حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانمها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر میشود آشنا هستید.
اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.
به نظر من آدم موفق و خوشبختي بود و البته بود ولي چادري نبود به همين
دليل تقريبا براي من الگو شده بود. و هميشه اين در ذهنم بود كه زنان چادري
مانعي براي پيشرفت و خوشبختي و آزادي دارند و هميشه علي رغم اصرار بسيار
زياد پدرم حاضر نبودم چادر بپوشم. منظورم از آزادي بي بند و باري نيست، منظورم همان پيشرفت در درس و كار
است و فعاليت در اجتماع ولي خب يك اتفاق كه مهم ترين اتفاق زندگي ام بود
اين تفكر را عوض كرد.
البته بهتر است از كمي قبل تر توضيح دهم. وقتي وارد دانشگاه شدم و ديدم
خيلي ازبچه هاي خوابگاه و دانشگاه چادري هستند خيلي تعجب كردم چون فكر
ميكردم چادري ها درس خوان و فعال نيستند و احتمالا حوزه فعاليتشان در حد
بسيج هست و اين چيزها و بعدش هم ازدواج و نه اينكه دكتر و مهندس و پژوهشگر
شوند.
چون دانشگاه دولتي هم بوديم بيشتر بچه ها حجاب برتر يعني چادر را انتخاب كرده بودند.اما من تعجب مي كردم از اينكه مي ديدم يك دختر جوان چادري هم درس خوان و باهوش است و هم خيلي چيزهاي ديگر. مثلا اينكه برخلاف تصورات من زير چادرشان شلخته، بدتيپ و بي نظم نبودند و خيلي خوشتيپ تر و منظم تر از من بودند!! لباس هاي مد روز مي پوشيدند ، ادكلن مي زدند ، آهنگ گوش مي كردند و فكرشان به روز بود ، عاشق مي شدند و خيلي چيزهاي ديگر البته با رعایت واجبات و محرمات.
البته آن ها هم از من مانتويي تصوراتي داشتند مثلا هم اتاقي سال اول خوابگاه هميشه به من مي گفت كه اولين روز دانشگاه كه ديدم نماز مي خواندي خيلي تعجب كردم چون فكر ميكردم مانتويي ها نماز نمي خوانند!!!
تا سال سوم دانشگاه مانتويي بودم و البته به خيال خودم خوش تيپ. آرايش مي كردم ، كمي مو بيرون مي گذاشتم و .. و..... و..... در اين 3 سال تصوراتم نسبت به چادر و چادري ها عوض شده بود كما اينكه بهترين دوستانم و هم اتاقي هاي 4 سال دانشگاهم چادري بودند ولي باز هم حاضر نبودم چادري شوم چون يك مورد ديگر برايم حل نشده بود و آن اينكه روزي كه مي خواهم ازدواج كنم مرد روياها و مطابق معيارهايم مرا با چادر نمي پسندد و حتما دختر مانتويي را دوست خواهد داشت!
معيارهاي مرد روياهايم اين بود: روشنفكر ، با درك و فهم زياد ، عاشق ،
تحصيل كرده، متين و آرام ، كسي كه در جمع هميشه حرفي براي گفتن داشته باشد
وهمه به او احترام بگذارند و پدر و مادر و خانواده ام به داشتن چنين
دامادي افتخار كنند و همچنين خودم. البته تيپ و ظاهر هم خيلي برايم مهم بود
. دوست داشتم همسرم بسيار خوش تيپ و خوش قيافه باشد. اما معيارهاي ديگري
هم داشتم كه از ساير معيارها برايم مهم تر بودند و آنكه ايمان واقعي به خدا
داشته باشد و نماز و روزه و واجباتش هيچ وقت ترك نشود و چشم پاك و خانواده
دوست باشد و اهل كارو تلاش. و البته مرا هم از كار و درس و پيشرفت باز
ندارد ، بلكه مرا هم تشويق كند .
ولي تصور مي كردم كه اگر چادري باشم هيچ وقت چنين فردي سرراه زندگي و سرنوشتم قرار نخواهد گرفت و حتي شايد اگر مرا با چادر ببيند حتي متنفر هم باشد! اما دست بر قضا با فردي آشنا شدم كه ديدگاه مرا ، افكار و عقايد مرا و تمام سرنوشت مرا تغيير داد. با یک فرد سنتي آشنا نشدم ولي از همان روز اول هدفش ازدواج بود و بس.
و مني كه چون تمسخر پسران و تحقير آنان كاري با آنها نداشتم با تمام وجود يك دل نه صد دل عاشق او شدم . عاشق رفتارش ، عقايد و رفتارش ، ديدش نسبت به خدا، نسبت به عشق ، نسبت به زن و نسبت به دوري از گناهان. و صد البته نسبت به چادر .و چيزي كه بيشتر از همه برايم جالب بود اين بود كه با تمام وجود و اصرار زياد بر عقايدش پايبند بود و با اينكه مي دانستم او هم عاشق من شده باست ولي حاضر بود از من دست بكشد اگر تغيير نكنم.
روزهاي اول سعي مي كردم با تمسخر، تهديد از رد كردن او، با سوال كردن و خيلي راه هاي ديگر افكارش را مانند خودم بكنم اما او آنقدر راسخ بود كه هيچ راهي موثر واقع نشد.و از همه مهم تر اين بود كه همه معيارهاي من را داشت:
خوش قیافه، تحصيل كرده با مدرك عالي از يكي از بهترين دانشگاه ها ، و همچنين مشوق من براي ادامه تحصيل و كار ، اهل كارو تلاش و عمل. به هيچ وجه دروغ نمي گفت و غيبت نمي كرد، با خدا و با ايمان، نماز اول وقت را ترك نمي كرد و نماز جماعت را رها نمي كرد. و همان روزهاي اوليه آشنايي خانواده ها را در جريان گذاشت. كسي كه خانواده ام به او علاقه مند شده بودند و به او افتخار مي كردند و مي كنند.
اوايل به خاطر او و عشقش و شرطش براي پوشيدن چادر و رسيدن به او چادر
پوشيدم ولي خدا اينطور نمي خواست و گويا مي پسندید من واقعا متحول شوم.
رسيدن ما به هم به موانعي برخورد كرد و يك سال طول كشيد.
ابتدا از خدا دلخور شده بودم و آه و ناله مي كردم.بعد نذر كردم كه اگر
به او برسم چادري شوم. بعد كم كم براي رسيدن به او دعا و راز و نياز را در
هر روز زندگي ام جا دادم. هر روز و هر روز با اين دعاها و راز و نيازها به
خدا نزديك و نزديك تر مي شدم
براي اينكه هم فكر مي كردم خدا او را دوست دارد و اين منم كه مانع هستم
براي رسيدن به هم ، و هم اينكه فكر مي كردم اگر مثل او شوم خدا كمكم خواهد
كرد و هر روز و هر روز خود را تغيير دادم. اوايل شايد نقش بود و يا به خاطر
او بود اما دعاهاي هر روزه ، نمازهاي اول وقت در مسجد، حجاب كامل و چادر
در قلب و ذهنم رسوخ كرد.
باورم نميشد كه اينقدر تغيير كرده بودم، دوستانم هم باورشان نميشد و فاميل و اطرافيان طعنه و كنايه زياد به من مي زدند. به خاطر گذشته توبه كردم و تمام زندگي ام تغيير كرد. ديگر به جايي رسيده بودم كه مي گفتم خدايا هر چه صلاح است همان را برايم انجام ده ولي حتي اگر صلاحت نرسيدن ما به هم باشد من هيچ وقت چادر را زمين نخواهم گذاشت. چون ديگر خودم مي خواهم آن را بپوشم. پوششي كه با آن احساس امنيت مي كنم و وقتي در اجتماع آن را مي پوشم احساس مي كنم در صدايم ، فكرم و در گفته هايم كوچكترين لغزشي نيست. و حتي احساس مي كنم همه انسان ها به ديده عزت و احترام و اطمينان به من مي نگرند ديگر بدون چادر احساس خقت و خواري و ناامني ميكنم.
مي دانم كه اين خواست خدا بود كه يك سال وقفه در ازدواج مان بيافتد تا من خودسازي كنم و به اين مرحله از يقين برسم. بعد از ازدواج فهميدم كه اين يك سال براي همسرم نيز فرصتي براي خودسازي و تحولات مثبت بوده است. اكنون كه مدتي از ازدواج مان گذشته خدا را سپاس مي گويم و با تمام وجودم احساس خوشبختي مي كنم.