سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

مناظره داغ دانشجویی در دانشگاه سيستان و بلوچستان؛

دشتبانی: باید دست سروش را بوسید/ دیانی: ما امام روح الله را روشنفکر ديني مي‌دانيم نه بازرگان و سروش

غروب شنبه 16 آذر 92 در حضور بيشاز 500 دانشجوي دانشگاه سيستان و بلوچستان و به همت كانون كفا اين دانشگاه ميكائيل دياني؛ به نمايندگي از انجمن اسلامي دانشجويان مستقل دانشگاه تهران و داوود دشتباني به نمايندگي از انجمن اسلامي دانشجويان اين دانشگاه به مناظره پرداختند.

به گزارش حوزه دانشگاه باشگاه خبرنگاران؛ متن اين مناظره كه با محوريت "جنبش دانشجويي" همراه بود را در زير مي‌خوانيد:

مجري: خدمت دو ميهمان برنامه سلام و خير مقدم عرض مي كنم. سه ده دقيقه شما دوستان وقت داريد كه به هر نحوي كه مي خواهيد مي توانيد از آن استفاده كنيد و بر اساس قرعه قبل از برنامه خدمت حضار عرض بكنم كه شروع كننده بحث آقاي دشتباني خواهند بود.

دشتباني: شهداي 16 آذر 1332 را كه خونشان در كف دانشگاه فرياد بلند دانشگاه زنده است را طي چند دهه زنده نگه داشته و از دوستانمان كه اين فرصت را براي گفتگو فراهم كردند تشكر مي‌كنم و اميدوارم كه اين گفتگوها چه در كشور و چه در دانشگاه شما گسترده‌تر و بيشتر و بهتر بشود و فضايي كه در چند ساله اخير قدري تنگ شده بود امكان گفتگو به همه بده؛ پس از اين تشكري كه از دوستان داشتم جا دارد گلايه‌اي از مسئولين كانون" كفا" به خاطر كج سليقگي در نام گذاري اين برنامه داشته باشم. "شواليه‌هاي فرهنگي يا مهره هاي سياسي" قدري عجيب و ناراحت كننده بود؛ مراسمي كه بنا هست براي دانشجو، خدمات جنبش دانشجويي، اين جريان اصيل به كشورمان انجام شده با اين نام قدري كج سليقگي شده در نام گذاري اش؛ جنبش دانشجويي قطعا در چند دهه اي كه حضور داشته كارنامه اي پر افتخار و درخشاني بجا گذاشته و اگر بخواهيم اسم مناسبي براي برنامه بگذاريم بايد بگوييم "قهرمانان و پهلوانان عرصه فرهنگي و مجاهدين و ايثارگران عرصه سياسي". با اين مقدمه مي خواهم عرضم را باز بكنم و اينكه چرا از ديدگاه من جريان دانشجويي و جنبش دانشجويي قهرمانان و پهلوانان عرصه فرهنگي و مجاهدين و ايثارگران عرصه سياسي هستند و چه نقش بزرگ و بي مانندي را جنبش دانشجويي به دوش كشيده و چه بار سنگيني را در اين سالها بر دوش خودش داشته! براي تشريح اين موضوع نياز است كه بدانيم دانشگاه اساسا مولود چه فضايي است و دانشجو از چه زماني وارد ادبيات ما مي شود.

دانشگاه يك مولود مدرن است و در دوران جديد و در صد ساله اخير ما با پديده دانشگاه مواجه شديم به معناي خاص كلمه "دانشگاه"؛ نه آنچه قبل از آن براي سواد آموزي بدان رجوع مي شده است.

آنچه كه ما را مواجه كرد با اين پديده نوين؛ مواجه ما با مدرنيته يا بعبارت صحيح تر تجدد بود. تجدد از جامعه غرب وارد جامعه ما شد و چند واكنش متفاوت را در جامعه ما بر انگيخت. بعد از اين توضيح من وارد جنبش دانشجويي مي شوم. مواجه ما با غرب سه واكنش متفاوت را در جامعه ما با غرب رقم زد. اولين واكنش اين بود كه ما را متوجه عقب ماندگي و توسعه نيافتگي و ضعف سياسي ، نظامي و اقتصادي به نسبت با دولت هاي جهاني بود. واكنش اوليه اي كه بخشي از جامعه ايراني و بطور كلي جامعه جهان اسلام به اين موضوع داشت اين بود كه راز عقب ماندگي و راز ضعف ما را در آموزه هاي سنتي و بطور مشخص در آموزه هاي ديني مي دانستند و علت را اين عنوان مي كردند و نسلي از روشنفكران و فعالين اجتماعي متولد شدند كه چاره كار را كنار گذاشتن آموزه هاي ديني؛ كه علت اين عقب ماندگي هاست عنوان كردند. اين جريان ارزشهايي مثل آزادي، برابري، توسعه، حقوق بشر را در يك سو قرار مي دادند و آموزه هاي سنتي را در طرف ديگر و ما بين اين دو آنچه كه خرافه ناميده مي شد كنار مي گذاريم و اين ارزشهاي نوين را انتخاب مي كنيم.

مواجه دوم قشري بود كه بصورت واكنشي؛ واكنش نشان داد در مقابل آنچه از غرب به ايران منتقل مي شد و بطور كامل تلاش كرد نفي بكند هر آنچه كه در غرب دارد اتفاق مي‌افتد.پيشرفت؛‌آزادي، حقوق بشر و ... اين هم واكنش جامعه سنتي ما بود كه نمايندگان قشر اول آخوندزاده بود كه تجلي‌اش دوران پهلوي بود و نمايندگان قشر دوم شيخ فضل الله نوري بود و در دوران حاضر دولت 8 سال گذشته كه همه دستاورد ها را تخريب كرد.

از سنتز بين اين دو جريان؛ جريان سومي شكل گرفت كه من آن را جريان اصيل، ريشه دار و آينده‌دار مي دانم كه نمايندگان آن آخوند خراساني؛ امام خميني، شهيد مطهري، شهيد بهشتي در واقع مشاهده بكنيم. اين جريان داعيه دار آن بود كه مي توان دين دار بود؛ مي توان ارزشهاي سنتي جامعه را حفظ كرد و در عين حال از دستاورد هاي بشري استفاده كرد؛ به دموكراسي حقوق بشر؛ آزادي و دستاوردهايي كه نتيجه عقل بشري است از آنها استفاده كرد.

دانشگاه بعنوان نماد و سمبل مدرنيته با اين چالش از روز اول مواجه بود و انجمن هاي اسلامي دانشجويان كه در دهه بيست متولد شدند. دوستان اگر فرصتي كنند و رجوع كنند به اساسنامه‌ها و بيانيه ها و مواضع آنها به وضوح اين مدعاي بنده را مشاهده مي كنيد كه تلاش آنها براي تثبيت اين خط ميانه انجام مي دادند.

مجري: ‌آقاي دشتباني ممنونم وقت شما به پايان رسيد. از آقاي دياني خواهش مي كنم كه بحث خودتان را شروع بكنيد.

دیانی: آقاي دشتباني مقدمه اي را فرمودند از جريان تجددگرايي كه در مشروطه شروع شده بود و نحوه مواجه با آن در ايران و بنده تلاش مي كنم موضوع بحث را وارد بررسي جنبش دانشجويي در ايران بكنم و ادامه بحث را در اين موضوع ببريم جلو.

بصورت آكادميك و رسمي نهاد دانشگاه از سال 1313 بنا شد؛ ما شاهد فعاليت هاي مختلف در جريان دانشجويي هستيم و ابتدايي ترين جريان هم ماركسيست ها و توده اي ها هستند كه از ابتدا فضا را دست مي گيرند و با راه اندازي فعاليت هاي سازمان يافته و تشكيلاتي به معرفي فكر و ايده خود مي پردازند كه در اين بين گروه 53 نفر به رهبري تقي اراني است كه در دانشگاه تهران فضا را دست مي گيرند. اين جريان چند سالي دانشگاه را قبضه مي كنند و اين باعث مي‌شود دغدغه بچه هاي مذهبي و متدين برانگيخته شود و زمينه هاي شكل گيري تشكل دانشجويي مسلمان فراهم شود.

جريان مذهبي دانشگاه تهران؛ آن كساني كه در جلسات تفسير قرآن و تفسير نهج البلاغه آيت الله طالقاني حضور پيدا مي كردند؛ از سال 1321 دور هم جمع مي شوند و در دانشكده علوم پزشكي دانشگاه تهران و نهادي را تاسيس مي كنند به نام "انجمن اسلامي دانشجويان"! جالب است كه بر سر نام تشكل و نحوه كاركرد آن از همان ابتدا بحث هاي بسياري مي شود كه گروهي معتقد بر آن بودند كه ما مي خواهيم براي تجمع بچه هاي مسلمان دانشگاه محفلي فراهم كنيم پس نام تشكل را "انجمن دانشجويان مسلمان" مي گذاريم اما طيف ديگري بيان مي كنند كه ما نه تنها مي خواهيم چنين محفلي شكل گيرد بلكه مي خواهيم اسلام را به عرصه اجتماعي وارد كنيم فلذا پيشنهاد مي دهند كه "انجمن اسلامي دانشجويان" شكل گيرد كه با مشورت با علمايي چون آيت الله طالقاني؛ انجمن اسلامي دانشجويان بر پا مي شود و جريان جنبش دانشجويي بعنوان جنبش دانشجويي مسلمان از آن موقع حيات خود را شكل مي دهد.

اولين نقطه عطف جريان دانشجويي مسلمان و در معناي اخص كلمه انجمن اسلامي دانشجويان 16 آذر سال 32 است


اين جريان از آن زمان به مرور قوت مي‌گيرد و در اثر دانشگاه تاثير گذار مي شود. و در وقايع سياسي مختلف حضور پيدا مي كند و نقاط عطفي را در تاريخ ايران بويژه در حوزه استكبارستيزي رقم مي زند. اولين نقطه عطف جريان دانشجويي مسلمان و در معناي اخص كلمه انجمن اسلامي دانشجويان 16 آذر سال 32 است و البته اين جريان مقدمه اي دارد كه از بعد از كودتا 28 مرداد و مخالفت دانشجويان با رژيم شروع مي شود. در اوايل مهر 32 قوت مي گيرد و حتي باعث مي شود دانشگاه تعطيل شود و همپاي خود بازار را تعطيل كند. و اين روند ادامه دارد تا خبر ورود نيكسون؛ نماينده آمريكا شنيده مي شود و اتفاقاتي مي افتد كه دانشگاه ملتهب مي شود و در 16 آذر نظاميان به دانشگاه مي آيند و در نهايت خون اين سه شهيد در پاي قدم هاي نيكسون ريخته مي شود.

بعد از آن جريان دانشجويي پيوندش با جريان روحانيت بيشتر مي شود؛ بويژه از سال 1342 كه شاهد هستيم هر ساله انجمن هاي اسلامي دانشجويان در صحن دانشگاه سالگرد 15 خرداد را برگزار مي كنند. اين روند ادامه پيدا مي كند و نقطه عطف ديگري حاصل مي شود و انقلاب اسلامي با نه به استبداد داخلي شكل مي گيرد و كمتر از يكسال هويت استكبارستيز جنبش دانشجويي بوضوح نمايان مي شود و 13 آبان 58 كه امام آن را انقلاب دوم مي نامد و نه به استكبار خارجي را شعار مي دهد.

بعد از اين حماسه بزرگ انجمن هاي اسلامي امام مي فرمايند برويد تحكيم وحدت بكنيد و اين سنگ بنايي مي شود براي تاسيس شوراي هماهنگي بين انجمن هاي اسلامي دانشجويان به نام دفتر تحكيم وحدت!

جريان دانشجويي همپاي همه اقشار ديگر وارد فضاي جنگ مي شوند و بچه هاي انجمن هاي اسلامي دانشجويان هر كدام فرماندهي مي شوند در جنگ. جالب است بدانيد در اواسط جنگ در اساسنامه دفتر تحكيم وحدت اين قيد وجود دارد كه كسي كه مي خواهد كانديداي شوراي مركزي اين اتحاديه شود بايد حداقل شش ماه سابقه جنگ داشته باشد. يعني انقدر جنگ براي اعضاي انجمن هاي اسلامي مهم مي شود.

سال 65 يك شقي از اين افراد بصورت فردي و نه تشكيلاتي از تحكيم جدا مي شوند و جامعه اسلامي را شكل مي دهند. بعد از آن بسيج دانشجويي شكل مي گيرد. در سال 77 در دفتر تحكيم وحدت به دليل گرايش به فعاليتهاي سياسي و حزبي و انحرافات اعتقادي اختلافاتي بروز مي كند و  گروهي ديگر از دفاتر آن اين بار بصورت تشكيلاتي از دفتر تحكيم وحدت جدا مي شوند و اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان مستقل را شكل مي دهند. اين اتحاديه مجموعه اي از دفاتر عضو تحكيم بوده كه از ان جدا شده و انجمن هاي اسلامي دانشجوياني كه از ابتدا نيز عضو تحكيم نبوده است.

در سال 82 و 83 يك شكاف ديگري در دفتر تحكيم وحدت رخ مي دهد و طيف شيراز و علامه رخ مي دهد و بعد از آن طيف علامه غيرقانوني اعلام مي شود و البته در اين بين يك دفتر نيز تحكيم جدا شده به نام انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران كه نماينده آنها در مقابل بنده حضور دارند.

مجري: آقاي دياني وقتتان رو به اتمام است.

دياني: در روند تاسيس و اثر گذاري ما با چهره هاي شاخصي را مي بينيم كه آيت الله طالقاني شايد تاثيرگذارترين آنها باشد و بعد از ايشان افرادي مثل شهيد آيت الله بهشتي؛ شهيد آيت الله مطهري؛ مقام معظم رهبري و شخص امام خمینی(ره) افرادي هستند كه دفتر تحكيم وحدت را همراهي كردند و بعنوان مراجع فكري جريان ناب دانشجويي مسلمان محسوب مي شوند. به نظرم اين مقدمه كفايت مي‌كند تا ما وارد بحث اصلي در جريان انجمن هاي اسلامي دانشجويان بشويم.

دشتباني: پيرو بحثي كه ابتداي امر داشتيم مي خواهم ويژگي‌هايي را براي دانشگاه برشماريم كه به اعتقاد من مي شود از دل آن ويژگي هايي را براي جريان هاي اصيل دانشجويي را استخراج كرد. دانشگاه يك ويژگي و تفاوت عمده دارد با ساير محيط هاي علم اندوزي و اين اينكه اينجا فقط محل انقياد و آموختن نيست بلكه محل نقادي و ارجحيت عقل و خرد در نسبت با ساير ابزارهاي بشري است. اين نكته از اين جهت اهميت دارد كه ما به يك ويژگي مهم جريان هاي دانشجويي است كه آن هم پرسش‌گري است در مسائل مختلف فكري و سياسي و همين مساله منشا ايست در تاسيس انجمن هاي اسلامي كه قسمتي از تاريخش را آقاي دياني فرمودند و البته اشتباهات تاريخي در آن بود كه در تاسيس انجمن هاي اسلامي كه جريان اصيل دانشجويي هستند وجود دارد. جريان دانشجويي خودش را براي تقابل با دو رويكرد افراط قرار داده است. يك وظيفه ذاتي خودش مي داند كه از اسلام به عنوان يك دين رحماني كه با عقل و خرد سازگار است و قابليت اين را دارد كه در دنياي جديد حضور داشته باشد بعنوان تفكري كه مي تواند در كنار ساير تفكر ها حرفي براي گفتن داشته باشد؛ دفاع بكند. نكته دوم اين جريان تلاش در جهت مقابله با خرافه گرايي و تحجر است كه همت بزرگ انجمن هاي اسلامي از ابتداي تاسيس خودشان مقابله با خرافه گرايي و تحجر است و مقابله با ضديت با دستاوردهاي بشري اگر بخواهيم رهنمون بشويم به شرايط كنوني بايد توجه داشته باشيم كه انجمن هاي اسلامي دانشجويي همواره تلاش كرده اند كه آن نقاط ضعفي كه در جامعه ما بوده است را پر بكنند و همت خودشان را در مقابل با اين نقاط ضعف قرار دادند. آن زماني كه حس كردند هويت اسلامي ما در خطر است؛ همت خودشان قرار دادند مقابله با استبداد و هر موقع ديدند استقلال به خطر افتاده است تلاش كردند در جهت حفظ استقلال قدم بر دارند.

نكته اي كه در مورد صحبت‌هاي آقاي دياني بايد عرض بكنم در مورد آن سه دانشجوي بزرگواري كه شهيد شدند دست كم مي دانيم يكي از آنها توده‌اي بوده و دو نفر ديگر هم اگر رويكرد اسلامي داشتند گرايش به جبهه ملي داشتند و تاثيرگذاري اين جريان در جنبش دانشجويي است. كه اين را اشاره نكردند. من فعلا بحثي ندارم.

مجري: پس آقاي دياني شما بفرماييد.

دياني: ادامه بحث را در خصوص انجمن هاي اسلامي پي مي گيرم با همين مقدماتي كه آقاي دشتباني فرمودند. يكي معطوف به حضور و تاثير گذاري همين جرياني است كه ايشان نام بردند؛ در خصوص جبهه ملي و آنچه كه اين جريان با عنوان روشنفكر ديني بدان معتقد است و از آن تبعيت مي كند.

مرحوم بازرگان را مي شناسيد؛ يكي از ان‌قولت‌هاي مطروحه اين است كه مرحوم بازرگان كه از سران جبهه ملي است، جزوه موسسين انجمن هاي اسلامي بوده اند؛ اما وقتي به تاريخ نگاه مي كنيم متوجه مي شويم كه انجمن هاي اسلامي دانشجويان در دانشكده علوم پزشكي و نه فني تاسيس شده اند و آن زمان مرحوم بازرگان در دانشكده فني بوده اند آن هم نه بعنوان دانشجو بلكه آنجا مهندس بوده اند.

جريان آقاي دشتباني و دوستانشان به اين دليل ارادت خاصي براي مرحوم مصدق و مرحوم بازرگان قائل هستند و براي آنها سالگرد مي گيرند؛ و عكس آنها را در كنار عكس امام و هم رديف عكس امام قرار مي دهند. طرح كردن اين موضوعات خيلي مهم است بواسطه آنكه ريشه تفكري كه آقاي دشتباني و همفكرانشان مي گويند و اسلامي كه معرفي مي كنند به عنوان اسلام رحماني نشات گرفته از انديشه امثال آقاي بازرگان است.

آقاي عمادالدين باقي در كتاب جنبش هاي دانشجويي‌شان مصاحبه اي دارند با سحابي در مورد وضعيت انجمن هاي اسلامي دانشجويي در آن زمان كه آقاي سحابي مي گويد ما در قحطي منابع!؛ دقت بكنيد در قحطي منابع به كتابهاي بازرگان رجوع مي كرديم و باز ايشان چيزي نداشت!

اما حالا اين اسلام رحماني كه دوستان مي فرمايند و آن را از انديشه امثال بازرگان وام مي گيرند دقيقا چي هست؟ بگذاريد باز بكنم. در كتاب "راه طي شده" آقاي بازرگان ميگويند "بشر از سر اتفاق همان راهي را رفته كه پيغمبران مي رفتند" آقاي بازرگان در اين كتاب از طريق «آنتروپي و بي نظمي » كه ابزاري براي اثبات در علوم تجربي است تلاش مي كند تا الهيات را به اثبات برساند و جهان بيني ديني خود را كه همان جهان بيني هم فكران دشتباني است از طريق قوانين ترموديناميك به اثبات مي رساند. در فرآيند آنتروپي همه چيز به سمت بي نظمي پيش مي رود. اين فرآيند از نظر آقاي بازرگان بصورت خود به خودي انسان را از نقص به كمال مي برد و در نهايت آنچه باقي مي ماند در انتها خداست و ايشون از اين طريق تفسير آيه " ويبقى وجه ربك ذو الجلال والاكرام" را انجام مي دهند.

حال چند سوال مطرح است اول آنكه خدايي كه اسلام مطرح مي كند به عنوان خداي احد و واحد كه متعالي است نسبت به اشيا فيزيكي! چگونه اثبات مي شود؟ قطعا اين خدا از قوانين ترموديناميك شما معني نمي شود!

بحث بعدي ضرورت نزول پيامبران است. اگر بر اساس اسلام دوستان در انجمن اسلامي بخواهيم اسلام را به دانشجويان معرفي كنيم ديگر چه ضرورتي است به تبيين نزول پيامبران؟ وقتي انسان ها از سر اتفاق در آن مسير قرار مي گيرند! حكمت خداوند اينجا چه مي شود؟

سوال ديگر اينكه با اين نوع نگاه اسلامي ديگر چرا بايد حضرت حجت (عج) ظهور پيدا كند؛ وقتي همه چيز به سمت آنتروپي پيش مي رود؟ در احاديث است كه امام مي آيد تا زمين مرده را زنده كند يا بعبارتي يحيي الارض بعد موتها. بگذريم از عدل و معاد كه حرف بسيار دارد. ما در اصول دين و اسلامي كه اين جريان با عنوان روشنفكر ديني مطرح مي كند به مشكل مي خوريم! يك سوالي وجود داره كه آقاي دشتباني بايد به اون جواب بدهند و آن اينكه نسبت جريانشان با روشنفكر ديني چه هست؟ اگر امروز خواستيم تفسير قرآن و اجتهاد كه به فرد حاضر و زنده نياز دارد به چه كسي به عنوان روشنفكر ديني مراجعه بكنيم؟كاري به غلط هاي فراوان تاريخي كه در جريان روشنفكري ديني وجود دارد هم نداريم.

دشتباني: اتفاقا من فكر مي كنم اگر بحث ها به سمت بحث هاي نظري پيش برود خيلي هم خوب است و از مچ گيري‌هاي سياسي بپردازيم بهتر باشد. اجازه دهيم تا همه حرف بزنند و همه انديشه هايشان را بيان كنند؛ نه اينكه اجازه صحبت به هيچ جريان و گروهي ندهيم؛ ما چند سالي است درگير جرياني شديم كه حق حيات را هم از همه سلب مي كرد. از 18 ساله تا 95 ساله اش رسانه را بلعيده بود و حتي حضرت عزاييل را هم درمانده كرده اند. گرفتاري ما دقيقا در همين جا است كه حضرت عالي و تفكري كه به آن تعلق داريد حق حيات، حق زندگي و حق شهروندي تك تك شهروندان ايراني؛ حق تفكر و آزادي بيان آنها را به رسميت نمي شناسيد و تلاش مي كنيد با مچ گيري و اينكه با اصول دين با ديگران به مشكل مي خوريم در مقابلشان بايستيد. خب اصول دين ما مشكل دارد؟ با اين حرف تهش مي خواهيد به كجا برسيد؟ اين كه من كافرم و من نامسلمانم؟ مي خواهيد بدانيد نسبت ما با بازرگان چيست؟ مي دانيد نسبت ما روشنفكر ديني چيست؟ من از شما سوال مي كنم نسبت شما با طالبان چيست؟ نسبت شما با ملاعمر محمد چيست؟ آن ايرادي كه شما به مهندس بازرگان مي گيريد، فردي كه ده سال عمرش را براي خدمت به اين مردم فدا كرد! بر من ايراد مي گيري كه چرا عكس مهندس بازرگان را در كنار عكس امام مي گذارم؟ من هر دو بزرگوار را خادم اين مملكت مي دانم! من مرحوم مصدق را بخاطر خدمتي كه به اين مملكت كرد تا ابد ستايش مي كنم! اما فرق من با شما اين است كه شما عكسي كه بالا سر خود مي گذاريد را پرستش مي كنيد و فراتر از نقد و خطا مي دانيد اما من او را هم نقد مي كنم!

من خودم را پرسشگر مي دانم در مقابلشان اما به آنها تاسي كنم و هر جا خدمت كردند و هر جا خطا كردند خطايشان را مي بينم و مي گويم. اين فرق من با شماست! شما مي خواهيد يك كاسه همه را يكي كنيد و همه را زير سوال ببريد. يك اصلي كه در مجلس ششم مي خواست تصويب بشود بحث تعريف جرم سياسي بود كه هر فعاليت سياسي از هر كسي با نگاه حسن ظن به آن نگاه شود! هر كسي حتي اگر ماركسيست باشد تصور و نگاهش اين است كه من راه درست اصلاح جامعه را در پي اين مي دانم كه اين تفكر را دنبال كنم. ممكن هم هست به خطا برود اما نيتش خدمت به جامعه است.

كسي كه همين امروز دارد فعاليت سياسي مي كند در زندان اوين دنبال منفعت نبوده، دنبال اين بود كه هزينه بدهد براي جامعه كه جامعه اش اصلاح شود و اين فرق مي كند با قاتل. شما نمي توانيد با آن مواجهه اي كه با قاتل داريد با يك فردي كه فعاليت سياسي دارد انجام دهيد. شما نمي توانيد نيت خواني بكنيد! آن چيزي كه شما خطا مي شماري تلاش آقاي بازرگان براي فكر كردن است. فكر كردن حتي اشتباه مقدس است. كاري با محتواي بحثش ندارم! شما جلو تر برويم مي خواهيد نسبت انجمن را با سروش مشخص كنيد و يا كديور و .... تو مي خواهي من را در بن بست قرار دهيد؟ من پيشاپيش مي گويم من تلاش سروش را ترجيح مي دهم به تلاش سعيد عسگر كه با اسلحه اش! سروش با شبهه اندازي هايش بيشتر به اسلام خدمت كرده است! روشنفكري وادار كرده است به امامت؛ نبوت، وحي و... فكر كنيم. شما بايد دست سروش و بازرگان را ببوسيم!

نبايد راه تفكر را بست كه نه انقلاب اين را مي گويد نه دين نه قانون اساسي ما! اين حرف هاي شما را امام صادق مي توانست بزند. اما امام بحث مي كرد. جريان تحجر نسبش به خوارج مي رسد؛ كه ظاهر دين را مي بيند و قشري است و به دنبال سطح دين است و به يك سري تكاليف فردي گير مي دهد. اما جريان روشنفكري ديني؛ نوانديشي ديني يك مولفه دارد و آن تعقل است؛ پذيرش داوري عقل و خرد. ما انقلاب كرديم كه ماركسيست ها حق حرف زدن داشته باشند. انقلاب كرديم كه دفاتر انجمن اسلامي بسته نشود. بازرگان انقلابي بود چرا مي خواهيد همه را برانيد؟ امام به ماركسيستها و مجاهديني ها مي گويد اسلحه تان را كنار بگذاريد و توطئه و بمب گذاري نكنيد تا فعاليت كنيد ولي متاسفانه اونها با اسلحه آمدند كه جمهوري اسلامي را نابود كنند. جنگ هم از يك طرف مي آيد و نمي گذارد امام آرمان هاي امام غالب شود و آن اينكه همه حق حرف زدن داشته باشند.

مجري: ‌آقاي دشتباني فرصتتان تمام شد. از آقاي دياني مي خواهم ادامه دهيد.

دياني: با مغالطه نمي شود مسائل را جلو برد! تناقضات فكري و رفتاري را نمي شود با يكديگر جمع كرد و توجيه كرد. آقاي دشتباني هيچ كدام از سوالات بنده را جواب نداديد و تازه اين طور داغ شديد!

مجري: خواهش مي كنم به ميهمان مان احترام بگذاريد و بگذاريد صحبتشان را انجام دهند.

دياني: اجازه بدهيد مخالفتان صحبت كند؛ زنده باد مخالف من شعار اصلاح طلبي شما است. نباشيد مثل انجمن اسلامي دانشگاه تهران وقتي كه سال 83 خاتمي داشت صحبت مي كرد خاتمي را هووو مي كردند. همان هايي كه پيش تر طرفدار خاتمي بودند. آقاي دشتباني ما نمي خواستيم شما را تكفير بكنيم؛ ما مي خواستيم با دانشجويان محترم انتهاي بحث به اينجا برسيم كه وقتي مي گوييم "انجمن اسلامي" تعريفمان از اسلام درست باشد و هر چيزي را بعنوان اسلام به خورد بچه هاي مردم ندهيم.

در مورد آقاي مصدق صحبت كردند و. اينكه آقاي مصدق خدمت هاي بسياري به مردم ايران كرد. من چند جمله را از آقاي مصدق استفاده مي كنم. مصدق مي گويد : "قانون براي ملت است و ملت براي قانون نيست" يعني مصدق حق تخطي از قانون رو دارد و كسي نمي تواند به او چيزي بگويد! با همين فلسفه مجلس هفدهم مشروطه كه يكي از مبارزترين مجلس هاي مشروطه بود را تعطيل مي كند. مجلسي كه رأي ملت و حق ملت بوده است! حافظه تاريخي را وقتي به كار ببريم متوجه مي شويم چه كساني و چگونه حق ملت را زير پا گذاشتند.

در مورد آقاي بازرگان صحبت شد و مجاهدين! مي دانيد كه عمليات مسلحانه مجاهدين اثبات شده است و اين اعتراف آنها است كه بازرگان را پدر معنوي خود مي دانند. كساني كه با اسلحه در مقابل ملت ايستاده اند بازرگان در موردشان اينگونه مي گويد:‌"براي تامين وحدت و حقوق گروه هاي اقليت، اميدوارم آقاي مسعود رجوي كه معرف جناح پرشوري از جوانان با ايمان مي باشد نيز به مجلس راه يافته و موفق به همكاري صادقانه با گروه هاي با حسن نيت از طريق خدمت به خدا و خلق بشود" بازرگان در مورد رجوي اي اينگونه صحبت مي كند و از خدمت به خدا حرف مي زند كه از سال 54 رسما اعلام كرده تغيير ايدئولوژي داده و ماركسيست است.

اينكه آقاي دشتباني امام و آقاي بازرگان را در يك جا قرار مي دهد از آن تناقضات رفتاري و فكري است. عين عبارت امام در خصوص دولت بازرگان است كه مي فرمايند: "لهذا از اول هم كه ما بر حسب الزامي كه من تصور مي كردم؛ دولت موقت را قرار داديم خطا كرديم... امام در ادامه مي فرمايند ما آشنا نبوديم كه بتوانيم انتخاب كنيم؛ انتخاب شد و خطا شد"

اينكه ما يك جرياني مثل نهضت آزادي يا جبهه ملي را ستايش كنيم و اون را با امام پيوند بزنيم يكي ديگر از آن تناقاضات تاريخي است. وقتي در سال 61 بحث لايحه قصاص مطرح مي شود و اين نهضت آزادي در مقابل نص صريح قرآن خروش مي كنند و امام آنها را غير قانوني مي خواند. مگر امام نگفت مصدق سيلي زد به اسلام و اسلام سيلي محكمتري به او زد؟ مگر نبود اينكه امام فرمود اين جريان و سر آنها از اول هم مسلم نبودند؟ مگر نبود اينكه امام گفت اونها مساله شان اسلام نبود و در ملي گرايي شان هم شك است؟!

يا ما بايد جريان امام خميني (ره) را جريان اصيل بدانيم و يا نهضت آزادي را! چرا كه جمع نقيضين ممكن نيست!

من از امام براي شما كد مي آورم چون ما روشنفكري ديني را امام روح الله مي دانم. ما روشنفكر ديني را بازرگان و مصدق و سروش و... نمي دانيم. امامي كه با نگاه شما افراطي است. ما به جرياني از انجمن هاي اسلامي دانشجويان افتخار مي كنيم كه دبيران انجمن هاي اسلامي مان فرماندهان جنگ بودند! ما به همت افتخار مي كنيم ما به باكري افتخار مي كنيم! ما به خرازي افتخار مي كنيم. به دوراني افتخار مي كنيم كه جريان آقاي دشتباني تلاش مي كند از تاريخ انجمن هاي اسلامي پاك كند. ما به دوراني افتخار مي كنيم كه روحانيت عميق ترين پيوند ها را با اعضاي انجمن هاي اسلامي داشتند.

اينكه شما دم از آزادي بيان بزنيد خوب است ولي خوب است تاريخ را ورق بزنيم و عملكرد خودتان در سالهاي 77 و 76 ببينيد. آنجايي كه يك دفتري مثل بوعلي همدان از دفاتر انجمن اسلامي نمي خواهد اصلاح طلب باشد و عضو آن دفتر را از پل عابر پياده پرت مي كنيد پايين! اينكه در دانشگاه چمران اهواز بچه هاي انجمن اسلامي را با چوب و چماق مي زنند كه چرا نمي خواهيد عضو دفتر تحكيمي باشيد كه اصلاح طلب است! اينكه چرا در دانشگاه سمنان بچه هاي انجمن را كتك كاري مي كنيد چون مي خواهند بر مرامنامه خود وفادار بمانند. اينكه در نشست اتحاديه در سال 87 بچه هاي ما را ضرب و شتم كنيد و راهي بيمارستان كنيد!

اگر هدف از طرح آزادي بيان بلوغ فكري و بلوغ انديشه باشد ما آن را مي پذريم و استقبال هم مي كنيم كه كرسي آزادانديشي بر همان مشي پيش ميرود ولي نه اينكه آزادي بيان لق لقه دهان باشد و شنيدن حرف مخالف را نداشته باشيد. زماني كه انجمن هاي اسلامي مي خواستند اصيل بمانند؛ مي خواستند مذهبي و معتقد بمانند، مي خواستند كه وارد فعاليت هاي حزبي نشوند، مي خواستند كه با روحانيت اصيل پيوند داشته باشند ولي عده اي نمي گذاشتند.

سوالي از آقاي دشتباني دارم و آن اين است كه آيا آزادي بيان به اين معنا است كه دفتر انجمن اسلامي دانشجويان را كه متعلق به قشر مذهبي است در اختيار ماركسيست ها قرار بدهيم كه منافقانه در آن فعاليت كنند؟ قطعا ماركسيست ها نه اعتقادي به اسلام دارند و نه علم آن را دارند! چرا اين سيستمي كه بايد در اختيار بچه مذهبي باشد و در اختيار نگاه انديشه ديني قرار بگيرد به بهانه آزادي بيان در اختيار ماركسيست ها قرار بگيرد؟ در آخر بگم كه آقاي دشتباني هيچ كدام از سوالات بنده را پاسخ ندادند! ادامه وقتم را بعدا استفاده مي كنم.

مجري: آقاي دياني شما 4 دقيقه فرصت داريد و آقاي دشتباني شما 36ثانيه!

دشتباني: حرف من ساده و روشن است كل جمهوري اسلامي و تك تك افراد حق اظهار نظر و حق فعاليت سياسي دارند. نه فقط انجمن اسلامي! من و شما بايد سينه چاك بكنيم كه چرا ماركسيست؛ چرا ليبرال و چرا هر كس ديگري نمي تواند داد بزند و حق اظهار نظر را ندارد!

دياني: يك نكته اي را در بحث قبل آقاي دشتباني اشاره كردند و آن جريان روشنفكري حاضر و آقاي سروش است و اينكه ما بايد دست آقاي سروش را ببوسيم! سوره انبياء، آيه 5 است كه خداوند مي فرمايد: "مشركان گفتند: «نه، خوابهاي پريشان است يا دروغي است كه مي بندد يا شاعري است»" ما چرا بايد كسي كه مثل مشركين پيامبر را شاعر مي داند را تكريم كنيم و دستش را ببوسيم؟

دشتباني: يك لحظه اجازه بدهيد اين دروغ است؛ شما داريد منكر مرتكب مي شويد...

دياني: فرصت شما نيست؛ به قانون احترام بگذاريد و در وقت خودتان صحبت كنيد. همه جا قانون را همين قدر تكريم مي كنند! سال 88 هم همين گونه به قانون احترام مي گذاشتند. اصلا در اين جريان بحث قانون خيلي مطرح است. چه آقاي خاتمي كه سال 76 گفت من با قانون اساسي امده ام و در سال 88 در مقابل قانون اساسي مي ايستد؛ چه دوستان انجمن تهران كه سال 88 خوب قانون را فصل الخطاب قرار دادند! يادمان نمي رود روزهايي كه تجمع برگزار مي كرديد در مقابل رأي ملت و حق ملت را زير پا مي گذاشتيد!

يك عبارتي را عرض كنم از آقاي ملكا؛ دبير اسبق انجمن تهران كه در مصاحبه با خبرنامه دانشجويان ايران گفت فرداي انتخابات 88 رفتم پيش خاتمي گفتم واقعا تقلب شده خاتمي گفت "نه تقلب نشده" اما شما حاضر نشديد اين را علنا اعلام كنيد و رفتيد براي براندازي نظام!

اگر به بهانه آزادي بيان و روشنفكري ديني سروش و امثالهم روزنامه در بياوريم و بگوييم "اگر مجوز راهپيمايي براي هر گروه بر اساس قانون داده شود اشكالي ندارد حتي عليه خدا هم مي توان قيام كرد" (ابراهيم اصغرزاده؛ روزنامه آفتاب امروز، 2 شهريور 78) اگر قرار باشد اين آزادي و روشنفكري را بياوريد و اصيل بناميم ما اثر عصر حجر را ترجيح مي دهيم.

دشتباني: اين حرفي كه آقاي دياني در مورد سروش زدند تهمت است و بايد جوابگو باشند اگر اعتقاد دارند! اينكه مصدق مجلس را تعطيل كرد دروغ است؛ مصدق رفراندوم گذاشت! دستگاه تبليغاتي هيتلر يك قاعده اي داشت مي گفت يك دروغ را وقتي هزاران بار بگويي همه راستش مي پندارند و آقاي دياني دروغي كه يك عده هزاران بار تكرار كرده اند را مي گويد و يك عده برايش دست هم مي زنند!

دياني: ما در خلا صحبت نمي كنيم در مقابل يك عده دانشجو صحبت مي كنيم كه عقل دارند، مي توانند بخوانند و جستجو كنند و حرف حق را بپذيرند! تاريخ شهادت مي دهد كه رفراندومي كه مصدق قانون مدار برگزار كرد غير قانوني بوده است.

در ايران سه بار مجالسي كه با رأي مردم روي كار آمده را تعطيل كرده اند. يك بار مجلس شوراي ملي را محمدعلي شاه به توپ بست و تعطيل كرد. يك بار مصدق مجلس هفدهم را تعطيل كرد و يك بار اصلاحطلبان شوراي شهر را كه با رأي مردم روي كار آمده بود تعطيل كردند.

انتهاي پيام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.