سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/ دزدی با سوء استفاده از احساسات مردم!

شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
شب سردي بود، مسافربر که ديد ديگر مسافري در خيابان نيست تصميم گرفت به خانه برگردد؛ اما ناگهان فرياد تاکسي تاکسي يک نفر توجهش را جلب کرد. نگه داشت، از داخل کوچه اي باريک يک نفر با پالتوي مشکي و در حالي که صورتش را با شال پوشانده بود؛ خودش را به خيابان اصلي رساند. در خودرو را باز کرد و روي صندلي جلو نشست. راننده پرسيد: «کجا تشريف مي برين؟» مرد پالتويي مرموزانه جواب داد: «برو تا بهت بگم.» کمي جلوتر زوج جواني براي خودرو دست تکان دادند. راننده نگه داشت. زوج جوان گفتند چند خيابان بالاتر پياده مي شوند. راننده از مرد پالتويي پرسيد: «مسيرشون با شما جور در مياد؟» مرد پالتويي گفت: «هيچي نگو، نبايد درباره من چيزي بدونن!»
راننده گفت: «براي چي نبايد درباره شما چيزي بدونن؟» مرد پالتويي گفت: «برو، خودت تا چند لحظه ديگه همه چي رو مي فهمي!» زني که روي صندلي عقب نشسته بود به شوهرش گفت: «آقاي راننده با شمان!» شوهرش به راننده گفت: «با من بودين؟» راننده جواب داد: «با اين آقايي بودم که جلو نشستن!» زن جيغ بلندي کشيد و مرد پرسيد: «کدوم آقا؟ صندلي جلو که خاليه!» مرد پالتويي به راننده گفت: «گفتم همه چي رو مي فهمي، اونا که منو نمي بينن! حتما بايد پاهامو نشونت بدم؟» راننده زد روي ترمز و سريع پياده شد. مرد پالتويي پريد پشت فرمان و راه افتاد؛ زن به شوهرش گفت: «نزديک بود بنده خدا سکته کنه، دنبال يک روش ديگه براي دزدي باشيم بهتر نيست؟»
 سيد مصطفي صابري
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.