سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

علل گرایش جوانان به خانه مجردی

اگر با پسر یا دختری صحبت كنید كه زیست مجردی دارد، تمام آن چیزی را كه برای زندگی لازم است، در خانه‌اش دارد و جای دیگری مرجعش نیست. اگر برگردد به خانه‌ی پدر و مادرش، انگار میهمان است. ما با بسیاری از آن‌ها مصاحبه كرده‌ایم، می‌گویند وقتی می‌رویم خانه‌ی والدین، احساس اضافه‌بودن می‌كنیم. این تعبیر خانه‌ی مجردی است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران، رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار سال گذشته‌ی خود با جوانان استان خراسان شمالی، ۲۸ پرسش مصداقی درباره‌ی سبك زندگی ایرانیان را مطرح كردند. پایگاه اطلاع‌رسانی Khamenei.ir متناوباً به واكاوی این پرسش‌ها و پاسخ‌های نخبگان به آن پرداخته است. یكی از این سؤال‌های اساسی این است كه: چرا در برخى شهرهاى بزرگ، خانه‌هاى مجردى وجود دارد؟ اين بيمارى غربى چگونه به جامعه‌ى ما نفوذ كرده است؟ بنابراین پنجمین پرونده‌ی سبك زندگی به پدیده‌ی «خانه‌ی مجردی» می‌پردازد. در نخستین گام برای بررسی جامعه‌شناسانه‌ی این پدیده به گفت‌وگو با دكتر محمدتقی كرمی، استادیار دانشكده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی پرداختیم. او در این گفت‌وگو از تعریف علمی این پدیده گفت و از نتایج تحقیقات مبسوطی كه با كمك دانشجویانش درباره‌ی «زیست مجردی» یافته است. همچنین به علل گرایش جوانان به سكونت در خانه‌ی مجردی و نیز به واقعیت‌های ناشنیده‌ای اشاره كرد.
به نظر می‌رسد كه خانه‌ی مجردی اگر یك تركیب لغوی فرض شود، معنی بدی ندارد. هر كسی به مقتضای شغل، تحصیل، اتفاقات و شرایط خاص خودش می‌تواند زیست مجردی داشته باشد. همان‌طور كه خیلی از دانشجویان یا طلاب در دوره‌ای از زندگی‌شان زیست‌ مجردی دارند و خانه هم می‌گیرند. اما وقتی از خانه‌ی مجردی صحبت می‌كنیم، گویا از یك پدیده‌ی اجتماعی حرف می‌زنیم كه نوع خاصی از زندگی منظور آن است. تعریف شما از خانه‌ی مجردی چیست؟
تعریف ما از خانه‌ی مجردی، زیست تنهای یك فرد است، بدون این‌كه برای آن یك نقطه‌ی پایانی تعریف كند. هر كسی به عنوان سرباز یا به عنوان دانشجو یا طلبه، در برهه‌ای از زمان مجرد خواهد بود، اما به این زیست، زیست مجردی یا زندگی در خانه‌ی مجردی اطلاق نمی‌كنیم؛ اگرچه ماهیتاً تفاوتی نمی‌كند بین كسی كه این‌طور تك‌زیست است با كسی كه مورد بحث ما و سوژه گفت‌وگوی ماست.

در واقع تك‌زیستی و زندگی مجردی، افقی غیر از زندگی در تنهایی ندارد. یعنی فرد حالت منتظر ندارد. نمی‌گوید دو سال سربازی است و تمام می‌شود، یا چهار سال دانشگاه است و تمام می‌شود، یا سه سال كار در غیر از شهر خودش است و تمام می‌شود. مجردزیست كسی است كه بدون داشتن افقی روشن، تنها زندگی می‌كند. نكته‌ی دوم این است كه این فرد «خانه‌ی مبدأ» ندارد. این آن نكته‌ای است كه افراد تك‌زیست را از مثلاً دانشجویان مهاجر یا سربازان مجزا می‌كند.

خانه‌ی مبدأ یعنی چه؟
خانه‌ی مبدأ یعنی خانواده‌ی پایه؛ آن پایگاه اصلی‌ افراد كه دیر یا زود به آن بازمی‌گردند. محل سكونت كنونی شخص در شهری دیگر به معنی شعبه‌ای است از آن پایگاه اصلی. اما اگر با پسر یا دختری صحبت كنید كه زیست مجردی دارد، تمام آن چیزی را كه برای زندگی لازم است، در خانه‌اش دارد و جای دیگری مرجعش نیست. اگر برگردد به خانه‌ی پدر و مادرش، انگار میهمان است. ما با بسیاری از آن‌ها مصاحبه كرده‌ایم، می‌گویند وقتی می‌رویم خانه‌ی والدین، احساس اضافه‌بودن می‌كنیم. این تعبیر خانه‌ی مجردی است.
 
نظر شما در این مورد چیست ‌كه این پدیده‌ی اجتماعی یك بیماری غربی است و ریشه در فرهنگ ما ندارد؟
اگرچه این پدیده یك نوع بیماری است، اما من از این منظر نگاه می‌كنم كه این یك پدیده‌ی مدرن است. یعنی ما باید مدرنیته را به عنوان یك امر وارداتی بررسی كنیم. نحوه‌ی مواجهه‌ی مابا كل مدرنیته هرگونه بود، در مورد عینیت‌های آن هم می‌توانیم همان تعبیر را داشته باشیم. به هر جهت، «مجردزیستی» امری است مدرن و در عین حال ناسازگار با فرهنگ و جامعه‌ی ما، اما معنایش این نیست كه این ناسازگاری ادامه پیدا می‌كند. یعنی ما در عین حال كه این پدیده را وارداتی و به‌اصطلاح میهمان می‌دانیم، اما میهمانی است كه در یك چرخش دارد تبدیل می‌شود به میزبان.
 
در غرب این پدیده آیا مدرن است یا سابقه‌ی تاریخی دارد؟
در كشورهای غربی مسأله‌ی «جشن استقلال» را داریم كه خانواده‌ها در آن ملزم می‌شوند به این‌كه نوجوانان را مستقل كنند. از یك دوره‌ای، مثلاً ۱۸سالگی، هم دختران و هم پسران در بعضی ایالت‌های آمریكا یا كشورهای دیگر، باید از خانواده‌شان جدا شوند و تحت ‌حمایت دولت تمرین استقلال كنند تا بتوانند به عنوان یك فرد مؤثر در اجتماع ایفای نقش كنند. به هر جهت این مسأله آن‌جا مشكل نیست و چون مشكل هم نیست، نگاه آسیب‌شناسانه به آن نمی‌شود. ولی در جامعه‌ی ما چون آن شیوه‌ی زندگی رایج نیست و پایه‌ی اجتماع ما «زندگی با خانواده» است، زیست مجردی برای ما به مثابه یك آسیب است.

جوامع غربی ۵۰ سال است كه با این پدیده روبه‌رو هستند و برایش برنامه‌ریزی كرده‌اند، قانون وضع كرده‌اند و از آن قبح‌زدایی كرده‌اند. حتی این پدیده را تبدیل كرده‌اند به جریان اصلی. یعنی اگر پدر و مادری بخواهند با استقلال فرزندان مخالفت كنند، حاكمیت به نفع فرزندان اقامه‌ی دعوا می‌كند. البته این پدیده در غرب هم پدیده‌ی دیرپایی نیست، اما سازگاری‌شده است، به دلیل این‌كه تبدیلش كرده‌اند به جریان غالب و حالا دیگر این مسأله برای‌شان حالت مشكل و بیماری را ندارد.

آیا نباید خانه‌های مجردی را خاص‌تر از تك‌زیستی بدانیم؟ مثلاً آیا سوییت‌ها و ویلا‌های افراد مرفّه شامل تعریف شما نمی‌شود؟
در تعریف ما «خانه» مهم است. ما این‌جا به جایی شبیه به خانه -ولی بدون داشتن آثار و نشانه‌های یك خانه‌ی واقعی- كه افراد در آن تعیّش و خلاف داشته باشند، زندگی در خانه‌ی مجردی نمی‌گوییم. ما زندگی مجردی بدون چشم‌انداز روشن و بدون پایگاه اصلی و مركزی كه به‌اصطلاح شخص آن‌جا را موطن اصلی و موقف اصلی خودش بداند، تك‌زیستی و زندگی در خانه‌ی مجردی می‌دانیم. پس باید آن تعبیر عرفی «خانه‌ی مجردی» را در این مبحث كنار بگذاریم.

به نظر شما دلایل اصلی پدیدآمدن سبك زندگی خانه‌های مجردی یا همان‌طور كه فرمودید، تك‌زیستی در جامعه‌ی ما چیست؟
اگرچه نباید تأثیرات علل و عوامل عمومی را نادیده گرفت، اما یكی از دلایل مهم این سبك زندگی، تغییر نظام ارزش‌ها است. مثلاً روحیه‌ی جمع‌گرایانه كه یك نظام ارزشی است، تبدیل می‌شود به روحیه‌ی فردگرایانه و متفرقانه. این‌كه در گفتمان مدرن، مثلاً «لذت» بحث مهمی در زندگی انسان‌ها‌ است و خواست فردی بر خواست جمعی تقدم دارد، تأثیرات خودش را این‌گونه نشان می‌دهد.

من در این‌جا از یك سری عوامل خاص صحبت می‌كنم. مخصوصاً وقتی به آمارها مراجعه می‌كنیم، تك‌زیستی و خانه‌های مجردی در دختران بیشتر از پسران است. این آمار مسأله را برای ما پیچیده‌تر می‌كند. یكی از عواملی كه متغیر اصلی بحث را برای ما روشن می‌كند، در این‌جا مسأله‌ی مهاجرت است. خود مهاجرت -هم در ناحیه‌ی آغاز و هم در ناحیه‌ی تداوم- نقش مهمی در تك‌زیستی دارد. اصولاً مهاجرت یا ازجاكندگی گاهی به صورت موقت صورت می‌گیرد و گاهی به صورت دائم. یعنی گاهی من از تهران می‌روم اصفهان كه درس بخوانم؛ این موقت است، اما گاهی می‌روم واشنگتن كه زندگی كنم.

مهاجرت یعنی تمرین بریدن از دیگران؛ جداشدن از پدر و مادر و از خیلی چیزها به لحاظ عاطفی. شخص وقتی به یك محل یا موطن جدید می‌رود، مدتی را صرف سازگاری با آن محیط جدید می‌كند. در این مدت تمرین «زیست فردی» و زیست تك‌گرایانه و متفرّدانه دارد. پس خود‌به‌خود پرورش پیدا می‌كند برای مجردزیستی و تك‌زیستی. مسأله این‌جاست كه به‌موازات این‌كه آن فرد در محیط جدید زندگی می‌كند، محیط قبلی هم برایش به‌تدریج بیگانه می‌شود. یعنی باورهایش، دینش، زبانش و همه‌چیزش برایش بیگانه می‌شود.

این مشكلات حتی در مهاجرت‌های موقت هم تأثیر می‌گذارد و باعث می‌شود آدم‌ها نتوانند به زیست قبلی‌شان برگردند. نمونه‌اش این‌كه وقتی شما برای تحصیل از یك شهر كوچك به شهری بزرگ می‌روید و تحصیلات عالیه پیدا می‌كنید، دیگر آن شهر كوچك نمی‌تواند شما را حمایت و ارضا كند. شما با موقعیت جدیدی كه پیدا كرده‌اید و مثلاً فوق لیسانس یا دكتری گرفته‌اید و مجبورید در موقعیت جدیدتری قرار بگیرید. شما با این موقعیت جدید اگر در شهر قبلی خود نتوانید ارتباط برقرار كنید، ناچار باید به شهری كه موقتاً به آن مهاجرت كرده‌ بودید، نگاه همیشگی و دائمی داشته باشید، در حالی كه نمی‌توانید با آدم‌های این فضای جدید قاطی شوید. یعنی به یك تعبیری مهاجرت‌های تحصیلی و مهاجرت‌های شغلی كه مهم‌ترین نوع مهاجرت‌ها است، آدم‌ها را به لحاظ ذهنی و به لحاظ تغییر موقعیت‌های عینی آماده می‌كند تا از خانواده‌‌های مبدأ فاصله بگیرند و دیگر نتوانند زندگی اجتماعی داشته باشند.

یعنی آیا یك تجربیاتی پیدا می‌كنند كه این تجربیات برای آنها شیرین‌تر و جذاب‌تر است و مبانی ذهنی‌شان را تغییر می‌دهد؟
نه لزوماً؛ موقعیت‌های جدید آدم‌ها كه حالا فقط موقعیت شغلی نیست. یك خانم فوق لیسانس مثلاً بیست‌و‌هشت ساله از یك شهر كوچك آمده تهران و حالا باید برگردد كه ازدواج كند و دنبال شغلی بگردد كه ندارد. باید ازدواج كند، اما با چه كسی ازدواج كند؟ پسرعمه؟ پسرخاله؟ پسردایی؟ این‌ها كه مثلاً دیپلم هم ندارند و سیكل دارند و ... این‌كه در‌واقع پاك‌كردن هدف مهاجرت است و این‌جاست كه وجوه جنسیتی نیز پررنگ می‌شود.

مسأله‌ی دوم در جامعه‌ی ما مسأله‌ی «مضیغه‌ی ازدواج» است. مضیغه‌ی ازدواج یعنی فراهم نبودن فرصت ازدواج ایده‌آل برای یك دختر یا پسر. وقتی می‌گوییم ازدواج عادی و ایده‌آل‌، تعریف و شاخصه‌ی فرهنگی مد نظر ماست. مثلاً در ایران  ازدواج دختر كوچك‌تر با پسر بزرگ‌تر معمول است و برعكسش خیلی مرسوم نیست. یك دختری كه با مهاجرت موقت از شهر خودش از چشم‌ها دور می‌شود، ممكن است فرصت ازدواج را از دست بدهد و مثلاً وقتی رسید به سن ۲۹ سال، به‌تدریج شانسش برای ازدواج كم می‌شود. این‌ را ما می‌گوییم «مضیغه‌ی ازدواج».

یك مسأله را اضافه كنید كه مشكلات جمعیتی هم به مضیغه‌ی ازدواج دامن می‌زند. ما یك مسأله‌ی تحصیلات داشتیم، یك مسأله‌ی مهاجرت موقت داشتیم، با یك مشكل جمعیتی هم مواجه هستیم. ما دو سه دوره افزایش جمعیت را در كشور تجربه كرده‌ایم. این دوره‌های افزایش جمعیت باعث بحران‌های ازدواج پسران و دختران می‌شود. البته این مسأله خیلی خودش را در ازدواج پسران نشان نمی‌دهد، زیرا پسران اقدام‌كننده به ازدواج هستند، ولی دختران در موقعیت انتخاب‌شوندگی هستند. دختر جوانی كه مهاجرت كرده به یك شهر بزرگ و ارتباطاتش با زیستگاه قبلی‌اش قطع شده و در محیط جدید هم فرصت ازدواج ندارد، این‌جاست كه چاره‌ای ندارد؛ ازدواج نكرده و به خانه‌ی مبدأ هم نمی‌تواند برگردد. این وجه جنسیتی خانه‌های مجردی در ایران این است.
مجموع این عوامل باعث می‌شود یك دختر یا پسر  ناخواسته به زندگی مجردی تن بدهد. این‌كه می‌گویم زندگی مجردیِ ناخواسته، یعنی ممكن است در شروع یك علاقه و انگیزه‌ای باشد كه بخواهند مستقل باشند، ولی در ادامه كم می‌آورند و آرزو می‌كنند ای‌كاش ما یك زندگی خانوادگی داشتیم. جالب است من برای شما بگویم ما در مصاحبه‌ها به این مسأله رسیدیم كه اغلب جوانانی كه خانه‌ی مجردی داشتند، آرزویشان بازگشتن به خانواده‌ای آرام و دلنشین بود. آن چیزی كه من می‌خواهم از آن حرف بزنم، زندگی مجردی تحمیلی است كه متأسفانه وجه غالب زندگی‌های مجردی جوانان ما و به‌خصوص دختران ماست.
 
دیگر چه عواملی در رخ‌دادن این پدیده دخیل است؟
عامل مهم دیگر، از‌بین‌رفتن خانواده‌ی مبدأ است. گاهی وقت‌ها مجردزیستی به جوان‌ها تحمیل می‌شود، به خاطر این‌كه خانواده‌ی مبدأ آن‌ها از بین رفته است یا این‌كه وجود دارد، ولی حمایت نمی‌كند. پدر و مادر هر دو هستند، اما به دلایل عاطفی یا به دلایل اقتصادی، فرزند را پس‌می‌زنند. لذا این‌ها مجبورند روبیاورند به پانسیون‌ها و خانه‌های مجردی. به هر جهت این پدیده‌ها باعث می‌شود كه به‌تدریج پدیده‌ی تجردزیستی یا خانه‌ها‌ی مجردی ناخواسته در كلانشهرها رو به افزایش باشد.

چه آسیب‌هایی این افراد و نیز جامعه را تهدید می‌كند؟
خانه از گذشته تاكنون به عنوان مسكن، یعنی محل سكون و آرامش شناخته ‌شده است. وضعیت این آدم‌ها در دوری از خانه، یك پیامدش این است كه از موقعیت خودشان احساس آرامش و احساس رضایت ندارند. مسأله‌ی دوم این است كه به لحاظ شهروندی یك جورهایی شهروند درجه‌دوم هستند، شهروند حاشیه‌ای هستند و هیچ‌كس این‌ها را جدی نمی‌گیرد. نكته‌ی سوم ترسیدن است. آدم‌ها به صورت طبیعی از تنهایی می‌ترسند. اكثر دخترانی كه زندگی مجردی می‌كنند، اذعان كرده‌اند كه ما شب‌ها می‌ترسیم، روزها می‌ترسیم.

مسأله‌ی بعدی، كسانی كه زندگی مجردی دارند، بالأخره خلأهای عاطفی دارند؛ نیاز به محبت پدر، مادر، برادر، خواهر و محبت جنس مخالف دارند. وقتی هركدام از این‌ها نباشد، فشار نبودنش متمركز می‌شود بر آن بخشی كه هست. یك دختر جوان كه مجرد زندگی می‌كند، وقتی به پسری دل می‌بندد، خیلی متفاوت است با دختری كه با پدر و مادر و ایل و طایفه‌ و فامیلش زندگی می‌كند. از یك طرف این‌ها نیازهای عاطفی دارند. بخشی از این نیازهای عاطفی نیاز غریزی و جنسی است. امكان ازدواج هم كه ندارند. لذا اغلب این‌ها تن به ازدواج‌های مخفیانه و روابط غیر عرفی می‌دهند. در مورد دختران تك‌زیست  تحقیقات ما نشان می‌دهد اكثراً این روابط را با مردان متأهل برقرار می‌كنند. پس چه‌بسا به یك معنی، زندگی تك‌زیستی این دختران، خانواده‌ها را در معرض تهدید قرار می‌دهد.

از حیث كلان و حكومتی چگونه می‌توان این پدیده را كنترل كرد؟ چه راهبردهایی برای دفع آفت‌های زندگی در خانه‌های مجردی وجود دارد؟
ما احتیاج داریم به توسعه‌ی متوازن. من كه معلم دانشگاه هستم، اگر بخواهم در یك شهر كوچك معلم دانشگاه شوم، نباید احساس كنم كه به لحاظ موقعیت علمی عقب افتاده‌ام. یا آن كه مهندس شده، باید احساس كند در این شهر كوچك هم می‌تواند به دستاوردهای علمی و فنی و اقتصادی برسد. به همین دلیل است كه در بسیاری از كشورها مهم‌ترین دانشگاه‌ها در كوچك‌ترین شهرها و شهرهای غیر صنعتی هستند. در ایران اما پایتخت علم تهران است، پایتخت فرهنگ تهران است، پایتخت سیاست و اقتصاد هم تهران است و طبیعی است كه مردم هجوم ببرند به چنین شهری.

راه بعدی این است كه ما گروه هدف‌مان در برنامه‌های توسعه را خانواده قرار دهیم نه فرد. ما سه مسأله‌ی مهم ازدواج، اشتغال و تحصیل را پیش رو داریم كه مرجع رفع هر سه باید خانواده باشد. یعنی ما هیچ‌گاه نباید این فضا را به وجود آوریم كه جوان برای حل مشكلاتش از خانواده‌ی مبدأ فاصله بگیرد؛ حالا چه فاصله‌ی فیزیكی، چه فاصله‌ی اقتصادی یا فرهنگی و چه فاصله‌ی مرجعیتی.

این‌ها نشان می‌دهد كه ما متأسفانه تاكنون در بحث‌های توسعه به مسأله‌ی خانواده كم‌توجه بوده‌ایم.‌ در حالی كه ما باید از خانواده حمایت كنیم و نه از افراد. باید خانواده را توانمند كنیم تا جوانان احساس كنند كه باید با خانواده‌هایشان مسائلشان را پیش ببرند و حل كنند.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.