انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
با پدر و مادرم رفته بودم زيارت امام رضا سر ظهر توي اتاقم در مهمانخانه كنار حرم خواب بودم در خواب ديدم در صحن حرم مشغول جارو زدن هستم كسي با هيجان مي گويد عجله كن آقا مهمان دارند كمي بعد آقايي با لباس سپاه كه مملو از درجه و ستاره روي دوش هايش بود وارد صحن شد و يك عده ديگر با لباس هايي معمولي تر ولي يكدست پشت سر ايشان مي آمدند آقا همانطور كه به سمت زيارتگاه مي رفتند نگاه مهربانشان به من بود و لبخندي ملكوتي داشتند از خواب كه بيدار شدم پدرم از زيارت برگشت و خبر داد كه حرم بسيار شلوغ است وشهيدي را تشييع ميكنند آن لحظه متوجه چيزي نشدم اما وقتي به شهرمان برگشتيم تصاوير شهيد را در خيابان ها ديدم مات و مبهوت به چهره ايشان كه دقيقا مثل خوابم بود خيره شدم از پدرم پرسيدم اسم اين شهيد چيه؟! پدرم گفت شهيد شوشتري، همان آقايي كه آن روز در حرم تشييع شد!