درباره ورودتان به سینما در جاهای مختلف صحبت کردهاید، اما شاید مرور دوبارهاش در اینجا خالی از لطف نباشد. گفتید که ورودتان به سینما تقصیر افشین هاشمی بود!
(میخندد) بله، تقصیر افشین بود، ای بگویم خدا چه کارش نکند!
یعنی الان پشیمانید که وارد دنیای بازیگری شدید؟
نه مادر، پشیمان نیستم. آدم نباید ناشکری کند و دروغ بگوید. فقط به دلیل این که سنی از من میگذرد و 32 سال کارمند دولت بودم، دیگر زمان آن گذشته که با انرژی و رفتار یک جوان با مسائل برخورد کنم. بنابراین کمی اذیت میشوم. گاهی که این طوری صحبت میکنم به من میگویند خانم فلانی 70 سالش است و همچنان دارد با شور و انرژی بازی میکند، میگویم حرفه او همین است. مثل من که 32 سال اداره رفتم و هیچ وقت خسته نشدم.
واقعا خسته نشدید؟
خدا شاهد است که نه. من بعد از بازنشستگی کارم به دکتر کشید. برای این که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و گفتم خب حالا چکار کنم؟! بعضی هستند که میگویند بعد از بازنشستگی به زندگیام میرسم و نوههایم پیشم میآیند و... اما من به دلیل این که تنها هستم قضیهام فرق میکند. خلاصه به دکتر رفتم و او یک سری دارو برایم نوشت.
فکر کنم بهترین دارو را خواهرتان برای شما تجویز کرد؛ این که به تماشای تئاتر و دیدن کنسرت بروید.
بله، خواهرم به من گفت، شیرین تو تنهایی، نه زاغ و زوغی داری و نه آقابالاسری. بیا برو فیلم و تئاتر ببین. تو که این همه عاشق موسیقی هستی برو تماشای کنسرت. من موسیقی را دیوانهوار دوست دارم.
سازی هم میزنید؟
نه متاسفانه. 19 سال داشتم که استخدام شدم، پنجاه ساله هم بودم که بازنشسته شدم. یعنی آن عمر مفیدی را که آدم میتواند خیلی از کارها انجام دهد را برای پرداختن به این کار از دست دادم. گرچه اگر آدم برای انجام هر کاری اراده کند در هر سنی میتواند به آن بپردازد، اما از برخی واقعیتها هم نمیشود چشمپوشی کرد؛ چرا میگویند بچه را از پنج سالگی به کلاس موسیقی بفرستید؟ چون نت یاد گرفتن کار یک آدم پنجاه ساله نیست. یاد گرفتن موسیقی ذهن تمیز و خالی بچه را لازم دارد. من آن فرصت را از دست دادم، الان فقط شنونده پروپاقرص موسیقی هستم و به دیدن تمام کنسرتهای تالار وحدت میروم.
سنتی یا پاپ؟
تالار وحدت بیشتر کنسرت موسیقی سنتی برگزار میکند، کنسرتهای پاپ بیشتر در برج میلاد و تالار وزارت کشور برگزار میشود.
منظورم این است که علاقه شما بیشتر به کدام نوع موسیقی است؟
نه این که از پاپ بدم بیاید، اما موسیقی سنتی به سن من بیشتر میخورد. اتفاقا آثار خوب پاپ را هم گوش میکنم. استاد محمد نوری پاپ میخواند. محمد اصفهانی پاپ میخواند. اگر موسیقی اصالتی داشته باشد فرق نمیکند پاپ باشد یا سنتی. ساز سولو را هم دوست دارم. مثل سمفونیهای بتهوون و موتزارت. از این نظر خیلی با شوهرم هماهنگی داشتیم. آن موقع تمام نوار کاستهای اینها را داشتیم و گوش میکردیم، مثلا باله «فندقشکن» چایکوفسکی را.
این علاقه ریشه خانوادگی داشت؟
پدرم با این که یک ارتشی تمامعیار بود، اما بسیار به موسیقی علاقه داشت. برادرم که چهار سال از من بزرگتر است میگوید شیرین، یادت نیست بابا تار میزد؟ اما من چون خیلی کوچک بودم یادم نیست. مادرم هم علاقهمند به موسیقی بود. خاله من زن عموی استاد فرهنگ شریف است؛ یعنی شوهرخالهام عموی فرهنگ شریف بود؛ یعنی دورادور با موسیقی در ارتباط بودیم، اما خودمان بیشتر شنونده بودیم. وقتی هشت سالم بود به من میگفتند به تو میخورد خواننده شوی! من جزو گروه سرود مدرسه بودم و برنامه اجرا میکردیم.
شما متولد اصفهان هستید، چطور از آنجا سردرآوردید؟!
چون پدرم ارتشی بود، هر کدام از ما بچهها در یک شهر به دنیا آمدیم. آن موقع ارتشیها باید به نقاط مختلف میرفتند. پدر من هم حدود 17 سال را در اصفهان، بهبهان، شیراز و جاهای دیگر زندگی و کار کرد. برای همین من اصفهان دنیا آمدم، برادرم در شیراز و خواهرم هم در بهبهان. یک برادر دیگرم هم وقتی به تهران آمدیم به دنیا آمد.
خاطرهای از اصفهان دارید؟
نه، خیلی کوچک بودم، ولی هنرمندانی چون رضا ارحام صدر و نصرتالله وحدت با پدرم سلام و علیک داشتند، چون پدرم همیشه به همراه ارتشیها در اصفهان به دیدن تئاترهای آنها میرفت.
روحیه نظامیگری پدر روی شما تاثیر گذاشت؟
بله، اینقدر که از بعضی لحاظ به من میگفتند تو اصلا باید مرد میشدی! (میخندد)
میتوانم بپرسم کجا کار میکردید؟
بله، در شرکت دخانیات که وابسته به وزارت صنایع و معادن بود. دقیقا 31 سال و شش ماه در آنجا کار کردم.
کارتان را دوست داشتید؟
من روانی کارم بودم!
سخت نبود با وجود علاقه فراوان به هنر این همه سال منتظر ورود به این حرفه باشید؟
من اصلا منتظر نبودم، خودش اتفاق افتاد. من بعد از بازنشستگی همیشه دوست داشتم وقتم مال خودم باشد و هر وقت میخواهم به کنسرت، سینما و تئاتر بروم.
زندگی الان شما با قبل فرق کرده است؟
اصلا قابل مقایسه نیست. موقعیت یک کارمند دولت با کسی که جلوی دوربین میرود فرق میکند. هیچ بحثی در این باره نیست و یک چیز دو دو تا چهار تاست. آن موقع بیشتر وقتم مال خودم بود و بیش از حد کتاب میخواندم.
هنوز هم میخوانید؟
نه، به دلیل افزایش فشار چشم دیگر نمیتوانم کتاب بخوانم. از وقتی دکتر تشخیص داد فشار چشمم بالاست حتی روزنامه هم نمیخرم. البته دکتر هیچ وقت به من نگفت کتاب نخوان، ولی خودم احساس میکنم در این سن نباید فشار زیادی به چشمم وارد شود. برای همین هم هیچ وقت خانه خواهرم جلوی کامپیوتر نمینشینم. خواهرزادهام که کلاس دوم دبستان است همیشه به من میگوید تو دیگر بزرگ شدی، پیر شدی، بیا بهت کامپیوتر یاد بدم! من بلدم، تو بلد نیستی؟! راستش، خودم هم از این وضع راضی نیستم که خواندن کتاب و روزنامه را کلا کنار گذاشتهام. انصافا هم شاید کمی در این مورد زیادهروی کرده باشم.
آن موقعی که میتوانستید، چه کتابهایی میخواندید؟
همه نوع کتابی را میخواندم. شرکت ما کتابخانه خیلی بزرگی داشت. شوهرم هم اهل کتاب خریدن بود. عشقش این بود که جلوی کتابفروشیهای دانشگاه تهران قدم بزند و کتاب بخرد. خودم کتابهای مختلفی میخواندم، از رمانهای ایرانی و خارجی تا کتابهایی در زمینه آمار و ژئوپولیتیک گرسنگی! یا کتابی خریده بودیم به نام «هنر در گذر زمان» که نمیشد یک دستی بلندش کرد! اصلا فکر کنم یکی از دلایلی که به چشمم فشار آمد مطالعه همین کتابها باشد. (میخندد)
برخورد مردم با شما چطور است؟
مردم که خیلی لطف دارند. من چون معمولا اتوبوس BRT سوار میشوم خیلی با اظهار لطف و برخوردهای خوب مردم روبهرو میشوم. گاهی جلو میآیند و میپرسند خانم، شما همانی نیستی که فیلم بازی میکنی؟
حالا مخاطبان خاص و پیگیر سینما و تئاتر که شما را به اسم میشناسند، اما فکر کنم عموم مردم اسم و فامیلتان را نمیدانند و فقط میدانند شما بازیگرید.
خیلیها اسم مرا نمیدانند. بیشترین فیلمی هم که باعث شد اسمم در دهانها بیفتد و مرا تا اندازهای بشناسند، جدایی نادر از سیمین بود. چون این فیلم اسکار گرفت و کمتر کسی در ایران هست که این فیلم را ندیده باشد. برای همین همه مرا به اسم مادر سیمین میشناسند.
تا قبل از بوسیدن روی ماه شاید این طور بوده باشد، اما فکر کنم با بازی در این فیلم حالا خیلیها شما را با بازی در این فیلم میشناسند.
بله، همین طور است.
شما برای اولین حضورتان در سینما، برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن از بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «لطفا مزاحم نشوید» شدید. فکر میکردید برنده شوید؟
نه، بچههای گروه میدانستند که من برنده میشوم، ولی چیزی به من نگفتند. شب قبل از مراسم اختتامیه محسن قرایی (دستیار اول کارگردان لطفا مزاحم نشوید) به من تلفن زد و گفت: کاندیدای جایزه شدی. گفتم برو بابا! قسم خورد و من هم گفتم خب، دستت درد نکند که خبر دادی، اما فقط کاندیدا شدم دیگر.
یعنی با کاندیدا شدن هم سرذوق نیامدید؟
خوشحال شدم، اما نه خیلی. برای همین میگویم هر چیزی سن خودش را دارد. شاید هم من غیرآدمیزاد باشم، چون دیگران را میبینم که چه کار میکنند! آن شب هم میخواستم به تماشای تئاتر بروم و نمیخواستم به مراسم بروم. محسن گفت حتما باید بیایی. خلاصه با ماشین دنبالم آمد و همراه او، برادرش و افشین هاشمی به مراسم رفتیم. با این که خانمها آزیتا حاجیان، مهناز افشار و آنا نعمتی هم در آن سال و این بخش نامزد دریافت جایزه بودند، ولی خودم دوست داشتم خانم سلیمه رنگزن بازیگر فیلم «عصر روز دهم» برنده جایزه شود، چون بازی او در فیلم «عروس آتش» را بسیار دوست داشتم. من همین طوری نشسته بودم و آماده تشویق فرد برنده بودم که ناگهان اسم مرا صدا زدند. به هر ترتیبی بود، رفتم بالا و سیمرغم را گرفتم.
این جایزه الان کجاست؟
روی میز کامپیوتر خواهرزادهام! تندیس بسیار زیبایی که برای بوسیدن روی ماه از جشنواره مقاومت گرفتم هم همان جا نگهداری میشود!
سیمرغ زیباتر است یا تندیس مقاومت؟
این تندیس خیلی خوشتراشتر و زیباتر از سیمرغ است.
البته الان سیمرغ هم تغییر شکل داده است.
باز هم قشنگ نیست! هنوز هم وِل و گَل و گشاد است! البته سلیقهها فرق میکند.
سیمرغ احتمالی بعدی را هم که خواهید گرفت، به خانه خواهرتان میبرید؟!
(میخندد) حتما همین کار را میکنم، چون در آنجا حداقل دو نفر آن را میبینند و لذت میبرند.
کار در لطفا مزاحم نشوید چطور بود؟
با این که من و بازیگر نقش همسرم در لطفا مزاحم نشوید هر دو نابازیگر بودیم، ولی بدون هیچ تمرین و دورخوانی مستقیم رفتیم جلوی دوربین. برای همین آقای محسن عبدالوهاب، کارگردان فقط با ما صحبت میکرد تا ما را برای بازی آماده کند.
اولین مواجهه با دوربین ترس نداشت؟
نه، ابدا. انگار نه انگار. اصلا عبدالوهاب تعجب کرده بود. بچهها میگفتند این راحتی به خاطر این بود که تئاتر زیاد میدیدی.
اولین نمایشی که دیدید، چه بود؟
اولین تئاتری که دیدم «ریچارد سوم» داوود رشیدی بود که سعید پورصمیمی، فاطمه معتمدآریا و علی دهکردی بازیگران آن بودند. اینقدر از کار خوشم آمد که دفعه بعد خواهر و خواهرزادههایم را هم بردم. بعد از آن نمایش «دندون طلا»ی داوود میرباقری را دیدم که حدود چهار ماه روی صحنه بود. با دیدن این نمایشهای خوب بود که گفتم، نه بابا، تئاتر بدجایی هم نیست!
آن موقع که این کارها را میدیدید، دوست نداشتید جای یکی از بازیگرها بودید؟
اصلا. عشقم فقط تماشا کردن این نمایشها بود.
هنوز و بعد از این که بازیگر شدید هم همین حس را دارید؟
بله، بستگی به نمایش و بازیگر هم دارد. مثلا «شکار روباه» دکتر علی رفیعی را شش بار دیدم. نمایش «افرا»ی آقای بیضایی را هم شش بار دیدم. دوستان میگفتند تو چطوری حوصله میکنی این نمایشهای طولانی را چند بار ببینی؟ من هم جواب میدادم که از دیدن آنها لذت میبرم. دوست دارم تماشاگر باشم، ولی وقتی میگویند برای فیلمبرداری شش صبح باید سرصحنه باشی، غصهام میگیرد چون من تازه ساعت شش میخوابم.
بازی در بوسیدن روی ماه چطور پیش آمد؟
بعد از بازی در لطفا مزاحم نشوید به افشین هاشمی گفتم، دیگر در هیچ فیلمی بازی نمیکنم، اما بعد بازی در جدایی نادر از سیمین پیش آمد. بعد از این فیلم هم گفتم دیگر در کار دیگری بازی نخواهم کرد، اما پیمان معادی که در فیلم آقای فرهادی نقش دامادم را بازی میکرد، برای برف روی کاجها با من تماس گرفت.
پس تا اینجا سرنوشت بازیهای شما در سینما رفاقتی رقم خورده است.
بله، تا حالا که این طوری بوده. اول به پیمان گفتم بازی نمیکنم. او گفت: مامان خودت سند گذاشتی و مرا از بازداشتگاه آوردی بیرون! (اشاره به فیلم جدایی...) تا این که به من گفت قرار است در فیلم نقش صاحبخانه حسین پاکدل را بازی کنی و خب، من پاکدل را از دوران مدیریتش در مجموعه تئاتر شهر میشناختم. به هر حال بازی در این فیلم را قبول کردم تا این که روزی آقای منوچهر محمدی، تهیهکننده بوسیدن روی ماه تماس گرفت. من فیلم طلا و مس آقایان محمدی و همایون اسعدیان را چهار بار دیده بودم و خیلی دوست داشتم. به من گفتند میخواهیم نقش اول فیلم را شما بازی کنید. با عبدالوهاب مشورت کردم و او گفت، آنها خودشان شما را انتخاب کردهاند و مسئولیت خوب و بد کار هم با آنهاست. من هم به دفتر تولید فیلم رفتم تا بگویم این نقش در توان من نیست، ولی وقتی با بزرگواری و متانت آقایان اسعدیان و محمدی روبهرو شدم نتوانستم جواب منفی بدهم. آن موقع فقط خلاصه فیلمنامه (سیناپس) سی صفحهای کار آماده بود.
اسعدیان برای نقش احترامالسادات چه کدی به شما میداد؟
در این فیلم، نه دورخوانی داشتیم نه تمرین جدی. آقای اسعدیان از روز اول به همه گفت که فقط مرا با اسم احترامالسادات صدا کنند تا به نقش عادت کنم. خلاصه همه مقدمات انجام شد تا برای فیلمبرداری در خانه احترام مستقر شدیم. گروه صحنه خیلی برای طراحی این خانه زحمت کشید. فردای روزی که فیلمبرداری تمام شد، این خانه را با بولدوزر خراب کردند. آقای محمدی خیلی خلاصه به من گفت نقش مادری را داری که 20 سال منتظر بچهات هستی که از جنگ برگردد. من به شوخی به آقای اسعدیان گفتم نمیتوانی فیلم را شبها فیلمبرداری کنی که من روزها بخوابم؟! او هم میگفت احترام! تو باید به اداره بروی، کدام اداره شب باز است؟! فقط آن یک بار که آهنگ دلانگیز را میخواندم ـ که من اصلا دوستش نداشتم! ـ ما شب کار بودیم و بقیه فیلم در روز فیلمبرداری شد.
کمی از این نقش دشوار بگویید. جدا از مشکلات تولید حتما لحظات سخت حسی هم داشتید، درست است؟
دو بار به دلیل این که نتوانستم جلوی گریه خودم را بگیرم، فیلمبرداری قطع شد. یکی آنجا که از بیماری فروغ (رابعه مدنی) خبردار شدم و دیگری هم جایی بود که قرار شد به اتاق شهدا برویم. آقای اسعدیان هر دو بار کات داد و گفت احترام گفتیم گریه کن، ولی نه این جوری. او به خانم گریمور کار که میخواست قطره اشک مصنوعی به چشمم بریزد، گفت نیازی به این کار نیست. به هر حال در این دو صحنه خیلی اذیت شدم، چون تداعیکننده درگذشت همسرم بود.
تصور موقعیتی که احترام دارد دشوار است. جدا از این فیلم نظرتان نسبت به چنین مادرانی چیست که سالها منتظر فرزندان خود هستند؟
چشم انتظاری سخت است. من در زندگی واقعی مادر نیستم. برای همین همه متعجب شدند که چطور توانستهام نقش این مادر را به این شکل بازی کنم.
کمی هم درباره همبازیهایتان در این فیلم صحبت کنید.
به صابر ابر گفتم نقشت را خیلی خوب بازی کردی. شبنم مقدمی که بازیگر شناخته شده تئاتر است یا بازیگر نقش نوه من شیدا خلیق که دختر خانم ناهید مسلمی بازیگر خوب تئاتر است. خانم رابعه مدنی و آقایان فروتنیان و پورصمیمی و رایگان هم که دیگر نیازی به تعریف و تمجید ندارند.
فیلم را با تماشاگران دیدهاید؟
چند بار. یک بار آقایی بعد از دیدن فیلم با چشمان پف کرده سراغم آمد و گفت من برادر شهیدم و میخواهم به خاطر این بازی خوب و پرحس و حال از شما تشکر کنم. شما شهید دادی؟ به او گفتم من اصلا مادر نشدهام و معذرت میخواهم اگر باعث ناراحتی شما شدم. همین چند روز پیش دیویدی فیلم را با خواهر و خواهرزادههایم در خانه دیدیم و همه زدند زیر گریه. من به آنها گفتم دیوانهها برای چه گریه میکنید؟! من که سالم و سرحال پیش شما نشستهام. (میخندد)
فکر میکنید غیر از خودتان چه بازیگری میتوانست نقش احترام را بازی کند؟
نمیدانم، هیچ وقت به این مساله فکر نکردم.
بازیگران محبوبتان چه کسانی هستند؟
ما بازیگر خوب زیاد داریم و اگر قبلش به من میگفتید، اسامی آنها را یادداشت میکردم. از کسانی که همین الان میتوانم به آنها اشاره کنم رویا تیموریان، حمید فرخنژاد، فاطمه معتمد آریا، لیلا حاتمی، حامد بهداد، شهاب حسینی، صابر ابر و بزرگانی مثل آقایان عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی و علی نصیریان هستند. واقعا تعدادشان زیاد است و من الان اسم همه بازیگران خوب یادم نیست.
خانمهای بازیگر زیادی وجود دارند که علاوه بر این که هم سن و سال شما هستند، سابقه حرفهای و طولانی در این حرفه دارند. در این مدت شده که به شما به چشم یک رقیب نگاه کنند و مثلا بگویند با آمدن ناگهانیتان جای آنها را تنگ کردهاید؟
راستش آدم نمیتواند ذهن کسی را بخواند، ولی این را زیاد از دیگران شنیدم که اگر فلانی نبود، این نقش به من میرسید. البته امیدوارم چنین چیزی نباشد.
ظاهرا پیشنهادهای زیادی هم برای بازی به شما میشود، ولی بیشتر نقشها را نمیپذیرید. چرا؟
چندان توان و کشش این کار را ندارم.
شاید هم به خاطر این که برنامه خوابتان به هم میخورد، برخی نقشها را رد میکنید! (میخندد) ولی به نظر میرسد اگر کمی بیشتر به شما اصرار کنند به خاطر عطوفت و مهربانیتان دل کسی را نشکنید.
میدانم چه میگویید، شاید این طور باشد. البته فعلا دارند مرا مجاب میکنند در تئاتر بازی کنم. میگویم حوصله دارید؟! در تئاتر بعد از این که کلی تمرین کردی تازه باید هر شب جلوی آن همه تماشاگر روی صحنه بروی که کار من نیست.
راستی چرا در تلویزیون بازی نمیکنید؟
چون خودم خیلی تلویزیون نمیبینم. البته میدانم فیلم و سریالهای خوبی ساخته میشود و مردم بیشتر از این که به سینما بروند، تلویزیون میبینند. خودم هم در یک فیلم به نام «خراش» ساخته محمد حمزهای و بازی بیتا فرهی، بهناز جعفری، لاله اسکندری، فریبا کامران، چنگیز جلیلوند و کوروش سلیمانی برای شبکه نمایش خانگی بازی کرده بودم که در نهایت به عنوان تلهفیلم از شبکه چهار پخش شد. ظاهرا هم فیلم موفقی بوده و در جشنواره فیلم فجر هم در بخش فیلمهای ویدئویی برنده جایزه شد.
پس حضور در تلویزیون هم برایتان خوشیمن است؟
من اصلا نمیگویم کار در تلویزیون بد است، بلکه از همیشه جلوی چشم بودن خوشم نمیآید. تلویزیون خودم تا زمانی که نخوابیدم روشن است، ولی صدایش بسته است! چون میخواهم احساس کنم کسی در خانه هست و تنها نیستم. در خانه من همیشه تلویزیون روشن است، ولی صدا، صدای رادیوست.
پس تلویزیون و رادیو با همدیگر همدم تنهایی شما هستند؟
بله، همین طور است.
امسال هم که با سه فیلم یکی از پرکارترین بازیگران جشنواره فیلم فجر هستید.
البته نقشهایم در فیلمهای «برف» (مهدی رحمانی) و «ملبورن» (نیما جاویدی) کوتاه است، ولی در فیلم «آشغالهای دوستداشتنی» به کارگردانی محسن امیریوسفی نقش اصلی کار را بازی میکنم که نقش و فضایی بسیار متفاوت با بوسیدن روی ماه دارد.
جمله پایانی را خطاب به خوانندگان روزنامه و مخاطبان نقشهایتان بگویید.
امیدوارم از این چند فیلمی که بازی کردم لذت برده باشند و بازیهای من آنها را اذیت نکرده باشد و هیچ وقت هم کسی فکر نکند که جایش را گرفتهام، چون اصلا در حدی نیستم که بخواهم خودم را با یک بازیگر پیشکسوت مقایسه کنم. من یک کارمند پیشکسوت هستم، نه یک بازیگر پیشکسوت.