به گزارش حوزه سینما
باشگاه خبرنگاران به نقل از "اسپورت اند استایل"،جرج کلونی، مرد خوشپوش سینمای جهان معتقد است که عقل سالم در بدن سالم است و اگر فرزندی داشت حتما به او میگفت که بی خیال شبکههای اجتماعی و تلفن همراهش شود.
اگر بچه داشتم به او می گفتم بی خیال تلفن همراه شود«عقل سالم در بدن سالم است». اگر بچه داشتم اولین چیزی که به سرم میزد این بود که به آنها بگویم بیخیال شبکه های اجتماعی و تلفن همراهشان شوند. می گویند این وسایل برای برقراری ارتباط است ولی من این حرف را قبول ندارم. به نظرم این وسایل بیشتر آدم را منزوی می کند. وقتی جوانی را می بینم که تند و تند روی صفحه آی فونش تایپ می کند فقط یک چیز به ذهنم می رسد: می خواهم به او بگویم برو دوستت را به دوچرخه سواری، بسکتبال یا چیزی شبیه به این دعوت کن و بیخیال این وسایل الکتریکی شو.
من و ورزش از هم فاصله نمیگیریم وقتی مدرسه می رفتم به جای اینکه این طرف و آن طرف بچرخم ترجیح می دادم به
زمین های ورزشی بروم و وقتم را آنجا سپری کنم. بازی بیس بالم هم بد نبودم.
اتفاقی در 16 سالگی رفتم و در تیم سین سیناتی ردز تست هم دادم ولی آنها
قبولم نکردند. حالا که چند سال از آن روزگار میگذرد میبینم که هر بار
قرار است کار پرفشاری انجام بدهم زانو و کمرم درد میگیرد. به خودم میگویم
همین ده سال پیش هم زمانی که میخواستم توپ را وارد حلقه بسکتبال کنم
آمادگیام بیشتر بود و راحتتر به هوا میپریدم. به هر حال من و ورزش از هم
فاصله نمیگیریم.
بعد از ایفای نقش "رابرت بیر" بیمار شدمرژیم
فیلم سریانا را اصلا از یاد نمیبرم! مجبور بودم برای این فیلم در 30 روز
15 کیلو چاق شوم. نقش رابرت بیر، یکی از افراد چاق عضور CIA را در زمان جنگ
جهانی اول داشتم. یادم میآید فقط دوناتهای کرسپی کرم میخوردم. بعد از
فیلم بیمار شده بودم و زمان زیادی صرف کردم تا این کیلوهای اضافه را آب
کنم. ساعتها در سالن بدنسازی بودم. مطمئنم آدمهایی که در سالن بودند فکر
میکردند من قرار است خیلی زود نقش شوارتزنگر را بازی کنم!
مانند یک جودوکار یقه دیگران را ول نمیکنمزیاد مسافرت میکنم و نتایج بازیهای فوتبال آمریکایی را از طریق اینترنت دنبال میکنم. یعنی میروم مشخصات مربوط به بازیکنها را نگاه میکنم تا متوجه عملکرد آنها در دیدارهای قبلی شوم. توانایی آنها را آنالیز میکنم و نقطه ضعف تیم رقیب را هم پیدا میکنم ... خلاصه اینکه همه طور بازی را تداعی میکنم! بعد همین طور که روی صفحه کلیدها میزنم حس میکنم مربی تیم هستم و این حس خوشحال کنندهای است!
استقامت. میل به فرا رفتن از حد توانایی های خودت. من مثل یک جودوکار هستم؛ وقتی یقه را بگیرم دیگر ول نمیکنم!
از کار در مرزعه تنباکو تا فروشندگی کفشدر ماه اوت در مزرعه تنباکو کار کردم. در پایان روز حس میکردم کلیههایم مثل خورشت در غلیان است و یکریز هم عرق میکنم. البته زمانی هم مسئول کنترل کردن سخت افزار بودم. این قدر که این طرف و آن طرف میدویدم دیگر پاهایم را حس نمیکردم. بعد هم فروشنده کفشهای ورزشی شدم؛ البته خوش میگذراندم چون مثلا به مشتریهایی که پایشان شماره 36 بود کفش سایز 43 میدادم.
کلمه "دمبل" برایم یادآور الکساندر پایتی استعجیب اینکه وقتی کلمه دمبل را می شنوم به خودم فکر نمی کنم! من به یاد الکساندر پاینی می افتم؛ کارگردان فیلم Descendants. او سه هفته در خانه من بود تا مقدمات فیلم را مهیا کند. همیشه عادت داشت سبک سفر کند و چمدان سبک و کوچکی هم با خود حمل می کرد. وقتی که میخواست برود یک دمبل 25 کیلویی را بدون اینکه متوجه شود در چمدانش گذاشتم. بعد از لندن به من زنگ زد تا خبرم کند که توسط پلیس دستگیر شده است. توجیه پلیس این بود که متوجه نمی شود چرا او باید با خودش یک دمبل 25 کیلویی حمل کند! از پشت تلفن مدام داشت به من بد و بیراه میگفت.
انتهای پیام/