سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

آشنایی با ریشه ضرب المثل ها،

"تنبل خانه شاه عباسی" چگونه ضرب المثل شد؟

هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، امروز به ریشه یابی این مثل عامیانه می پردازیم.

شاه عباس کبیریک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.

سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلـاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلـاه مانده.

شاه بلـافاصله دستورداد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد. بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد و تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد.

تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد.
تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد، شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟ عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد. دید تنبلها از در و دیوار بالـا می روند و جای سوزن انداختن نیست.

شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود. شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند.شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.

مشاوران هریک طرحی ارایه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود.سرانجام دلقک شاه گفت: برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد. تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.

فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند. یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم. دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت: بگو رفیقم هم سوخت!
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۹
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۰:۰۹ ۲۲ خرداد ۱۴۰۰
چرا اینقدر جملات رو بریده بریده گذاشتید؟
ناشناس
۰۸:۳۶ ۰۷ اسفند ۱۳۹۹
جالب بود و با مزه
ناشناس
۱۶:۲۷ ۲۶ خرداد ۱۳۹۹
خیلی جالب عالییی
ناشناس
۱۲:۰۰ ۰۷ بهمن ۱۳۹۸
جالب بود ممنون
ناشناس
۱۱:۵۰ ۰۲ بهمن ۱۳۹۸
به به خوشکل
یگانه
۲۲:۲۰ ۰۱ بهمن ۱۳۹۸
خیلی جالب بود تاحالا نشنیده بودم
ناشناس
۲۲:۱۵ ۰۱ بهمن ۱۳۹۸
عالی بود
ناشناس
۰۸:۵۹ ۲۷ مهر ۱۳۹۸
بسیار جالب و شنیدنی بود.
با اینکه شنیده بودم (البته سالها پیش) تاحدودی فراموشم شده بود تداعی شد .
اگر از این مطالب دارید باز هم بفرستید.
با تشکر فراوان.م س
ناشناس
۱۳:۵۸ ۲۳ شهريور ۱۳۹۷
بارک الله
کوثر خانم
۱۶:۲۱ ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
سلام دوستای گلم
سما
۱۴:۲۷ ۰۷ مرداد ۱۳۹۷
جالب بود
احمد
۰۹:۲۰ ۰۶ مرداد ۱۳۹۷
جالب بود
ناشناس
۱۲:۲۹ ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۷
عالی
ناشناس
۱۳:۵۷ ۰۷ آذر ۱۳۹۶
حکایت کلاس درس منه
تنبل خان
۱۹:۴۵ ۰۸ شهريور ۱۳۹۶
کاش منم اونجا بودم
علی
۱۲:۲۲ ۲۰ تير ۱۳۹۶
من یجور دیگه شنیده بود ک تو تنبل خونه کاه آتش دادند که از دود کاه همه فرار کردند ک دو نفر آخر نای فرار کردن نداشتن یکی ب دیگری مگفت بجای منم داد بزن
ناشناس
۱۷:۱۱ ۲۹ فروردين ۱۳۹۵
ممنون جالب بود
با تشکر از دوستان
ناشناس
۱۱:۵۳ ۲۰ آذر ۱۳۹۴
هههههههه
صدف
۱۶:۳۴ ۲۷ اسفند ۱۳۹۳
سلام، خیلی عالی بود.