سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

شهید نواب صفوی در آیینه خاطرات

بیست و هفتم دی ماه مصادف است با شهادت مظلومانه ی شهید سید مجتبی نواب صفوی، عالمی از زمره ی عالمان مبارز در راه زدودن آلودگی ها، جهل، فساد، بی بندوباری ها و مبارز با رژیم منحوس پهلوی.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شهید سید مجتبی نواب صفوی(میرلوحی) در سال 1303 شمسی در یکی از محلات تهران چشم به جهان گشود. پدر وی سید جواد میرلوحی عالم متدین و آگاهی بود که با ظلم و ستم مبارزه ای پی گیر داشت و با تهاجم فرهنگی استعمارگران همواره در ستیز و مبارزه بود.

سیدمجتبی بعد از اتمام دوره ابتدائی و مقدماتی در مدرسه حکیم نظامی، علوم جدید و صنعتی را در مدرسه صنعتی آلمانی ها آموخت، و در کنار دروس خود در مسجدی در خانی آباد به تحصیل علوم دینی پرداخت. سید در سال 1321 شمسی تحصیلات خود را به پایان برده و در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام گردید؛ اما آگاهی دینی و هوشیاری اجتماعی وی موجب شد که او در شرکت نفت آبادان بعنوان اعتراض به اهانت یک فرد انگلیسی به برادران دینی خود، شورش کرده و از شرکت نفت به طور مخفیانه بیرون آمده و راهی حوزه علمیه نجف اشرف شد.

سید که علوم مقدماتی حوزه را در تهران سپری کرده بود، در سطوح عالی به حضور اساتیدی همچون علامه امینی، حاج آقا حسین قمی و آقا شیخ محمد تهرانی رسید و علاوه بر دروس متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسی اسلام را نیز آموخت.

وی در حین تحصیل به کجروی های کسروی پی برده و به مقابله با وی پرداخت. او برای ادامه مبارزات خویش به تشکیل جمعیت فدائیان اسلام پرداخت. این سازمان در سال 1324 توسط وی که در آن زمان سنی در حدود بیست سالگی داشت تاسیس گردید. هدف این سازمان مبارزه با هر نوع لامذهبی بود و از این رو در نخستین اقدام خود، کسروی، نویسنده ی نامدار غیرمذهبی را ترور کردند و در اندک زمانی این سازمان به پیروی از آیت الله کاشانی پرداخت.
نواب در سال 1332 به شهر پیامبران «بیت المقدس» سفر کرد و در کنگره اسلامی نطقی حماسی را به زبان عربی ایراد نمود و سرانجام بعد از عمری با برکت و سراسر حماسه و مبارزه در 27 دیماه 1334 شمسی به همراه سه یار وفادارش، خلیل طهماسبی، مظفر ذوالقدر و سید محمد واحدی به جرم دفاع از ارزش های اسلامی، توسط رژیم ستمشاهی محمدرضا پهلوی به شهادت رسید.

نواب و مرد عرب!


علامه شیخ محمدتقی جعفری- که مدتی در نجف اشرف با نواب صفوی همراه بوده است- در مورد شجاعت و شهامت بی نظیر شهید نواب صفوی چنین می گوید:

هر دو جوان بودیم و هر دو به نوعی، تهجد و شب زنده داری و زیارت را دوست داشتیم. در حوزه نجف در خدمت مرحوم طالقانی شاگردی می کردیم و از علامه شیخ عبدالحسین امینی (صاحب الغدیر) درس ایمان و ولایت می آموختیم.

روزی شهید نواب صفوی پیشنهاد کرد که از نجف تا کربلا برای زیارت حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) با هم برویم. موافقت کردم و بعد از ظهر یکی از روزهای پائیزی به راه افتادیم. هوا تقریباً تاریک شده بود که ما در راه نجف- کربلا قرار گرفتیم و هنوز بیش از چند کیلومتر از شهر دور نشده بودیم که مردی تنومند و قوی هیکل از اعراب بیابان نشین جلو ما را گرفته و با صدایی خشن به ما فرمان ایست داد.

در زیر نور مهتاب، خنجر آذین شده ای را که مرد عرب بر کمر داشت دیدم و یکه خوردم، اما سید، آرام ایستاد. مرد عرب با خشونت گفت: هر چه دینار دارید از جیب هایتان بیرون آورده و تحویل دهید. من ترسیده بودم و می خواستم آنچه دارم تحویل دهم که یک مرتبه متوجه شدم شهید نواب صفوی با چالاکی، خنجر مرد عرب را از کمرش بیرون کشیده، برق آن را جلوی چشمان آن مرد مهاجم قرار داد، و با قدرت، نوک خنجر را نزدیک گلویش قرار داده و با کمال شهامت به او گفت: «ای مرد! با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتی ها بردار!
من از سرعت عمل و شجاعت بی نظیر سید متحیر شده بودم و مات و مبهوت به هر دوی آنان نگاه می کردم. با دیدن این وضعیت مرد عرب با کمال شرمندگی ما را به چادرش جهت استراحت دعوت نمود و نواب صفوی فوراً دعوت او را پذیرفت. برای من تعجب آور بود، به سید گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه قبل می خواست اموال ما را غارت کند. سید گفت: این ها عرب هستند و به میهمان ارج می نهند و محال است خطری متوجه ما باشد.

آن شب من و نواب به چادر مرد عرب رفتیم و سید آرام خوابید اما من تا صبح نگران و بیدار بودم و تمام شب در این اندیشه بودم که ممکن است مرد عرب هر دوی ما را نابود کند. سید، نیمه شب برای نماز برخاست و با آوایی ملکوتی با خدای خویش به راز و نیاز پرداخت و فردای آن روز با هم عازم کربلا شدیم .

نواب در من جرقه های انقلاب را زد!


حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران همواره به سخنان پرشور نواب در خاطرات خود اشاره نموده اند به نحوی که ایشان فرموده اند:

باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلابی اسلامی به وسیله نواب در من بوجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین جرقه ها را نواب در دل ها روشن کرد.

سخنرانی نواب یک سخنرانی معمولی نبود. بلند می شد و می ایستاد و با شعار کوبنده شروع به صحبت می کرد. من محو نواب شده بودم. خودم را لابلای جمعیت به نزدیکش رسانده بودم و جلوی نواب نشسته بودم. تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می دادم و او هم بنا کرد به شاه و دستگاه های انگلیس و این ها بدگویی کردن. اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود. اسلام باید حکومت کند و این کسانی که در رأس کار هستند دروغ می گویند. این ها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرف ها را از نواب صفوی شنیدم و آنچنان این حرف ها در من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس می کردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم.

همسرم مطابق بود با خطبه ی حضرت علی (ع)


همسر شهید نواب صفوی در خاطرات خود در باب ابعاد شخصیتی و اجتماعی شهید بیان می دارد:

در مورد نخبگان واقعا زبان الکن است که بتواند تمام صفات شایسته آن ها را بیان کند. من یک زمانی که آقای نواب در زندان بودند به نهج البلاغه تفأل زدم گفتم یا امیرالمومنین بفرمایید که آقای نواب از نظر شما چطور است؟ درست آن خطبه همام آمد خدا می داند وقتی که این خطبه را می خواندم و صفات متقین را که حضرت بیان می فرمایند، به خود حضرت قسم می خوردم که تمام آن صفات را در نواب می دیدم. یعنی کسی که این همه فضیلت را دارد کدام گزینه را می تواند انتخاب کند! در مقابل یک شجاعت بی نظیر که داشتند، مثل جدشان امیرالمؤمنین یک مظلومیت بی نظیر هم داشتند. همانطور که حضرت امیر سرشان را داخل چاه می کردند و 25 سال مانند کسی که خار در چشمش و استخوان در گلویش فرو رفته، این گونه رنج بردن را ایشان از جدشان به ارث برده بودند. از بی دینی ها بسیار متالم می شد. از بی تفاوتی هایی که بعضی ها داشتند خیلی متألم می شد. از علمایی که حاضر نبودند به خاطر خدا حتی یک سیلی بخورند. ولی علمای بزرگی که اهل مبارزه بودند خیلی مورد علاقه شان بودند. یکی از علمایی که مورد علاقه ایشان بودند علامه امینی بودند که می گفتند، نواب اول شاگرد من بود ولی بعدا دیدم چیزهایی از او تراوش می کند که دیگر نمی توانم به او چیزی بگویم.

اولین الگوی ایشان علامه امینی بودند و نسبت به ایشان علاقه خاصی داشتند. ولی نسبت به همه علمای متعهد علاقمند ب و برای همه حرمت قائل بودند مگر آن هایی که با حکومت پهلوی سازشکار بودند.

شوق لقاء الله


خان فاطمه نواب صفوی در مورد آخرین ملاقات با پدر شهیدش چنین می گوید:

آخرین باری که پدرم دستگیر شد، حالتی کاملا متفاوت از دیگر دستگیری های قبلی وی داشت. رفتار بسیار تند و خشن مأموران شاه در آخرین دستگیری وی کاملاً مشهود بود. پدرم قبل از دستگیری توسط یکی از افراد مطمئن نامه ای را به حضرت سیدالشهداء (ع) نوشته و از او می خواهد که آن را به داخل ضریح امام حسین (ع) بیندازد. در فرازی از آن نامه که خطاب به حضرت امام حسین (ع) نوشته شده بود آمده است: «مولای من! دیگر سینه ام به تنگ آمده و نمی توانم تحمل کنم، می خواهم نزد شما بیایم... .»

در آخرین ملاقاتی که با پدرم داشتیم، مادرم به اتفاق والده پدرم، بنده و همشیره کوچک ترم، 4 نفری به دیدار پدر رفتیم. به زندان که رسیدیم، بعد از بازرسی های مختلف به نزدیک اتاق ملاقات ، از حدود 10 متری آن اتاق دو صف نیروی نظامی روبروی یکدیگر ایستاده و سر نیزه های خود را به طرف ما یعنی 2 زن و 2 کودک گرفته بودند. در آن اتاق کوچک نشستیم و پس از مدتی ایشان را در حالی که با دستبند به یک مأمور بسته بودند، آوردند. سیمای ایشان علی رغم شکنجه های زیاد و طاقت فرسا متبسم و بسیار نورانی بود و با چهره ای گشاده با ما ملاقات نمود و خوش آمد گفت. مادربزرگم به پدر گفت: ای کاش اول می گذاشتید ما می مردیم و بعد شما خود را به کشتن می دادید. ایشان فرمود: مادرجان! در صدر اسلام زنی علی رغم اینکه 4 پسرش در رکاب پیامبر (ص) به شهادت رسیده بود، خدمت پیامبر اکرم (ص) آمد و بدون اینکه از سرنوشت 4 فرزندش سؤال کند، از سلامتی پیامبر (ص) سؤال کرد. مادر! دلم می خواهد مثل آن مادران صدر اسلام صبور و مقاوم باشید. مانند حضرت زینب (س) صبور باشید و مصائب را با استواری تحمل کنید.

سپس در حضور همان افسری که دستبندش به دست او بسته شده بود، با صلابت تمام اظهار داشت: اگر من بخواهم با این مردک، محمدرضا سازش کنم جایم اینجا نیست. اما ما به زرق و برق دنیا فریب نمی خوریم.

فراموش نمی کنم که در لحظه وداع، یک بسته اسکناس یک تومانی به من و به خواهرم دادند و بعد هم ما را نوازش کرده و بوسیدند. هنگامی که ایشان را از اتاق بیرون می بردند، برگشته و نگاهی دیگر به من و خواهرم انداخت، گویا معلوم بود که این آخرین نگاه های آن پدر مهربان بود.

منابع:

1- آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران: مرکز، 1378.
2- بهبودی، هدایت الله. شرح اسم، تهران: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1391.
3- قدسی، عباس. دنیای مهربانی بود؛ گفتگو با همسر شهید نواب صفوی، نشریه سوره، شماره 6.
4- پاک نیا، عبدالکریم. نواب صفوی، آذرخشی در ظلمت، نشریه مبلغان، شماره 49.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.