شما بازی در تلویزیون را با آثار نمایشی سیمای خانواده شروع کردید...
دوست ندارم گفتوگویمان را از اینجا شروع کنیم!
اجازه بدهید سوالم را بپرسم.
من واقعا دوست ندارم درباره آن زمان صحبت کنیم، ولی شما حرف خودتان را میزنید.
به حرفهای من گوش کنید، سوالم را بشنوید و اگر همچنان دوست نداشتید جواب سوالم را ندهید.
بسیار خب. بفرمایید.
کارتان را در سیمای خانواده همراه سعید دولت و فرشید نوابی شروع کردید. شروع کارتان چندان چشمگیر نبود، از تلویزیون به سینما راه پیدا کردید و جایگاهتان را در سینما تثبیت کردید و بعد از آن دوباره با آثاری مانند پایتخت، مهرآباد و آوای باران به تلویزیون بازگشتید. در این مسیر چه اتفاقی افتاد که اینقدر رشد داشتید؟ دوپینگ کردید!
آثاری که به آنها اشاره کردید، کارهایی بوده که از سر ناچاری در آنها بازی کردم و برایش دلیل روشنی داشتم؛ در واقع من دانشجوی تئاتر و بازیگری بودم، مسائل و مشکلاتی در خانواده برایم ایجاد شد، از جمله اینکه پدرم فوت کرد و دست به گریبان مشکل پرداخت شهریه دانشگاه و مخارجم بودم. همه اینها باعث شد خیلی راجع به کاری که بازی میکنم، فکر نکنم. بعد از مدتی وقتی اوضاع سر و سامان گرفت و بهتر شد، تصمیم گرفتم دیگر بازی نکنم، حتی به این قیمت که برای همیشه شغل بازیگری را از دست بدهم یا فراموش بشوم. به نظرم فراموش شدن بهتر از این است که آدم در نقشی بازی کند که اصلا آن را دوست ندارد و حائز هیچ ویژگی خاصی هم نباشد.
من درباره نوع کارهایی که بازی کردید صحبت نمیکنم. جنس بازی شما هم در آن زمان چندان قابل دفاع نبود.
بله و همهاش به این مربوط است که حالا مهران احمدی تجربه بیشتری بهدست آورده است. آن زمان مشغول تحصیل در زمینه بازیگری و هنوز در ابتدای راه بودم. بعد از آن بود که به مرور در کوران تحصیلات و تجریه تکنیکها و تاکتیکهای بازیگری قرار گرفتم و رو به جلو حرکت کردم. ضمن اینکه وقتی بازیگری از تئاتر وارد دنیای رسانهای مانند تلویزیون یا سینما میشود، بخوبی قاب را نمیشناسد و کمکم در این باره مجرب میشود. من به ضعف شدید کارم در آن دوران واقف هستم و حرف شما را کاملا قبول دارم.
برداشت من از حرفهای شما این است که چند مولفه مختلف دست به دست هم داد تا شیب رشدتان صعودی باشد. احتمالا همزمان تحصیلاتتان را به اتمام رساندید، تجربههای بیشتری کسب کردید و در زندگی خصوصی به شرایط تثبیت شدهای رسیدید!
بله. به شرایطی رسیدم که خیالم راحتتر بود، فکرم هزار جا نبود، تمرکز بیشتری روی بازیگری داشتم و میتوانستم به نقشی که برعهده میگیرم فکر کنم. بله، حق با شماست.
ولی اینقدر در این کار پیش رفتهاید که دارید به خودتان صدمه میزنید.
منظورتان را نمیفهمم.
در سریال پایتخت با چشمان لوچ ظاهر میشوید، در سریال آوای باران تمام مدت یک چشمتان نیمهباز است و زیر لب بالا هم چیزی گذاشتهاید که حتما نگاه داشتناش سخت و آزاردهنده است. چطور شد این شیوه را در پیش گرفتید؟
من به این شیوه بازی نمیکنم، بلکه بازیگری را این طور میبینم. بازیگری از نظر من طراحی و اجرای یک شخصیت قابل باور است. ما حق نداریم متن را بخوانیم و برویم جلوی دوربین؛ باید قبل از اجرا شخصیت را طراحی کنیم که میتواند یک ماه یا دو ماه باشد و باید بروی درباره یک نقش تحقیق کنی، برای هر رفتار و کنشی که از شخصیت سر میزند طراحی داشته باشی، بیخود و بیجهت نمیتوان پیش رفت و به نتیجه رسید. درباره رفتارهای ریز و درشت هر نقشی که بازی کردهام، برنامه داشتم و هر کدام را که بپرسید علت اجرای آنها را برایتان توضیح میدهم. ممکن است برخی جاها رفتاری را درست اجرا نکرده باشم، یا در عمل موفق نبوده باشم، اما دلیل کنشها و واکنشها را میدانم. اصلا بهدلیل همین چیزهاست که بازیگری یکی از سختترین مشاغل دنیا محسوب میشود، وگرنه اگر قرار باشد مهران احمدی مدام خودش را جلوی دوربین تکرار کند یا فقط به جای دیگران حرف بزند، اسمش بازیگر نیست. البته خیلیها این کار را میکنند و اتفاقا کار راحتتر همین است. خیلی ساده است که آدم در هر نقشی مثل خودش بخندد، گریه کند، حرف بزند، عاشق شود و... اما من بازیگر حق ندارم مثلا در نقش شکیب به جای خودم باشم یا یک نقش کلیشهای و تکراری ارائه کنم که بارها و بارها و بارها مردم در سینما و تلویزیون آنها را از من دیدهاند. این چه هنری است؟! این چه مزیتی برای آدمی دارد که اسم خودش را بازیگر گذاشته است؟!
من حق ندارم این کار را بکنم. مردم باید هر بار یک شخصیت جدیدی از من ببینند؛ حداقل ده شخصیت متنوع که باید بتوانم بازی کنم! اما متاسفانه آفت راحتطلبی به جان بازیگری افتاده و از آنجا که گاهی یک مساله و شیوه غلط بی دلیل به عرف تبدیل میشود، مردم از یک شیوه درست تعجب میکنند. در بازیگری هم همین طور است، منی که شیوه درست را در پیش گرفتهام، مورد سوال قرار میگیرم که چرا راه سخت را در پیش گرفتهام و کسانی که به جای بازیگری راحتطلبی میکنند مورد سوال قرار نمیگیرند؟ به نظر من این افراد بازیگری نمیکنند، پررویی میکنند که بارها و بارها و بارها به با یک شیوه در مقابل مخاطبان ظاهر شوند. لطفا این مساله را با تیتر درشت منتشر کنید که برخی بازیگری نمیکنند، پررویی میکنند. میدانید چه چیزی در این باره برای من جالب است؟ اینکه بسیاری از این بازیگرنماها تصور میکنند که نقشهایشان را متفاوت از هم بازی میکنند، در حالی که فقط لباس و گریمشان عوض میشود. هیچ چیز دیگری در این افراد تغییر نمیکند! از لحن بگیرید تا رفتار، مناسبات، فضای حاکم بر روابط نقش با دیگر شخصیتها، واکنشهایش مانند شیوه خندیدن، گریه کردن، راه رفتن، حرف زدن و...
اصلا مگر همه ما مانند هم حرف میزنیم که یک بازیگر وقتی نقش راننده وانت را بازی میکند، همانطور حرف میزند که وقتی نقش یک دکتر را بازی میکند! و برخی هم این ماجرا را به نهایت رساندهاند و اگر یک بار نقش پلیس را بازی کنند تا همیشه پلیس باقی میمانند! اگر نقش دکتر را بازی کنند، همیشه همین نقش را برعهده میگیرند. حتما شما هم دیدهاید!
در مورد بازیگرانی مانند شما هم اتفاق مشابه میافتد! و آن هم این است که وقتی شما بازیگری هستید که نقشتان را طراحی میکنید جنس خاصی از نقشها به شما پیشنهاد میشود. به مرور زمان فقط یک جنس نقش به شما پیشنهاد میشود و مدام باید تلاش کنید که آنها را متفاوت بازی کنید. مثلا به شما بیشتر نقشهای چرک پیشنهاد میشود؛ شخصیتهای ناموجه و از طبقه فرودست جامعه!
درک می کنم چه میگویید اما به مواردی اشاره میکنم که نشان میدهد اصلا این طور که شما میگویید نیست. ممکن است تعداد نقشهای اینچنینی در کارنامه من بیشتر باشد ولی همیشه هم اینطوری نبوده است! نقشم در فیلم اسب حیوان نجیبی است چه ارتباطی با نقشهای چرک دارد!؟ یا شخصیت آقا رضا در سریال تا ثریا!
اما تعداد نقشهای چرک در کارنامه شما به حد قابل توجهی رسیده است!
بله، منکر نیستم و این هم دلیل دارد! بتازگی نقشهایی به من پیشنهاد میشوند که میتوان آنها را در دو یا سه دسته گنجاند! بخش زیادی از این ماجرا هم به انتخابهای خودم برمیگردد؛ به عبارتی خود من دوست ندارم نقشهایی را بازی کنم که به فیزیک و علاقهمندی من نزدیک نیست. فیزیک من برای برخی نقشها مناسبتر است! ضمن اینکه سرکار خانم! قرار نیست من هر نقشی را بازی کنم! چون توانش را ندارم! من طیف خاصی از نقشها را بهتر بازی میکنم و ترجیح میدهم، همان نقشها را برعهده بگیرم. بگذارید روشن و واضح بگویم: من نقشهایی را بهتر بازی میکنم که برایم جذابیت داشته باشد و جذابیت نقشهای چرک یا حاشیهنشین خیلی بیشتر از شخصیتهای اتوکشیده شمالشهری است! از نظر من این طور است. این فقط به نقشها و شخصیتها مربوط نیست. درام هم همین است؛ اکثر درامهای جذاب و ماندگار دنیا، داستانهای مربوط به قشر متوسط و رو به پایین جوامع است. آدمهای شیک و مرفه نه برای فیلمنامهنویسان چیز زیادی دارند و نه برای من جذابیتی دارند!
بهعنوان بازیگر یا بهطور کلی؟
طبیعتا بهعنوان بازیگر و کسی که شخصیتها را برای بازی کردن ارزیابی میکند، وگرنه خود مهران احمدی که کاری به این حرفها ندارد. ما درباره شخصیت مهران احمدی حرف نمیزنیم درباره شخصیتهای مورد علاقه او صحبت میکنیم و او جذابیتی در آدمهای بالاشهری نمیبیند! اگر هم شخصیت جذابی از این قشر در یک درام سینمایی یا تلویزیونی خلق و به مهران احمدی پیشنهاد شود حتما آن را میپذیرد، البته به این شرط که توانایی بازی در این نقش را در خود ببیند. من باید ببینم آیا از عهده یک نقش برمیآیم، مناسبات آن را میشناسم، روابط و سکنات او برایم قابل درک و اجرا هست یا نه! همه اینها را در نظر میگیرم و بعد انتخاب میکنم. ضمن اینکه بعد از سه نقش چرک یک نقشتر و تمیزتر هم بازی کردهام.
فکر میکنید یک بازیگر تا کجا و چقدر میتواند برای نقشهایی مثل راننده وانت، دزد و گدا طراحی داشته باشد؟ فکر نمیکنید تکرار این نقشها باعث شده در طراحی حرکات و شیوه حرفزدن شکیب به تیپسازی نزدیک شوید؟
فکر میکنید شیوه حرف زدن و فرم لبهای شکیب از کجا آمده و چرا این طوری طراحی شده است؟ شما که در روزنامه جامجم کار میکنید بهتر از دیگر روزنامهنگاران باید بدانید که تلویزیون به خاطر مخاطب عام در طرح برخی مسائل محدودیت دارد. ما نمیتوانیم بهصورت واضح نشان بدهیم که شکیب میخواره و دائمالخمر است؛ در نتیجه برخ ظرافتها در کارمان دیده نمیشود. من در مورد آدمهای دائمالخمر تحقیق و بررسی کردم و متوجه شدم دندانهای یک آدم دائمالخمر از بین میرود، دهانش مدام خشک میشود و بشدت در معرض بیماری آبمروارید قرار میگیرد؛ بنابراین این موارد را در این شخصیت نشان دادهام تا نشانههای اعتیادش به الکل را به تصویر بکشم بودنش باشد، چون قرار نیست این مساله او را بوضوح در تلویزیون نشان بدهیم. شکیب یک آدم معمولی نیست، پس من نمیتوانم برای او طراحی معمولی داشته باشم.
اما هنوز برایم مبهم است چطور کسانی که شکیب استثمارشان کرده این قدر از او میترسند، در حالی که یک الکلی ناتوان است.
مگر الان دور از جان مثل سگ از شکیب نمیترسند؟!
چرا، اما این قصهای است که شما تعریف میکنید، من درباره منطقش سوال میکنم!
فکر میکنم شما تمام قسمتهای سریال را ندیدهاید! شکیب وضعیت رفتاری مختلفی دارد. با همسر و فرزندانش به یک شیوه رفتار میکند و با بچههایی که بهکار گرفته به شیوهای دیگر. اتفاقا یکی از ویژگیهایی که برای متفاوت بودن شکیب در نظر گرفتیم این است که لات و گردنکش نباشد و از همان مولفههای رایج درباره نقش آدمهای لات پیروی نکند. اتفاقا خیلی راحتتر بود که از شکیب یک مرد لات و زورگو به نمایش میگذاشتم و اتفاقا این اولین تصویری است که به ذهن هر کسی درباره چنین شخصیتی میرسد! من نمیخواهم همان چیزی را بازی کنم که در درجه اول به ذهن یک بازیگر بیتجربه یا راحتطلب میرسد؛ بازیگری که نمیخواهد رنج نقش را به دوش بکشد. من از شکیب آدمی ساختهام که مثل او هیچگاه در هیچ سریالی ندیدهاید اما در اجتماع نمونهاش زیاد است. برای دیدن کسی مثل شکیب باید کمی چشمانمان را باز کنیم و حاشیه شهرهای بزرگ را خوب ببینیم. قطعا لنگه این آدمها را نمیتوان در نیاوران پیدا کرد.
برای بازی در فیلم اسب حیوان نجیبی است تحقیقات میدانی داشتید. برای بازی در نقش شکیب هم بهدنبال چنین شخصیتهایی در جامعه گشتید یا از همان دیدهها و دریافتهای قبلی و تئوری استفاده کردید؟
یک لحظه تصور کنید که من تحقیقات میدانی نکرده باشم؟! مگر میشود؟ مگر میشود چنین نقشی را ندیده و نشناخته بازی کرد؟ اگر بازیگر دایره دیداری و شنیداریاش را ببندد و فقط در خانه شیک و زیبایش در بالای شهر بنشیند چیزی گیرش نمیآید و بعد میگوید چنین آدمی نداریم؛ میدانید این مساله شبیه به چیست؟ مثل کسی که میگوید: عرفان و روحیات عالیهای که میگویند در فلان عارف وجود داشت، چرا الان نیست؟ اینها همه داستان است! اینجاست که باید گفت دوست عزیز به دنبالش بودهای که ببینی؟ چون تو ندیدهای پس نیست؟! باید گشت و دید و طراحی کرد. مثلا شکیب در ابتدا اسمش اسکندر بود اما اسکندر اسمی است که در یک سریال تلویزیونی از همان ابتدا براحتی ذات شخصیت را لو میدهد. اسکندر اسم آدم بدهای سریالهای تلویزیونی است و همین اسم کافی بود که این شخصیت برای مخاطب به شخصیتی سهلالوصول بدل شود. وقتی مخاطبان از همان ابتدا از اسم یک شخصیت بفهمد با چه جور آدمی طرف است، دیگر آن شخصیت برایش چه جذابیتی دارد؟
نام شکیب را شما برای این شخصیت انتخاب کردید؟!
بله. من اسم را عوض کردم و گفتم اگر قرار است اسم این شخصیت اسکندر باشد من آن را بازی نمیکنم. اصلا دوست ندارم بازی کنم. خودم اسم شکیب را برایش انتخاب کردم. البته همه داستان و رویدادها را نویسندگان فیلمنامه نوشتهاند اما من نمیتوانستم با این اسم کنار بیایم، چون شکیب برای من یک شخصیت است؛ تخت و سطحی نیست، لایههای بسیار دارد و قرار نیست تماشاچی از همان اول بداند با چه جور آدمی طرف شده! هیچکس نباید تا آخرین لحظه بفهمد شکیب چه جور آدمی است. مگر در زندگی معمولی با یک ارتباط کوتاه یا حتی سفر چند روزه، تمام ظرایف شخصیتی یک نفر دستمان میآید؟! ممکن است سالهای سال با پدر، مادر و همسرتان زندگی کنید باز هم در یک موقعیت خاص رفتاری را ببینید که برایتان جدید و حتی عجیب باشد! انسان موجودی پیچیده است و شخصیتهای فیلمهای ما هم باید پیچیده باشد! تمام رنج درامهای ما از جایی ایجاد میشود که هیچ پیچیدگی وجود ندارد و از همان اول تکلیف شخصیتها روشن است و میدانیم چه میشود و چه اتفاقی میافتد؛ اما الان بازخوردهایی که من درباره شکیب میگیرم، جالب است. در میان مردم رفت و آمد میکنم و واکنشهایشان را میبینم. از من میپرسند شکیب چه کار میخواهد بکند؟ توی سرش چه میگذرد؟ خوبی ماجرا همین است، چون اگر مخاطب بتواند حدس بزند شکیب در هر اتفاقی چه واکنشی دارد که دیگر نمیتوان اسمش را گذاشت شخصیت! اگر قابل حدس بود آن وقت میتوانستید بگویید تیپ است!
چرا از این همه اسم شکیب را انتخاب کردید؟
من اول اسم دیگری انتخاب کرده بودم؛ اما خیلی معلوم نبود اسم است یا فامیلی و آقای سهیلیزاده هم گفتند بهتر است اسمش تکسیلابی باشد و من اسم شکیب را انتخاب کردم. به نظرم من بهدلیل کنار هم قرار گرفتن دو حرف شین و کاف در کنار هم و در ابتدای این اسم نوعی خشونت ذاتی ایجاد میشود، اما از آن هم مهمتر این است که شکیب از اسمهایی است که از ابتدا ذهن مخاطب را به سمت روحیه و شخصیت خاصی سوق نمیدهد؛ با شنیدن این اسم نمیشود گفت طرف آدم خوبی است، بد است، مثبت است یا منفی؟ نمیشود حدس زد کسی که اسمش شکیب است چطور آدمی میتواند باشد؟ چون بسیاری از اسمها میتوانند ذهنیت ایجاد کنند. مثلا تا میگویند غلام یا مثلا نازیلا ذهنیت خاصی در ما ایجاد میشود.
در تحقیقات میدانی درباره آدمهایی مانند شکیب، درباره خاستگاه اجتماعی و خانوادگی، روحیات و دیدگاههایشان به چه چیزهایی رسیدید؟
چیزی که من درباره آدمها فهمیدم این است که آنها خودشان هم حاشیه نشین هستند، در کودکی مورد تجاوز رفتاری قرار گرفتهاند و سرخوردگیهایی دارند که باعث میشود باندهای سوءاستفاده از کودکان را ایجاد و آنها را استثمار کنند. بچههایی که در تیتراژ سریال میبینید واقعی هستند، بچههای کار هستند و برای فیلمبرداری باید روزی 200 هزار تومان به عنوان اجاره به رئیس باند پرداخت کنیم.
این بچهها بزرگ میشوند و بعد خودشان یک باند ایجاد میکنند. برخی از این افراد هم کولی هستند؛ نمیدانم این واژه درست است یا نه؛ ولی آنها مثل کولیها اصل و نسب ندارند، همیشه آواره هستند، معلوم نیست از کجا آمدهاند و قرار است به کجا بروند، آواره و خانه به دوش هستند. اکثرشان دورگرد هستند و زندگی با ثبات و درستی ندارند. شکیب هم یکی از آنهاست.
امسال در سریال پایتخت هم بازی دارید. حجم کارتان در پایتخت چقدر است؟
طبق صحبتهای اولیه، در پایتخت3 حضور بهبود بیشتر از گذشته است.
شما خواستید که نقش بهبود طولانیتر شود؟
راستش من چنین درخواستی نداشتم! اما سریال پایتخت را بسیار زیاد دوست دارم و از این مساله خوشحالم. البته برایم مهم نیست در این سریال یا هر سریال دیگری، پنج قسمت بازی داشته باشم یا 15 قسمت یا 25 قسمت! برای من این مهم است که حتی اگر در یک قسمت حضور دارم، نقشم موثر باشد و درام را پیش ببرد. از نقشهای گذری و بدون تاثیر خوشم نمیآید. دوستان به من لطف کردند در سری سوم سهم بیشتری برای بهبود قائل شدند. پایتخت سریالی است که همه چیز در آن براساس کارگروهی و با عشق و علاقه پیشمیرود. بدون اغراق میگویم که سریال پایتخت را کسانی میسازند که کارشان را خوب بلدند؛ آقای مقدم، خانم غفوری، آقای تنابنده و دیگران افرادی حرفهای و متخصص هستند.
در سریال آوای باران هم با یک گروه حرفهای کار میکنم و در راس آنها آقای سهیلیزاده قرار دارند که همکاری با ایشان بسیار لذت بخش است. در میان کسانی که صرفا با تلویزیون همکاری دارند این افراد جزو بهترینها هستند.
بنابراین، طبیعی است که دوست داشتم در سریال پایتخت حضور داشته باشم و حضورم طولانیتر باشد. طی این چند سال سریال پایتخت جایگاهی پیدا کرده که مردم دوست دارند عید را با پایتخت جشن بگیرند و عادت کردهاند سال نو را با این سریال آغاز کنند.
بعد از بازی در چند سریال که تقریبا پشت سر هم به نمایش در آمدهاند، اکنون تلویزیون برای شما چه جایگاهی دارد و برای کار در این رسانه چه برنامههایی دارید؟
قطعا برای کارم برنامه دارم و هر سالم را با برنامه مشخصی شروع میکنم. در این سالها و در سالهای اخیر سینما خیلی حال خوبی نداشت و ساخت فیلمهای مستقل یا فیلمهایی که اندیشهای ارزشمند داشته باشند، کمرنگ شد. بنابراین فکر کردم حضور در یکی، دو تا سریال ارزشمند تلویزیونی میتواند در این سالها خوب باشد. یادآوری و آوای باران را امسال کار کردم و آخر سال هم در پایتخت بازی خواهم کرد که سرجهازی عید است، اما در سال بعد یا اصلا مرا در تلویزیون نخواهید دید یا حضورم بسیار کمرنگ خواهد بود. دوست ندارم سال بعد هم در تلویزیون باشم.
چرا؟!
احساس میکنم دیگر بس است؛ چقدر مردم مرا ببینند. وقت آن رسیده که استراحت کنم، خودم را بازسازی کنم. بنابراین در یکی، دو سال آینده احتمالا مرا در تلویزیون نخواهید دید.
و در سینما چطور؟
بیشتر به فکر بازسازی خودم هستم و این اتفاق برای من با تئاتر رخ میدهد. باید حرف تازهای برای گفتن داشته باشم؛ بتوانم به قول شما شخصیتهای جدید طراحی کنم و خودم را برای کارهای متنوعتر آماده کنم. بالاخره من هم یک آدم هستم و مگر چقدر توانایی دارم. توان من همینقدر است که میبینید و همین حالا هم دارم با تلاش کارم را پیش میبرم! باید دانش و توانم را ارتقا بدهم، چون دلم نمیخواهد همانطور که شما هشدار دادید، به ورطه تکرار بیفتم.
تا امروز بیشتر نقشهای مکمل بازی کردهاید. هیچ وقت به نقش اول فکر نکردهاید یا به شما پیشنهاد نشده است؟
مگر میشود که پیشنهاد نشود! اما منظورتان از نقش مکمل چیست؟! به نظرتان شکیب نقش مکمل است؟
شاید نقش مکمل نباشد، اما نقش اول هم نیست!
شکیب یکی از نقشهای اصلی است، اما نقش محوری سریال آوای باران نیست؛ نقش محوری این سریال باران است و چیزی حدود پنج، شش نقش اصلی هم داریم. به نظر شما شکیب نقش مکمل محسوب میشود؟!
منظور من دقیقا همین نقش نبود. به طور کلی در کارنامه شما نقش اول یا محوری کم بوده است!
برای من ویژگی یک نقش مهم است؛ اول و دوم و محوری و اصلی و مکمل، اهمیتی ندارد. به نظرم یک نقش محوری خوب بهتر از دوتا نقش اصلی کممایه است!
به دستمزد فکر نمیکنید؟ اگر در یک فیلم سینمایی نقش اول را داشته باشید، طبیعتا دستمزد بیشتری میگیرید!
این حرفها درباره فیلمفارسی صدق میکند!
اما سینما یک صنعت است و سرمایه در آن نقش جدی بازی میکند. اینطور نیست؟
من دستمزد خودم را دارم. آدم زیادهخواهی نیستم. دستمزد معقولی دارم که خیلی کم نیست و به اندازه دستمزد سوپراستارها هم نیست! من دستمزد خودم را طلب میکنم، اگر تهیهکننده و سرمایهگذار بپذیرد کار میکنم و اگر نپذیرد کار نمیکنم.
و البته شما خیلی شانس برنده شدن جایزه هم نداشتهاید!
برای بازی در فیلم روز روشن نامزد دریافت جایزه شدم، جایزه منتقدین را برای بازی در فیلم هیچ به دست آوردم و جایزه بینالمللی جشنواره فجر را برای آلزایمر. به نظرم سه جایزه کافی است! مگر یک بازیگر چندتا جایزه باید بگیرد!
البته دو جایزه و یک نامزدی؟!
بازیگری اصلا چیزی نیست که شما فکر میکنید؛ بازیگر که برای جایزه کار نمیکند! بازیگری و اصولا هنر، سلوکی است که با آن پیش میرویم و هر چه جلوتر میرویم میبینیم چیز زیادی بلد نیستیم؛ یاد میگیریم و باز جلوتر میرویم. این کار پایان ندارد. نمیتوانم بگویم من چند جایزه گرفتهام پس بازیگر شدهام و استادم! در این کار هر قدر جلو برویم باز به این نتیجه میرسیم چیزهای زیادی برای آموختن و تجربه کردن هست.حالا قصدتان از طرح این سوال چه بود؟
این سوال را پرسیدم چون فکر میکنم میتوانستید جوایز بیشتری بخصوص از جشنواره فجر بگیرید!
داستان این است که همه جایزهها نتیجه سلیقه و نگاه داوران هستند و آنها هم ممکن است مرا نبینند، از بازی یک بازیگر دیگر خوششان بیاید.
خب این مساله شما را آزرده خاطر نمیکند؟
چرا باید بکند؟
وقتی شغل بازیگری را انتخاب کردهاید، یعنی دوست دارید دیده شوید. مگر میشود از دیده نشدن ناراحت نشوید!
فقط داوران و جشنوارهها که ملاک دیده شدن نیستند! همین که شما دارید با من مصاحبه میکنید، یعنی کار من دیده شده است و گرنه چرا باید با من حرف بزنید؟! ناراحتی ندارد چون کسانی که باید، مرا دیدهاند و میبینند؛ من سال گذشته نامزد جایزه شدم، الآن دارم با شما حرف میزنم و استقبال مردم هم هست. من ناراحت یا آزرده خاطر نمیشوم. چیزی که دیدنی باشد دیده میشود؛ چیز خوب روی زمین نمیماند! مطمئن باشید.