سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

شعرآئینی(شب هشتم محرم)؛

السلام علیک یا علی اکبر(ع)

شب و روز هشتم محرم متعلق به حضرت علی اکبر(ع) است که در اینجا اشعار آئینی مرتبط را قرار داده ایم.


برگ برگ
به خاک می‌کشی از بس عزیز من پا را
کنار پیکر خود می‌کشی تو بابا را
ز دست می‌روم آخر بیا  و رحمی‌ کن
مکش به پیش نگاهم به خاک و خون پا را
ز بس کشیده تنت را به هر طرف دشمن
شمیم بوی تو پر کرده است صحرا را
مسیح خیمه زینب! نفس نداری تا
دوباره زنده نمایی مسیح زهرا را
برای آنکه گلم را به خیمه‌ها ببرم
خبر کنید ز گلشن تمام گل‌ها را
که برگ‌برگ گل من به سویی افتاده است
خزان گرفته ز دستم بهار لیلا را
تمام قامت او در عبای من جا شد
شکست تیشه‌ی دشمن درخت طوبی را
سید محمد جوادی


چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوان‌مرده کمانی‌تر نیست
دست و پایی ، نفسی، نیمه‌نگاهی، آهی
غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست؟
در کنار توام و باز به خود می‌گویم
نه حسین! این تن پوشیده به خون، اکبر نیست
هر کجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا
از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست
دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه‌ی تو
دیدنی‌تر ز من و خنده‌ی آن لشگر نیست
استخوان‌های تو و پشت پدر هر دو شکست
باز هم شکر، کنار من و تو مادر نیست
حسن لطفی


بس‌كه پاشيده ز هم مثل گل چيده تنت
مي‌كند گريه به زخم بدنت پيرهنت
كثرت زخم تو مانع ز شمارش گشته
بس‌كه زخم آمده پيوسته به زخم بدنت
آيه با تيغ نوشتند به سر تا پايت
نقطه با تير نهادند به آيات تنت
حلقه‌هاي زرهت چشمه‌ی خونند همه
آب غسلت شده خون، خاك بيابان كفنت
آمدم از دو لب خشك تو خون پاك كنم
ديدم از خون گلو پر شده بابا دهنت
خجلم از تو علي جان كه دم رفتن بود
العطش با من دل‌سوخته آخر سخنت
همه اميد من اين است كه يك‌بار دگر
چشم خود باز كني يك نگه افتد به منت
رو به روي تو نهادم همه ديدند علي
كه رخم لاله صفت سرخ شد از ياسمنت
غلامرضا سازگار


برای آن که بخیزد کمی تقلّا  کرد
نداشت فایده از نو، به خاک و خون جا کرد
دو پلک زخمی‌ خود را گشود با زحمت
غریب کرببلا را، کمی ‌تماشا کرد
پدر کنار تن او چو ابر می‌بارید
به اشک و زمزمه آقا عجیب غوغا کرد
گذاشت صورت خود را به صورت اکبر
دوباره مرگ خودش را ز حق تمنّا کرد
دل امام دو عالم به یک نظاره شکست
ببین که زخم قدیمی ‌چگونه سر وا کرد
به یاد پهلوی زخمی ‌مادرش افتاد
همین که پهلوی خونین او تماشا کرد
کسی ز خیمه رسید و به روی خود می‌زد
کسی که کار خودش را شبیه زهرا کرد
بیا برادر پیرم به خیمه برگردیم
امام مرده‌ی‌ خود را دوباره احیا کرد
سید محمد جوادی



داغ پسر
از دور دست ماه جمالش که دیده شد
آوای «ان یکاد» در عالم شنیده شد
تنها قدم گذاشت به میدان و پیش روش
انبوه تیغ‌های پیاپی کشیده شد
با تیر نقطه‌نقطه‌ی جسمش نشان شد و 
بعدش به هر وسیله‌ی ممکن، بریده شد
هر تیغ بر وجودش بیتی اضافه کرد
تا اینکه رفته‌رفته غزل هم قصیده شد
اینجای شعر ... آه... امام زمان ببخش
در مقتل آمده که وجودش دریده شد
از خیمه تا محل شهادت چقدر بود؟
در این مسیر قامت بابا خمیده شد
سوگند می‌خورم که درست از همان زمان
حسی به نام «داغ پسر» آفریده شد
سیمین صمغ آبادی

خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بی‌کرانه شد
آیینه بود و خورد شد و تکه‌تکّه شد
تسبیح بود و پاره شد و دانه‌دانه شد
یک شیشه عطر بود هزاران دریچه یافت
یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد
آب فرات لایق نوشیدنش نبود
با جرعه‌ای نگاه از اینجا روانه شد
عمری به انتظار همین لحظه مانده بود
رفع عطش رسید و برایش بهانه شد
آن گیسویی که باد صبا صبح شانه کرد
با دست‌های گرم پدر ظهر شانه شد
او یک قصیده بود که در ذهن روزگار 
مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد
رضا جعفری


حضرت علی اکبر علیه السلام
خاموش شد فروغ توانی که مانده بود 
در زخمی غروب جوانی که مانده بود 
خم کرد قامت خود و برنعش، خیمه زد 
تا ننگرند اشک روانی که مانده بود 
گل‌دسته بود دست پدر سوی آسمان
وقتی طنین نداشت، اذانی که مانده بود 
با جام اولین سوی کوثر شتاب کرد 
از آخرین رسول، نشانی که مانده بود 
وقتی قیامت غم او سایه کرده بود 
اُُف گفت بعد او به جهانی که مانده بود
شد هم‌رکاب هلهله‌ی لشگر زیاد 
اندوه آشکار و نهانی که مانده بود
پژمرده بود پشت بهاری که رفته بود 
غم می‌سرود پیش خزانی که مانده بود
محمدجواد زمانی 


خواهم که بوسه‌ات زنم اما نمی‌شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود
لب را به هم بزن نفس زن که هیچ چیز
شیرین‌تر از شنیدن بابا نمی‌شود
این پیرمرد بی‌تو زمین‌گیر می‌شود
بی‌شانه‌ی تو مانده اگر پا نمی‌شود
هر عضو را که دیده ام از هم گشوده است
جز چشم تو که بر رخ من وا نمی‌شود
خشکم زده کنار تو و خنده‌هایشان
خواهم بلند گردم از اینجا نمی‌شود
ای پاره پاره تن ز دل پاره پاره‌ام
گفتم بغل کنم بدنت را نمی‌شود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی‌شود
حجله گرفته پای تنت مادرم، ببین
اشکم حریف گریه‌ی زهرا نمی‌شود
حسن لطفی


وقتی که روی پهلوی تو دشنه می‌خزید
دیدم زلال خون تو را نیزه می‌مکید
بر جستجوی پیکر تو آمده حسین
دریا برای یافتن موج خود دوید
پیچید گرد جسم به خون خفته‌ی پسر
نیلوفرانه خویش به سوی خدا  کشید
جان حسین بر لب زینب رسیده است
وقتی که جان اکبر او بر لبش رسید
می‌گفت خاک بر سر این خاک سرد باد
این خاک‌ها امید مرا کرده ناامید
بلغ سلام اهلک یا ایها الرسول
واشرِب بِکأس جدک یا ایها الشهید
رضا جعفری


پدر بیا و ز مقتل تن پسر بردار
پسر نه از دل دریای خون، جگر بردار
قسم به جان رقیه حسین می‌میری
از این شکسته‌ی پهلو کمی نظر بردار
نشانه رفته دلت را هزار خنده‌ی تیر
ز اشک ای پدر خم شده سپر بردار
برای آنکه نیفتد به زیر پای کسی
بیا و جان خودت را ز رهگذر بردار
کسی ز خیمه رسیده که سخت بی‌تاب است
برای خاطر خواهر ز خاک سر بردار
سید محمد جوادی

به بالین پدر خود را تماشا می‌کند اکبر
خدا را عاقبت در خویش پیدا می‌کند اکبر
سخن بر خویش می‌پیچد، سکوت آهسته می‌گرید
که دارد عشق را با شرم معنا می‌کند اکبر
یکی چون شد مراد جان، دل و دلبر یکی گردد
که گوید با پدر وقتی خدایا می‌کند اکبر 
تو ای لاله! زبان بگشا تو ای گل! ترجمانش شو
که شرح اشتیاقش هست و حاشا می‌کند اکبر 
چه آزرم است و استغنا،چه شرم است این که دررفتن
دلش دریای اشک است و مدارا می‌کند اکبر
عطش را چون ز لب‌های پدر سر پوش می‌بندد
لبان تشنه را مهمان دریا می‌کند اکبر
زلال از مصطفی نوشد، شراب از مرتضی گیرد
به رخسار پدر چون دیده را وا می‌کند اکبر
خدا یا می‌زند آهنگ موزون با قدم‌هایش
به ره می‌افتد و هنگامه بر پا می‌کند اکبر
نگه را باز می‌گیرد چو بیند سرو قدش را
خدای جلوه چون در چشم لیلا می‌کند اکبر
پریش شهرضایی



ای چشمت از تمام غزل‌ها قصیده‌تر
زیبائی‌ات به دست خدا آفریده‌تر
گلبرگ‌های هست تو را با چه دقتی
آورده‌اند... تا که شدی برگزیده‌تر
عقل کسی به قله‌ی فهم‌ات نمی‌رسد
یعنی تویی برای همه قد کشیده‌تر
در آسمان ذات خدا ذوب می‌شوی
در اوج، اوج بال و پر تو پریده‌تر
پیشانی بلند تو آیات بی‌نظیر
چشمانت از طلوع سحرها سپیده‌تر
عیناً شبیه فاطمه تو راه می‌روی
بیش از همه هست به تو کوثر دمیده‌تر
حالا که می‌روی و دلم پیر می‌شود
تو می‌روی و پشت سر تو دو دیده، تر
در پای زخم‌های تو از پا شکسته‌ام
ای از همه بریده، بریده، بریده‌تر
علیرضا لک


تا نظر بر رخ مانند بهارت كردم
ساغري داشتم از اشك، نثارت كردم
در نگاه تو، خدا را به حقيقت ديدم
پيش يك جلوه‌ی او آينه‌دارت كردم
باغباني، به جگر داغ نپرورد چون من
پروريدم چو گل و طعمه‌ی خارت كردم
بنده‌ی بسته به فتراك تو گرديد قضا
تا كه بر توسن تسليم سوارت كردم
ياري از من طلبيدي كه نشانم عطشت
ياري اين بود، كه تقديم به يارت كردم
گفتم از دست پيمبر شوي آخر سيراب
وعده‌اي دادم و بي‌صبر و قرارت كردم
رفتي و بي‌تو خزان آمد و پژمرد دلم
تا جدا از دل خود فصل بهارت كردم
بر سر نعش تو از پاي فتادم پسرم! ...
تا نظر بر تن پر نقش و نگارت كردم
تا مگر اين دل ماتم زده گيرد آرام
خم شدم غرق گل بوسه، مزارت كردم
سيد محمد رستگار



حضرت علی اکبر (ع)
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم 
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
میحاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم 
گهی به خاک فتادم، گهی ز جای پریدم 
دلم به بیش تو، جان در قفات، دیده به قامت
خدای داند و دل شاهد است، من چه کشیدم 
دو چشم خود بگشا و سؤال کن تا بگویم 
ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم 
ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم 
نه تیغ شمر مرا می‌کشد نه نیزه‌‌ی خولی 
زمانه کشت مرا  لحظه‌ای که داغ تو دیدم 
هنوز العطشت می‌زد آتشم که ز میدان 
صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم 
سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید 
که شد به خون جوانم خضاب،  موی سپیدم 
کنار کشته‌ی تو با خدا معامله کردم 
نجات خلق خدا را به خون‌بهات خریدم
غلامرضا سازگار


حضرت علی اکبر علیه السلام
من ناز را در چشم شهلایت کشیدم 
یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم 
ای یوسف دنیا! دل یعقوب‌مان را
مجنون آن گیسوی لیلایت کشیدم
عیسی بن مریم را کنار جا نمازت
مات نفس‌های مسیحایت کشیدم
جبریل حتی در هوایت بی‌مجال است 
بالاتر از هفت آسمان‌هایت کشیدم
تصویر سبز و کامل پیغمبری را 
وقتی که می‌کردم تماشایت کشیدم
آلاله‌های سرخ، آن هم سرخ یکدست
از گیسوانت تا کف پایت کشیدم 
باید ضریح پهلویت بشکسته باشد 
وقتی تو را مانند زهرایت کشیدم
از چه تمام نیزه‌ها بر تو حریصند؟ 
از اینکه من خوش قدّ و بالایت کشیدم؟!!
علی‌اکبر لطیفیان




حضرت علی اکبر (ع)
کربلا کنعان و من یعقوب و یوسف اکبرم 
بویی از پیراهنش روشن‌گر چشم ترم 
چهره‌ی زیبای او تصویری از ختم رسل 
خلق و خویش، منطقش، مانند جد اطهرم
قامتم گردد کمان از قامت گلگون او 
می‌نشیند تیر هجران از غمش بر پیکرم 
لحظه‌ی رفتن که بوسیدم ورا فهمیده بود 
می‌چکد بر روی لب‌هایش عطش از حنجرم 
روی دریایی ز خون پرواز دارد او، و من 
بشکند از موج و طوفان، عاقبت بال و پرم 
هر که دارد محشری در عالم هستی ولی 
از بخون غلطیدنش گردد مهیا محشرم 
من سراپا در تماشای علی اما ز من 
برنمی‌دارد دو چشم خویشتن را خواهرم 
در کدامین مرحله هم‌درد اشک فاطمه است 
کز نگاهش می‌شود تفسیر داغ مادرم 
ارباًاربا گشتن او شد مجسم پیش چشم 
 آن زمان کز من جدا می‌گشت و می‌رفت از برم 
می‌رود، پیداست بعد از رفتنش سمت خطر 
می‌نشیند سایه‌ی غم از فراقش بر سرم 
محمود تاری




حریف
نگاه مختصری کن به چشم‌های ترم
که جان سالم از این مهلکه به در برم
لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا
نفس بکش علی‌اکبر نفس بکش پسرم
نفس بکش پسرم تا که من فزع نکنم
و پیش خنده‌ی این قوم نشکند کمرم
دل من از پس این داغ بر نمی‌آید
حریف این‌همه آتش نمی‌شود جگرم
خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم
پر از علی شده خاک تمام دور و برم
کنار جسم تو باید به داد من برسند
تو این همه شده‌ای من هنوز یک نفرم
مصطفی متولی



حضرت علی اکبر (ع)
دویده‌ام ز حرم تا که زنده‌ات نگرم 
مبند دیده، کمی دست و پا بزن پسرم!
ز مصحف تنت این آیه‌های ریخته را 
چگونه جمع کنم، سوی خیمه‌ها ببرم؟
به فصل کودکی و در سنین پیری خود 
دوبار داغ پیمبر نشست بر جگرم
میان دشمن از آن گریه می‌کنم که مگر 
به کام خشک تو آبی رسد ز چشم ترم
من آن شکسته‌درختم که با هزاران تیر 
جدا ز شاخه شد، افتاد بر زمین ثمرم
اگر چه خود ز عطش، پای تا سرم می‌سوخت 
زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم
مگر نه آب بود مهر مادرم زهرا؟
روا نبود تو لب‌تشنه جان دهی به برم 
جوان ز دل نرود، گرچه از نظر برود 
تو نی برون ز دلم می‌روی، نه از نظرم 
به پیش دیده‌ی من پاره‌پاره‌ات کردند 
دلی به رحم نیامد، نگفت من پدرم 
مصیبتی که به من می‌رسد محبت اوست 
هزارها چو تو تقدیم حی دادگرم
غلامرضا سازگار




حضرت علی اکبر(ع)
غرق حماسه است طلوع پگاه تو
خورشید می‌دمد ز تماشای ماه تو
دل‌تنگ می‌شوم برای پیامبر
وقتی که نیست آیه‌ی فجر نگاه تو
با آیه‌های آه فرستاده‌ام تو را
اشکی نبود تا که بپاشم به راه تو
پیراهنی نماند که یعقوب‌تر شوم
ای یوسفی که آب نمانده به چاه تو!
خون جاری است در صف مژگان چابکت
اردو زده است سمت شقایق، سپاه تو!
جایی نداشت در تب آغوش تو پدر
از بس که تیر خیمه زده در پناه تو
صبح آشنای مدّ اذان تو بوده‌ایم
حالا چرا بریده‌بریده است آه تو؟
جواد محمد زمانی
گلاب سرخ


آنقدر لحظه‌لحظه شبیه محمدی
بین تمام اهل مدینه زبان‌زدی
ای مطلقا یقین! که دمی‌ چشم روزگار
در حالتی ندیده تو را که مرددی
دنیا به گرد پای تو حتی نمی‌رسد 
امّا تو سال‌هاست که آن‌سوی مقصدی
برگشته‌ای که باز تماشا کنم تو را
باور نمی‌کنم که پی آب آمدی
دارد گلاب سرخ از اعضات می‌چکد
نفرین به داس‌ها، گل بستان احمدی!
در این زمین گرم در این آفتاب داغ
با داغ ناگزیر خودت آتشم زدی
فکر دلم نباش به پرواز فکر کن
شک نیست ای بریده بریده! ‌که ممتدی
علی اصغر ذاکری



یا علی اکبر(ع)
ستاره‌ی سحر آسمان لیلائی 
انیس و مونس زینب به شام تنهایی 
بهشت آروزی سید شباب بهشت 
عصای پیری بابا، جوان لیلائی
به دست کرببلا دانه‌دانه‌ی تسبیح 
نوای فاطمه، ذکر حسین زهرائی
توئی تجلّی انسان کامل ای اکبر 
به آسمان حسین، عرش ارباً اربائی 
به جای چنگ به حبل المتین گیسویت 
فتاده در کف گرگان میان صحرائی 
اسیر بغض علی در گلوی صیّادان 
توئی که مرغ فتاده به صید اعدائی 
شکسته آینه‌ای که میان سنگدلان 
شده به صحنه‌ی کرببلا تماشایی 
به زیر بار غمش آسمان کمرخم کرد 
عجب کشید به یکباره قدّ و بالائی 
کنار نعش علی داده شد به جسم حسین 
به دست حضرت زینب دم مسیحائی 
محسن افشار
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.