سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/ تقابل فرمانده و پرستار

شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
يک انبار مهمات منفجر شده بود و آن قدر سرمان شلوغ بود که ما زن ها هم برانکارد برداشته بوديم و مجروح مي برديم. يک آقايي ايستاده بود و با تعجب به ما نگاه مي کرد. جا خورده بود که چطور چند تا زن اين قدر شديد و سنگين کار مي کنند. آمد جلو و شروع کرد به کمک کردن. يکهو يکي از سربازها آمد جلو و گفت: «اين آقا فرمانده ماست» فکر مي کرد بهش توهين کرده ايم. گفتم: «اگه مي دونستم ايشون فرمانده هستند خودمان کمک مي خواستيم از ايشون» خود فرمانده هم سر رسيد و گفت: «من هميشه فکر مي کردم کار ما سخته، امروز فهميدم اشتباه مي کردم. کار شما هم واقعا من رو به فکر انداخت».
مجموعه روزگاران- کتاب خاطرات پرستاران-ص۵۸
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.