به گزارش مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران، شهلا 34 ساله است و به جرم سرقت و برای سومین بار پشت میلههای زندان روزگارش را میگذراند. زنی که میگوید خانواده پرجمعیتی داشت و برای خلاص شدن از وضعیت نابسامان خانواده به ازدواجی تن داد که مخالفت پدر خانواده را در پی داشت. اما بالاخره شهلا حرفش را به کرسی نشاند و با مردی ازدواج کرد که شبها از دیوار مردم بالا میرفت و روزها را پای منقل و اعتیاد میگذراند.
چند سال داشتی که ازدواج کردی؟هنوز 13 ساله نشده بودم که با پسر عموی شوهر خالهام ازدواج کردم. شوهرم بهرام 13 سال از خودم بزرگتر بود.
چگونه با او آشنا شدی؟شوهر خالهام دزد خانه بود. در رفت و آمد به خانه خالهام پسر عمویش را دیدیم. پدرم از شوهر خالهام متنفر بود و وقتی به علاقه من و بهرام به همدیگر پی برد دعوایی به پا شد که نگو و نپرس! اما من پایم را در یک کفش کرده بودم که فقط با بهرام ازدواج میکنم. بالاخره هم پدرم با وجود مخالفتهای فراوانش به ازدواجمان راضی شد و در نهایت گفت که اگر با بهرام ازدواج کردی برای همیشه از خانهام برو و هیچ وقت برنگرد.
زندگیات چطور بود؟من و شوهرم زندگیمان را در خانه مادر شوهرم شروع کردیم. کم کم متوجه شدم همه اعضای خانواده شوهرم جیب بر و کیف زن هستند و به تدریج به من هم یاد دادند چگونه جیببری و کیف زنی کنم.سه سال بعد دختری به دنیا آوردم. بچهام 14 روزه بود که همه اعضای خانواده شوهرم جز مادرش دستگیر شدند. بچه من با روش سزارین به دنیا آمده بود اما مادر شوهرم 20 روز مرا در آن وضعیت از پلههای دادگاه بالا و پایین برد تا پسرش را آزاد کنند. با اینکه در هنگام زایمان وضعیت خوبی نداشتم اما شوهرم حتی برای چند دقیقه هم به بیمارستان نیامد تا احوالم را بپرسد.
رفتار همسرت با تو چگونه بود؟هر شب باید پای منقل شوهرم مینشستم و با او مواد میکشیدم تا تنها نباشد وگرنه کتک میخوردم. دور از چشم شوهرم، در خانهها به عنوان خدمتکار یا پرستار کار میکردم. او میگفت برو دزدی، اما اجازه نمیداد سر کار بروم. وقتی دستمزدم را به شوهرم میدادم، میگفتم جیب بری کردهام.
در این مدت با خانوادهات هم ارتباط داشتی؟ارتباط زیادی نداشتیم. آنها به خانه ما نمیآمدند و همین موضوع باعث میشد تا خانواده شوهرم به من سرکوفت بزنند. بالاخره آزار و اذیتهای خانواده شوهرم باعث شد قهر کنم و به خانه پدرم بروم. در آن زمان دخترم 4 ماهه بود.
بعد از طلاق، باز هم اعتیادت را ادامه دادی؟بله، هنوز سر کار کارگری یا پرستاری میرفتم. خانه پدرم پر جمعیت و شلوغ بود. آنها هم سرکوفت میزدند. کم کم آواره شدم. گاهی پیش میآمد که زیر برف زمستان، در دستشویی پارکها مخفی میشدم و میخوابیدم. تابستانها هم در مساجد و امامزادهها میماندم.
خانوادهات از وضعیتت خبر داشتند؟البته که میدانستند، اما برایشان مهم نبود چون نمیتوانستند خرج شکم یک دختر مطلقهشان را هم بدهند. خرج اعتیادم بالا رفته بود. هر چه درمیآوردم برای مواد خرج میکردم. به تدریج کار را هم کنار گذاشتم. یک روز به خانه پدرم رفتم و دیدم خانوادهام از آن خانه اسباب کشی کرده و رفته اند. دیگر تنها مانده بودم تا اینکه با پسری به اسم احمدرضا آشنا شدم. در فردیس، خانه اجاره کردیم. با کپی شناسنامهام را به دست آورده بودم، یک صیغه عقد خواندیم و با او زندگی میکردم.
او هم معتاد بود؟بله. با هم هروئین میکشیدیم و به سراغ دزدی میرفتیم. البته باز هم در خانهها کار میکردم.
اگر میخواستی کار کنی، چرا به سراغ دزدی هم میرفتی؟راستش از روز اول دل خوشی از دزدی نداشتم و تنها با اصرار شوهر اول و بعد شوهر دوم دزدی میکردم. البته مدت زیادی زندگی نکردیم. چون خانوادهاش اجازه نمیدادند با هم زندگی کنیم. بنابراین از شوهر دوم هم جدا شدم. بعد از جدایی دوم، در خانه مردی که سه تا دختر داشت، کار میکردم.
پرستار بچههایش بودم. 6-7 ماه کار کردم. به من غذا و اتاقی برای خوابیدن داده بود. یک سرپناه داشتم. دخترهایش هم مرا دوست داشتند. با پرستارهای دیگر سازگار نبودند. کم کم پدرشان هم به من علاقهمند شد و میخواست با من ازدواج کند.
اما بعد از 6-7 ماه صاحبخانه آن مرد، با حکم تخلیه آمد تا مرد و دخترانش را بیرون کند ولی در آن حین، مواد پیدا کردند و او بازداشت شد. آن مرد، فروشنده مواد بود. شیشه و کوکائین به من میداد.
چه شد که به زندان افتادی؟یک روز به یک امامزاده رفته بودم. در دستشویی مشغول کشیدن مواد بودم که خانمهای مأمور آمدند. با آن مأموران درگیر شدم. حالا 4 ماه است که بازداشت و بلاتکلیف هستم.
به گزارش مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران،