماجرا ما دستگیر شدیم. بعضی از همسایه ها محمدرضا را دیده بودند که به خانه مقتول رفت و آمد دارد اول او دستگیر شد سپس ما را گرفتند. پسرخاله ام با حکم شلاق آزاد شد ما سه نفر ماندیم. من ابتدا به خاطر برادرم گفتم که من در قتل نقش داشتم شاید برادرم آزاد شود ولی الان هر دو اینجا هستیم. برای من حکم دو بار قصاص صادر شده است. یک بار به دلیل قتل مقتول و قصاص دوم برای قتل پسرش حسین که همان شب در شعله های آتش سوخته بود.