گفتگو با یک زندانی/
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، برکت و محمد دو
جوان افغان هستند که سالها پیش وارد کشور شدند تا خرج خانوادههایشان
را در کابل تأمین کنند. برکت 29 ساله، پسردایی محمد 32 ساله است و از
هشت سال قبل در ندامتگاه قزلحصار به سر میبرند. در ادامه داستان قاتل
شدن این دو نفر را برگرفته از حمایت میخوانید.
خودت را معرفی کن.
برکت هستم. سنگکار ساختمان. یازده سال پیش به ایران آمدم و هشت سالی
میشود که زندانی هستم.
چرا زندانی شدی؟
محمد، پسر عمهام از یک سال و نیم پیش زنی به نام «فرحناز» را
میشناخت. فرحناز قول ازدواج به او داده بود. پسر عمهام او را دوست
داشت ، برایش پول و هدیه میبرد ودر حوالی خانه آن زن در میدان حر کار
میکرد. یک روز سراغ من در میدان هفت تیر آمد و گفت میخواهم کمکم کنی
تا شوهر فرحناز را از بین ببرم. چون فامیلم بود، همراهش رفتم اما
نمیخواستم خودم او را بکشم! ساعت یازده صبح بود. فرحناز گفت که شوهرش
خواب است و بیدار نمیشود. نمیدانم چه شد که به محمد کمک کردم و او را
خفه کردیم و بعد هر کدام با چوب یک ضربه به سرش زدیم.
چطور دستگیر شدی؟
پلیس تلفن خانه فرحناز را کنترل کرد و بعد از 33 روز به سراغم آمدند و
سر کار دستگیر شدم. محمد قبل از من دستگیر شد و اعتراف کرده بود.
چه حکمی برایتان صادر شده است؟
به من و محمد حکم قصاص دادهاند اما اولیای دم دو سال پیش به زندان
آمدند و از من سی میلیون تومان خواستند تا رضایت بدهند و دو ماه هم وقت
دادند اما بعد رفتند و دیگر نیامدند. البته گفتند که فقط برای من رضایت
میدهند.
فرحناز چه حکمی گرفته است؟
نمیدانم، او درزندان شهرری بود. خبر ندارم که آزاد شده است یا نه!
راستش در این مدت من و محمد خانوادههایمان را ندیدهایم و نمیدانیم
قصاص میشویم یا نه؟ از خدا میخواهم ما را ببخشد. کار اشتباهی کردیم و
فریب یک زن را خوردیم.
خودت را معرفی کن و بگو شغلت چه بود و کجا کار میکردی؟
محمد هستم نقاش ساختمان و محل کارم حوالی میدان حر بود.
چه شد که دست به قتل زدی؟
از مدتها پیش با فرحناز آشنا شده بودم. او همیشه از بدرفتاری شوهرش
میگفت و به من وعده ازدواج میداد. با هم قرار گذاشته بودیم شوهرش را
از سر راه برداریم و بعدعقد کنیم. روزی که این اتفاق افتاد، همراه
پسرداییام برکت به خانه او رفتم. برکت سر کار دیگری بود. فرحناز طبق
قرارمان، در آبمیوه شوهرش مقدار زیادی قرص خوابآور ریخته بود. مرد
تقریباً نیمه بیهوش بود و نمیتوانست از خودش دفاع کند. ابتدا با فشار
گلویش، همراه برکت او را خفه کردیم و بعد برای اطمینان از مرگش هر کدام
با چوب یک ضربه محکم به سرش زدیم.
چرا در حکم شما جنایت بر میت نوشته شده است؟!
میخواستیم راهی برای بیرون بردنش پیدا کنیم. فرحناز گفت جنازه را به
حمام ببرید. در آنجا میخواستیم او را به زور داخل چمدان بگذاریم اما
او هیکلی قوی داشت. بعد با کمک فرحناز، پاهای جنازه را از ران قطع و
همراه جسد در چمدان جا سازی کردیم، سپس او را با ماشین خود مقتول از
شهر بیرون بردیم. عصر بود؛ چمدان را در زمینهای کشاورزی خارج از شهر
انداختیم و دوباره به شهر برگشتیم و من بعد از آن تا زمان دستگیری،
برکت را ندیدم.
چگونه جسد کشف شده بود؟
یکی دو روز بعد از قتل ساعت 9 شب، کشاورزی که میخواسته زمینهایش را
آبیاری کند، متوجه میشود چیزی مانع آب است، وقتی مسیر راه آب را دنبال
میکند، چمدان خون آلود را پیدا می کند و پس از باز کردن چمدان و دیدن
جسد به پلیس زنگ میزند.
مطمئن بودی که فرحناز با تو ازدواج خواهد کرد؟
من از یک سال و نیم قبل به خانهاش میرفتم و فکر میکردم در صورت مرگ
شوهرش با من ازدواج خواهد کرد اما نمیدانستم فریبم داده است. وقتی جسد
شوهرش را از شهر خارج کردیم و برگشتیم، به بهانه اینکه پلیس شک نکند،
گفت فعلاً هیچ تماسی با من نگیر تا خطر رفع شود.
صحبت دیگری نداری؟
فقط میخواهم بگویم من با وعده ازدواج فریب خوردم و قاتل شدم.