ابواسحاق شيرازي مردي لطيف طبع بود و از راه حلاجي زندگي را مي گذراند. پادشاه به خاطر طبع لطيف ابو اسحاق او را به حضور مي پذيرفت. از قضا دو هفته اي به خدمت شاه نرسيد. پس از آن که به دربار شاه رفت، شاه از او پرسيد: مدتي است پيدايت نيست. ابواسحاق گفت: اي پادشاه يک روز حلاجي مي کنم و سه روز پنبه از سروريش برمي گيرم و اين بيت را خواند.
منع مگس از پشمک قندي کردن
از ريش حلاج پنبه برداشتن است
شاه بسيار خنديد و او را هديه اي گرانبها داد.
تاريخ اجتماعي راوندي
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید