سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گفتگو با زن زندانی که پدرش را عامل بدبختی‌اش می داند

فریبا متولد سال 59 است و به جرم همراه داشتن هروئین زندانی شده است. او از زندگی و دلیل زندانی شدنش برای ما می گوید.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شال صورتی بر سر دارد. می‌گوید نزدیک به پنج سال است که زندانی شده است اما سنش خیلی کم دیده می‌شود. فریبا متولد سال 59 است و به جرم همراه داشتن هروئین زندانی شده است.

از خانواده و زندگی‌ات صحبت کن.

در یک خانواده شلوغ به دنیا آمدم. پدرم با آنکه شغل آزاد داشت اما وضع مالی خوبی نداشت با این حال به فاصله کوتاهی دو بار ازدواج کرد. مادرم به عنوان زن دومش، ارتباط خوبی با هوویش داشت اما خانه‌های دو زن پدرم از هم جدا بودند. حاصل این دو زندگی، هفت فرزند است، پنج پسر و دو دختر که یکی از برادرانم فوت کرده است.

اختلاف سنی ما بچه‌ها خیلی کم است. من مثل خواهر و برادرانم زیاد نتوانستم به مدرسه بروم. خرج درس و تحصیل زیاد بود و پدرم نمی‌توانست هزینه زندگی بچه‌هایش را تأمین کند. بنابراین فقط تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم.

ازدواج کردی؟

13 ساله بودم که با اجبار و تهدیدهای پدرم به خانه بخت رفتم. شوهرم از خلافکاران و اراذل و اوباش محل بود. هرگز نفهمیدم چرا پدرم به این ازدواج اصرار داشت. با دست خودش مرا بدبخت کرد. البته مادرم هم به من که دخترش بودم، دلبستگی نداشت زیرا زن بابایم مرا بزرگ کرده بود.

فرزند هم داری؟

بله، یک دختر به نام مهسا دارم که حالا 13 ساله است.

نتیجه زندگی‌ات چطور بود؟

سال 77 بود که بالاخره پس از اختلاف‌های زیاد و زندانی شدن‌های شوهرم، طلاق گرفتم. نمی‌توانستم با خلافکاری زندگی کنم که هیچ علاقه‌ای به او نداشتم. مدتی از طلاقم گذشته بود که دختر خاله‌ام که زن برادرم هم هست، از من خواست تا با برادرش ازدواج کنم. پسر خاله‌ام مجرد بود. پسر خاله دیگرم یعنی برادرش، او را وارد کار مواد مخدر کرد و در اولین خلافش دستگیر و به 5 سال زندان محکوم شد.

 زن برادرم همیشه می‌گفت این مواد مال برادر دیگرش بوده و ربطی به این برادرش نداشته است. در آن زمان من و مهسا سربار زندگی خانواده‌ام شده بودیم، با اصرارهای زن برادرم، مجبور شدم برای داشتن سرپناه و سایه بالای سر با پسر خاله‌ام که تازه از زندان آزاد شده بود، به صورت صیغه موقت ازدواج کنم. پسر خاله‌ام قبول کرد که مهسا در کنارم بماند و در خانه‌ای که خودم اجاره کرده بودم، زندگی می‌کردیم.

زندگی دوم چطور بود؟

پسر خاله‌ام یعنی شوهر دومم، قسم خورد که دیگر هرگز به طرف مواد و خلاف نرود و من هم با این شرط به عقدش درآمدم اما بعد از عقد زیر قولش زد. حتی اصرار کرد که با او همکاری کنم تا پول زیادی به دست بیاوریم و بعد دیگر به طرف خلاف نرود. اما من فقط حاضر شدم با او و دوستش به زاهدان بروم و در هیچ کارشان شرکت نکنم. همسر دوستش هم با ما آمد. من و آن زن با یک ماشین و شوهرم و دوستش با ماشین دیگر به زاهدان رفتیم و به تهران برگشتیم. در حین بازگشت حوالی تهران مأموران به ماشینمان مشکوک شدند.

همسرم و دوستش که اوضاع را دیدند، فرار کردند و ما دو نفر دستگیر شدیم. فکر می‌کردم کاری با من ندارند. حتی نمی‌دانستم چه مقدار مواد در ماشین جاسازی شده است. وقتی در پاسگاه شنیدم 890 گرم هروئین از ماشین پیدا شده، نزدیک بود مغزم منفجر شود. آن زن گفت که از وجود مواد خبر نداشته و مرا متهم کرد. هر دوی ما را به دادگاه فرستادند. شوهر آن زن آمد و آن قدر سندسازی کرد که زنش را تبرئه و مرا متهم کرد.

چه حکمی برایت صادر شده است؟

حکم اعدام برایم صادر شد. وقتی این حکم اعلام شد فکر می‌کردم شوهرم به دادگاه می‌آید. اما نه او آمد و نه خانواده‌ام کاری برایم می‌کنند. البته بعد از گذشت چند سال، حکم اعدامم به حبس ابد تبدیل شد.

چه مدت است که زندانی هستی و چه کار می‌کنی؟

هشت سال و چند ماه است که زندانی هستم. هیچ خلافی در این سال‌ها نداشتم و سرم به زندگی خودم گرم بوده است، در زندان تا اول دبیرستان درس خواندم، اگر من ذره‌ای از امکاناتی که در زندان دارم در خانواده‌ام داشتم، زندگی متفاوت‌تری را تجربه می‌کردم.

دخترت کجاست؟

وقتی به زندان آمدم، او مجبور شد پیش پدرش برود اما پدرش که شوهر اولم بود، فوت کرد. علت مرگش را نمی‌دانم. حالا با عمه‌اش زندگی می‌کند. در این همه سال خیلی برایش گریه کرده‌ام و می‌دانم که اگر آزاد هم شوم، هرگز اجازه نمی‌دهند دخترم را ببینم. در این سال‌ها هم اجازه نداده‌اند به ملاقاتم بیاید.

خانواده‌ات به دیدنت می‌آیند؟

نه. در این مدت امیدم بعد از خداوند، به خواهر سومم مریم و شوهرش است که تنهایم نگذاشتند. مریم هر هفته به دیدنم می‌آید.

از شوهر دومت خبر داری؟

شنیده‌ام زن گرفته است و یک پسر هفت ساله هم دارد. مدت کوتاهی بعد از زندانی شدنم با یک زن خلافکار ازدواج کرده و گرفتار کراک هم شده است.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
ناشناس
۱۱:۰۴ ۱۸ فروردين ۱۳۹۵
سوالی که مطرح میشه برای من این است که آیا میشود در زندگی خوشیخت ویا حداقل بی دردسر زندگی کرد در شرایطیکه همه گزینه ها موجود در زندگی باعث و نتیجه اش بدبختی خواهد بود؟
ناشناس
۲۳:۲۷ ۱۷ اسفند ۱۳۹۴
باید همه ما واسه تمام مراحل زندگیمان تصمیم عاقلانه بگیریم,وقدر زندگی وکانون خانواده راهم بدانیم حتی اگر با تنگدستی بگذرد.....