در ابتدا ستون یادداشت روز،روزنامه ی کیهان را مرور میکنیم که به مطلبی از حسام الدین برومند با عنوان«به نام مردم نان نخورید !»اختصاص یافت:موضوع این یادداشت را میشد به فضاسازیها و عملیات روانی رسانههای غربی علیه ایران طی چند روز اخیر اختصاص داد.تماس تلفنی اوباما- روحانی و بحث پردامنه رابطه ایران و آمریکا بهانه مناسبی بوده تا در قالب سناریوها و سوژههای رسانهای هجمه گستردهای بر ضد اصول و محکمات جمهوری اسلامی به پیش کشیده شود.جا داشت خطوط خبری- تحلیلی این رسانهها و شبکههای ضدانقلاب تجزیه و تحلیل و بررسی میشد تا ماهیت فریبکارانه و رویکرد خصمانه و غیرقابل اعتماد حریف بهتر و روشنتر برملا میشد.دور از اولویت و حساسیت نیست اگر این پرسش کلیدی مورد واکاوی قرار میگرفت که چه اتفاقی در نیویورک افتاده است؟آیا اتفاق بزرگی که رسانهها و شبکههای ضدانقلاب آن را در سطحی وسیع برای مخاطبان خود پمپاژ میکنند در چارچوب منافع دوطرف بوده یا کاملا یکسویه و جهتدار است؟
اما علیرغم اهمیت مباحث یاد شده یک نکته اصلی و لایتغیر در این میان وجود دارد و آن رسالت و ماموریت حریف است که اولاً؛ از اصول خود کوتاه نخواهد آمد و ثانیاً؛ آن اصول با اصول جمهوری اسلامی همخوانی ندارد و مواجهه ایران با دشمنی به نام آمریکا به ماهیت طرفین برمیگردد و یک چالش ماهوی میان دو طرف وجود دارد و طبیعی است که این رویارویی به پایان نمیرسد مگر اینکه یک طرف، تغییر ماهیت بدهد.بنابراین از دشمن، انتظاری جز دشمنی نیست و کاملا عادی است اگر رسانههای حریف انواع و اقسام سناریوهای پیچیده و چند لایه را به صحنه آورند تا از فضای موجود امتیازی کسب کنند و یا تلاش نمایند بر ذهن مسئولان و افکار عمومی کشورمان نفوذ کرده و آنچه از قبل اراده کرده و نقشه کشیدهاند در پایان کار برداشت کنند.اینکه در این پروژه موفق میشوند یا با شکست روبرو خواهند شد موضوع اصلی این نوشتار نیست و باید در جای خود بدان پرداخت.
پس اجازه بدهید این یادداشت را به رفتارشناسی برخی از رسانهها و مطبوعات داخلی اختصاص دهیم که بیمحابا جدول دشمن را پر میکنند و گویا رفتار و گفتار پرسشبرانگیز آنها شاقول «اعتدال» شده و هیچ صدایی را برنمیتابند و بلافاصله به منتقدان انگ افراطی و تندرو میزنند!
طرفه آن که این جماعت نه خواب هستند و نه خود را به خواب زدهاند بلکه میدانند چه میکنند و مانند دلال معاملهای عمل مینمایند که هدف نهایی او جوش خوردن معامله است و طرفی که میخواهد احتیاط بیشتری کند و با دقت و با چشمانی باز پای معامله بیاید به هزار وعده توخالی او را قانع نموده و از سوی دیگر؛ به مدح و ستایش طرف دیگر معامله میپردازند تا کاملا موانع برچیده شود و شخص محتاط در فضای ساختگی بغلتد و صحنه را مهیا ببیند غافل از آن که همه ابعاد ماجرا را ندیده و در نهایت دچار خسارت بزرگی شده که دیگر کار از کار گذشته است.دانستن اگر حق مردم است- که هست- چرا مدعیانی که دم از مردم و دانستن آنها میزدند اکنون همه ابعاد موضوع مذاکره ایران و آمریکا را برای افکار عمومی توضیح نمیدهند.
واقعا همه ماجرا این فضای گل و بلبلی است که برخی رسانههای مدعی اصلاحات ترسیم کردهاند یا خدای ناکرده نان خوردن به نام مردم حرفه و سرقفلی آنها شده و چون ذینفع هستند تنها یک روی سکه را بازگو مینمایند.در این باره اشاره به مستنداتی ضروری است تا از تحرکات و تکاپوی رسانهای جریانی که خط نرمش با مختصات سازش! را پیگیری و رهگیری میکند رونمایی شود:
1- محور عمده جریان مورد اشاره و رسانههای وابسته به آن بر این مطلب متمرکز است که در بحث رابطه ایران و آمریکا، حریف کاملا و صددرصد قابل اعتماد است.البته این ابتدای داستان است. چون وقتی به طرف مقابل این چنین میشود اعتماد کرد پس به زعم این جماعت، این یک «فرصت» برای ایران محسوب میشود. و به تعبیر دیگر توپ در زمین ایران است و اکنون که حریف لبخند زده و حتی بالاتر از آن تلفن زده، نوبت ایران است که پاسخ مناسب بدهد.این در حالی است که شواهد و قرائن غیرقابل خدشه و رفتار آشکار طرف آمریکایی به وضوح نشان میدهد شرایط آنگونه نیست که مدعیان داخلی مانور میدهند و با واقعیتها فرسنگها فاصله است.
چند نمونه از اظهارات صریح و بدون ابهام مقامات آمریکایی خواندنی و قابل تامل است؛
الف- جان کری اخیرا در مصاحبه با سیبیاس میگوید: «تا زمانی که روندی قابل رسیدگی، مشخص و شفاف آغاز نشود آمریکا موضوع لغو تحریمها علیه ایران را حتی مورد بررسی هم قرار نخواهد داد.»یعنی اگر گام اول آمریکا برای اثبات حسننیت لغو تحریمهای ضد ایرانی است این موضوع از سوی وزیرخارجه آمریکا با شروط و ادعاهای زیادهخواهانه به چالش کشیده میشود.
ب- دن شاپیرو سفیر آمریکا در تلآویو روز گذشته در مصاحبه با رادیو اسرائیل به صراحت بیان میکند؛ «اهداف اسرائیل و آمریکا در قبال برنامه هستهای ایران یکسان است» و بلافاصله اضافه میکند؛ «همکاری بیسابقه بین واشنگتن و تلآویو برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات درباره برنامه هستهای ایران تحسینکننده است.»
پ- پیش از این دو مقام آمریکایی، سوزان رایس مشاور امنیت ملی اوباما نیز در مصاحبه با سیانان به سوال فرید ذکریا که پرسیده بود؛ «با توجه به عبارت اوباما درباره حق دسترسی ایران به انرژی صلحآمیز هستهای، آمریکا حق غنیسازی ایران را به رسمیت شناخته است»؟ واکنش نشان داد و در پاسخ خاطر نشان میکند؛ «اوباما نگفته حق غنیسازی ایران را به رسمیت میشناسد.» طرفه آنکه سوزان رایس هم مانند دن شاپیرو تاکید میکند آمریکا و اسرائیل درباره برنامه هستهای ایران همنظر هستند. این اعتراف رایس و شاپیرو برای سادهلوحان و ذوقزدگان کافی نیست؟
ت- و بالاخره باید به بخشی از ماهیت و رویکرد آمریکا در مواجهه اخیر با هیئت ایرانی اشاره کرد که رسانههای غربی آن را به بیرون درز دادند. از جمله نیویورکتایمز که به صراحت مینویسد؛ بعید است که کنگره آمریکا تحریمهای ضد ایرانی را لغو کند و در ادامه اذعان مینماید که شروط و خواستههای واشنگتن - بخوانید مطالبات غیرقانونی - درباره برنامه هستهای ایران، این کشور را با شوک بزرگی روبرو خواهد کرد.معنای این عبارت نیویورکتایمز روشن است و آن اینکه ایران باید بداند هیچ نرمشی از سوی آمریکا در کار نیست.خب، با این اوصاف و در شرایطی که صحنه روشن و خواستههای زورگویانه حریف شفاف و بدون ابهام است چرا برخی در داخل تلاش میکنند به افکار عمومی کشورمان القاء نمایند که حریف آماده امتیاز دادن و نرمش است؟
عجیب است که فلان روزنامه مدعی اصلاحطلبی با آلن ایر سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه به گفتوگو مینشیند و از قول او تیتر میزند؛ «خواستار لغو تحریمها هستیم» و این تیتر را با چاشنی عکسی از او و با حالتی به اصطلاح محجوب و دلسوزانه بر صفحه اول خود مینشاند! عکسی که سخنگوی فارسی زبان وزارتخارجه آمریکا انگشتر عقیق نیز به دست دارد.آیا فارسی صحبت کردن و انگشتری که نماد خاصی در فرهنگ ایرانی است تضمینی برای اعتماد به کسانی است که تحریمهای وحشیانه را علیه ملت ایران تصویب کردند؟و باز عجیبتر آنکه آلن ایر در مصاحبه با همین روزنامه اصلاحطلب، طلبکارانه میگوید؛ بین حرف تا عمل تفاوت هست و ما تمرکزمان بر عمل است و ایران باید از این فرصت استفاده کند و حتی تصریح میکند که اوباما و جان کری بر این باورند که گفتههای روحانی باید به بوته آزمایش سپرده شود.
و بالاتر از همه اینها، اینکه آلن ایر در این مصاحبه منطق همیشگی کابوها را نیز به نمایش میگذارد و تهدید میکند که؛ «بارها گفتهایم روند حل این مسئله [مسئله هستهای ایران] از طریق دیپلماسی باز است اما برای همیشه باز نخواهد ماند.»!و بالاخره ترجیعبند ادعاهای آمریکا و غرب علیه ملت ایران را تکرار میکند؛ «ایران باید نگرانیهای جامعه بینالمللی را برطرف کند.»
2- محور دیگری که برخی رسانههای داخلی مدعی اصلاحطلبی دنبال میکنند گره زدن حل مشکلات اقتصادی به موضوع برقراری رابطه با آمریکاست. و این ماجرا هم به گونهای یکسویه بازتاب داده میشود. آنچنان که جهتدار تیتر میزنند؛ «پیشروی در نیویورک، عقبنشینی استانبول» و این در حالی است که حل مشکلات اقتصادی و بخصوص راه مقابله با تحریمها، باید مبتنی بر «پیشرفت اقتصادی درونزا» و «اقتصاد مقاومتی» باشد، نه تصور مذاکره با کشوری که خود در بحران اقتصادی به سر میبرد.
3- برخی رسانههای مدعی اصلاحات مقارن با فضایی که خود ترسیم کردهاند خط خیانت به آرمانها و اصول و محکمات جمهوری اسلامی را در پیش گرفتهاند و عجیب است که گستاخانه و بیپروا ستون مقاله و یادداشت خود را به کارشناسان رسانههای ضد انقلاب مانند بیبیسی و صدای آمریکا میسپارند آیا این بسترسازی برای تحمیل شرایط به دولت فعلی نیست؟ آیا تلاش میشود بازگشت دیجیتال و رسانهای فتنهگران فراری مهیا شود تا فضا را به نفع آمریکا و اربابشان سوق دهند؟ گفتنیهای دیگری هم وجود دارد که به آنها خواهیم پرداخت.
سید حمید حسینی در ستون سرمقاله روزنامه خراسان در مطلبی با عنوان«مذاکره با آمريکا؛خوشبين نيستيم؛ بدبين هم نباشيم»اینگونه نوشت:طي روزهاي گذشته و پس از گفت وگوي تلفني روساي جمهور ايران و آمريکا واکنش ها و اظهارنظرهاي متفاوتي درباره اين مسئله ابراز شده است. واکنش هايي که طيفي از تحسين و تمجيد تا انتقاد و تخطئه را دربرمي گيرد.به طور مشخص موافقان آن را يک پيروزي براي ايران وديپلماسي جديد آن و مخالفان نيز اين اقدام را نوعي امتياز دادن به حريف و افتادن در دام او قلمداد مي کنند. بماند که در اين ميان بحث هاي مفصلي نيز درباره اين که چه کسي اول تماس تلفني را برقرار کرده است آغاز شده که به نظر مي رسد پرداختن بيش از اين به آن نوعي دورشدن از اصل قضيه و چه بسا منحرف شدن از تبعات اصلي اين اتفاق که در جاي خود بسيار مهم و به نوعي اتفاق تاريخي است باشد.
حال سوال اصلي اين است که به واقع آن چه اتفاق افتاده يعني مذاکره مستقيم ايران و آمريکا پس از حدود ۳۵ سال در راستاي منافع ملي کشور بوده است يا خير ؟ براي پاسخ به اين سوال به نظر مي رسد بايد نگاهي به زمينه و به عبارتي متن تحولاتي که منجر به اين اتفاق شده بيندازيم. با روي کار آمدن دولت تدبير و اميد به طور مشخص در عرصه سياست خارجي شاهد تغيير محسوس در حوزه ادبيات ديپلماتيک بوديم اين تغيير محسوس در ادبيات ديپلماتيک دولت يازدهم که به وضوح تفاوت هاي جدي با دولت قبل از خود داشت البته چنان با ظرافت و در عين حال با برخي اقدامات عملي نيز همراه شد که به نوعي احساس واقعي بودن اين تغيير را حداقل در افکار عمومي جهاني پديد آورده است. حتي دولت ها نيز در استقبال از اين ادبيات گاه به اشتياق و گاه به اکراه به تمجيد از اين رويکرد پرداختند. اين فضاي به وجود آمده از چشم دولتمردان کاخ سفيد نيز پنهان نماند و آن ها را به اين جمع بندي رساند که نوع ادبيات مواجهه با اين دولت نمي تواند از جنس ادبيات قبلي باشد به عبارتي روحاني چنان دقيق و سنجيده ديپلماسي رسانه اي و عمومي خود را به ويژه قبل از سفر به نيويورک و در گفت وگو با شبکه ان بي سي و انتشار مقاله در واشنگتن پست به پيش برد که چاره اي براي اوباما جز سخن گفتن با ادبيات جديد با ايران از تريبون سازمان ملل باقي نگذاشت.
اوباما به خوبي اين نکته را درک کرده است که استفاده از ادبيات ديپلماتيک قبلي در قبال ايران کارساز نيست و او را منزوي خواهد کرد اتفاقي که به طور مشخص براي بنيامين نتانياهو افتاده است. به عبارت ديگر تا اينجاي کار به نظر مي رسد اين تغيير در لحن آمريکا در قبال ايران مسئله اي اجتناب ناپذير و عملاً تاکتيکي جديد باشد. سوال دوم همين جا مطرح مي شود که آيا با علم به اين که اين رويکرد آمريکا يک تاکتيک است و نه تغيير رويکرد، ما بايد به مذاکره مستقيم با اين کشور تن مي داديم؟ اصولاً عرصه ديپلماسي عرصه منازعه و رقابتي فني براي کسب منافع است و قواعد خاص خود را دارد در اين عرصه شما نمي توانيد چشمان خود را ببنديد و بدون آن که زبان سخن گفتن در عرصه بين الملل را آموخته باشيد شروع به اعلام موضع کنيد در اين حالت کسي صداي شما را نخواهد شنيد و از قضا شايد از همين نقطه ضربات جدي هم دريافت کنيد.
ديپلماسي تماماً به گفت وگوهاي ديپلمات ها در پشت ميزهاي گرد و مستطيل ختم نمي شود امروزه بخش عمده اي از کارکرد ديپلماسي به عرصه ديپلماسي عمومي و رسانه اي مربوط است اگر شما بتوانيد پيام خود را در سطح وسيع در عرصه جهاني به گونه اي همه فهم منتقل کنيد در اصطلاح توپ را به زمين حريف پرتاب کرده ايد. آن چه اين روزها در زمينه مناسبات ايران و آمريکا مشهود است رد و بدل شدن مداوم اين توپ در زمين اين و يا آن است. از اين منظر آن چه اوباما از تريبون سازمان ملل اعلام کرد تلاشي بود براي انتقال توپ ديپلماسي به زمين ايران که پس از اظهارات روحاني قبل از سفر به نيويورک اين توپ به وضوح در زمين آمريکا قرار گرفته بود. البته تحليل آن چه بين ايران و آمريکا در سفر رئيس جمهور به نيويورک گذشت به جابه جا شدن اين توپ نوعي فروکاستن سطح موضوع به يک مسئله شکلي است و قطعاً يک ديپلمات در رسيدن به اهداف خود از ابزارهاي متفاوتي استفاده مي کند که يکي از آن ها بحث ديپلماسي عمومي است لذا اين که صرفاً در اين سفر فقط توپ ديپلماسي عمومي بين ۲ طرف جابه جا شده و تحول ديگري رخ نداده است به نظر نمي رسد و تحليل و تفسير اين تغييرات و تحولات مجال ديگري را مي طلبد و نيازمند اطلاعات دقيق از محتواي مذاکرات ۲طرف است.
اما تاکيد نگارنده بر اين تغيير شکلي مناسبات به جهت رسيدن به پاسخي براي رفتارهاي جديد ۲طرف است دراين حالت وقتي روحاني از آمادگي ايران براي مذاکره درباره سوء تفاهم ها و ابهامات سخن ميگويد و حتي تاکيد مي کند که" دولت اوبا اختيار تام پا به اين عرصه نهاده است"، در مقابل اوباما نيز علاوه بر سخنراني که از تريبون سازمان ملل انجام مي دهد که البته بسيار با ظرافت و دقيق ايراد شد- به ويژه استفاده از لفظ «حق استفاده از انرژي صلح آميز هسته اي» به جاي «حق غني سازي» که نقطه کانوني اختلاف نظر ايران و آمريکا در مسئله هسته اي بوده و به واسطه اين که بحثي فني است افکار عمومي چندان متوجه تفاوت آن نمي شوند- در خواست ديدار مستقيم روساي جمهور ۲ کشور را مطرح مي کند که از سوي روحاني رد شد جالب اين که خبر رد شدن اين درخواست نيز اولين بار از سوي منابع آمريکايي اعلام شد درحالي که برخي آن را نوعي سرشکستگي براي آمريکا عنوان کردند اما مشخص است که کاخ سفيد در چارچوب آن چه پيشتر گفتيم با استفاده از فضاي رسانه اي ايجاد شده در قبال آن درحال جلوبردن اهداف خود در عرصه ديپلماسي عمومي و به چالش کشيدن اين گفته روحاني بود که «دولت من براي حل مسئله اي اختيار تام دارد.» دراين فضا حضور نيافتن روحاني در ضيافت ناهار بان کي مون به رغم تمرکز شديد رسانه هاي جهاني بر احتمال ديدار کوتاه روساي جمهور و يا حداقل دست دادن اوباما و روحاني در اين ضيافت که البته از يکي دو روز قبل مشاوران و سخنگويان کاخ سفيد نيز در گفت وگو با رسانه ها احتمال آن را منتفي نمي دانستند و به آن دامن مي زدند و حتي يک مقام آمريکايي در گفت وگو با رويترز از زمينه چيني کاخ سفيد براي انجام اين ديدار کوتاه يا مصافحه خبر داده بود تا حد زيادي فشار ديپلماتيک را به سمت طرف ايراني منتقل کرد در اين شرايط روحاني در وضعيتي قرار گرفت که مي بايستي اقدامي براي تغيير اين فضا انجام دهد ديدار ظريف و کري در حاشيه نشست ۱+۵ بخشي از پاسخ طرف ايراني به فضاي به وجود آمده بود چرا که در تمامي ديدارهاي قبلي ايران و ۱+۵ درخواست ديدار دوجانبه از سوي مقام هاي آمريکايي تکرار مي شد و طرف ايراني آن را رد مي کرد و در نهايت گفت وگوي تلفني روحاني و اوباما را نيز مي توان تکميل کننده اين پازل دانست.
به رغم مباحث به وجود آمده درباره اين که چه کسي ابتدا تماس گرفته است حداقل با توجه به توضيحات ارائه شده از سوي ديپلمات هاي ايراني به ويژه عباس عراقچي معاون وزير خارجه مشخص است که طرف ايراني نيز در انجام اين گفت وگو و تمهيد زمينه هاي آن نقش داشته است و اصولاً با توجه به فضاي پيش گفته انجام اين گفت وگو نه تنها کار اشتباهي به نظر نمي رسد حتي مي توان از آن به عنوان اقدامي هوشمندانه ياد کرد. ورود به عرصه ديپلماسي الزامات خاص خود را مي طلبد نمي توان همزمان هم ادعاي آماده بودن براي گفت وگو را داشت و هم براي گفت وگو چند پيش شرط تعيين کرد. به عبارتي "شترسواري دو لا دولا ندارد". گذشته از اين حداقل در اين تماس تلفني عزت طرف ايراني حفظ شده و اين اوباما بوده که اين تماس را برقرار کرده است. از اين گذشته اين استدلال برخي مخالفان مذاکره با آمريکا که مذاکره به معني پذيرفتن سلطه است چندان درست به نظر نمي رسد اين که ايران بخشي از اقتدار امروزه خود را به واسطه هنجارسازي هاي جديد و گفتمان ضد استکباري خود به دست آورده قابل ترديد نيست اما اين استدلال که بخشي از حفظ اين جايگاه نيز منوط به مذاکره نکردن با آمريکاست مثل پاک کردن صورت مسئله است.
اگر بپذيريم که قرار است تغييري در رويکرد طرف مقابل ايجاد شود اين تغيير ابتدا بايد در ادبيات و سپس در عمل صورت گيرد و براي رسيدن به درکي دقيق تر از خواسته هاي ۲طرف که مقدمه تغيير عملي است طرفين بايد بدون واسطه هايي که عمدتاً منافع خود را نيز در اين واسطه گري لحاظ مي کنند به گفت و گو بپردازند. بنده هم معتقدم هيچ وقت نبايد اعتماد صد درصد به آمريکا داشت و برخي پالس هايي که حتي در طي روزهاي اخير نيز از سوي مقام هاي آمريکايي ارسال شده از جمله تاکيد اوباما بر حق استفاده از انرژي هسته اي به جاي برخورداري از فناوري هسته اي، سخنان صريح سوزان رئيس مشاور امنيت ملي آمريکا مبني بر اين که اوباما حق غني سازي را براي ايران به رسميت نمي شناسد، تماس تلفني اوباما با نتانياهو قبل از انجام گفت وگوي تلفني با روحاني و در عين حال سخنان جان کري بدون اشاره صريح به حق غني سازي براي ايران مبني بر اين که «ايران براي رفع تحريم ها بايد درهاي تاسيساتش را به روي بازرسان بازکند و غني سازي را در سطح پايين نگه دا رد» و ... مويد اين مسئله است.
همان طور که عراقچي معاون وزير خارجه نيز تاکيد کرد: «ما هيچ گاه به آمريکايي ها اعتماد صددرصد نداشته ايم و در ادامه هم هيچگاه اعتماد صد درصد نخواهيم داشت.» اما به نظر مي رسد در شرايط فعلي با توجه به اقتدار و قدرت تاثير گذاري ايران در معادلات منطقه اي راه رسيدن به يک رهيافت واقعي و دقيق تر در باره امکان حل مشکلات 2 طرف از مسير آزمودن اين مسائل که اکنون به شکل مذاکره مستقيم ۲ طرف مطرح شده کم هزينه تر خواهد بود . چه بسا در اين مسير، راه هاي جديدي حداقل براي کاهش تنش ميان ۲ طرف نيز باز شود مثلاًدر موضوع سوريه به رغم آن که طرفين اختلاف نظرهاي راهبردي در اين خصوص دارند در مواردي هدف مشترک هم دارند مانند جلوگيري از مسلط شدن تروريست ها و القاعده که ميتواند زمينه ها يي براي همکاري فراهم کند .باز هم تاکيد مي کنم نتيجه بخش بودن اين مسير بستگي به محتواي مذاکرات، از يک سو، شيوه و سطح مذاکرات، از سوي ديگر و نتايج حاصله از آن، دارد. عوامل و موانع متعددي دراين مسير نقش آفريني مي کنند و بعيد نيست سال آينده در همين نقطه اي باشيم که هم اکنون قرار داريم.
روزنامه رسالت در ستون سرمقاله خود مطلبی با عنوان«بيدار شويد آقاي کري!»از حنیف غفاری به چاپ رساند:جان کري وزير امور خارجه ايالات متحده آمريکا در برنامه تلويزيوني "60 دقيقه" شبکه سي بي اس به نکات قابل تاملي در رابطه با پرونده
هسته اي کشورمان اشاره کرده است. وي در اين خصوص مي گويد:"رسيدن به توافق بر سر مسئله هسته اي ايران در مدت سه تا شش ماهي که حسن روحاني رئيس جمهوري ايران خواستار آن شده امکان پذير است اما تا زماني که ايران درهاي تاسيسات هسته اي خود را به روي بازرسان باز نکند تحريمها لغو نخواهند شد. با افزايش تلاشهاي ديپلماتيک مي توان حتي زودتر از اين زمان هم به توافق رسيد و اين بستگي دارد که ايران تا چه حد آماده صداقت و شفافيت است."جان کري که گويا برنامه تلويزيوني را با ميتينگهاي انتخابات رياست جمهوري آمريکا در سال 2004 ميلادي( زماني که کري نامزد حزب دموکرات بود) اشتباه گرفته بود در ادامه عنوان کرد که ايران بايد قدمهاي سريع، شفاف و متقاعدکنندهاي بردارد تا خواستههاي جامعه بينالمللي را درباره برنامه هستهايش برآورده کند.
بر اين اساس تهران بايد اقدامي صورت دهد که به آمريکا و دوستان کاخ سفيد در منطقه اثبات شود که نبايد نگران برنامه هاي هسته اي کشورمان باشند.کليت اظهارات جان کري از چند جهت قابل بررسي است. نخستين مسئله به "صلاحيت اظهار نظر آمريکا در خصوص برنامه هسته اي ايران" باز مي گردد. چنانچه تا کنون بارها اشاره شده است کاخ سفيد به جهت توليد و استفاده از سلاح هاي ميکروبي و شيميايي( در فلوجه عراق) و حتي استفاده از بمب هسته اي در هيروشيما و ناکازاکي اصلي ترين مولد و مروج تروريسم هسته اي در نظام بين الملل محسوب مي شود. در چنين شرايطي اساسا دولت آمريکا و وزير امور خارجه اين کشور صلاحيت اظهار نظر در خصوص مسائل مربوط به پرونده هسته اي ايران را ندارند.نکته ديگري که در اين خصوص به نظر مي رسد، لحن جان کري در قبال ايران است. کري همه چيز را منوط به شفاف سازي و صداقت جمهوري اسلامي ايران کرده است. عوض شدن جاي "شاکي" و "متهم" در سخنان کري بسي مضحکانه به نظر مي رسد!
گويا آقاي جان کري فراموش کرده است که طرح ادعاهاي کاذب و مطالعات ادعايي و غير حقوقي در خصوص پرونده هسته اي ايران دستپخت وي و سران دو حزب دموکرات و جمهوريخواه آمريکا بوده است! از سوي ديگر، تعيين فاصله زماني 3 تا 6 ماهه از سوي رئيس جمهور محترم کشورمان در خصوص حل و فصل پرونده هسته اي سوء تفاهم کودکانه اي را در ذهن جان کري به وجود آورده است.اعلام اين بازه زماني توسط آقاي دکتر روحاني به معناي اين نيست که جمهوري اسلامي ايران آماده است در مدت 3 تا 6 ماه در گوشه ميدان ساکن ايستاده و شاهد رقص پا و خط و نشان کشيدن هاي اوباما و کري باشد! اعلام بازه زماني فوق صرفا يک پيام براي آمريکا دارد: اينکه جمهوري اسلامي ايران بيش از اين سياسي کاري آغشته به دروغ را از سوي آمريکا بر نمي تابد و کاخ سفيد بايد در اسرع وقت از فضايي که به دست خود ايجاد کرده است خارج شود.
به عبارت بهتر، اعلام بازه زماني فوق فرصتي به آمريکا جهت اصلاح مواضع نادرست و وقيحانه خود در قبال پرونده هسته اي ايران است نه يک درخواست مدت دار براي طلب ملاطفت کاخ سفيد با تهران!وزير امور خارجه ايالات متحده آمريکا فراموش کرده است که دولت و کشور متبوعش مقصر اعمال تحريم هاي يکجانبه و ظالمانه عليه کشورمان و اعمال فشار بر روي ملت ايران طي سالهاي اخير هستند. در چنين شرايطي قاعدتا وي بايد خود را براي "تعظيم بدل از عذرخواهي" در برابر ايران آماده کند نه چيز ديگر!حداقل انتظار اين بود که آقاي کري پس از شکست سال 2004 خود در برابر جرج بوش برخي قواعد و بايسته هاي بازي در عالم سياست را براي جلوگيري از شکستهاي آتي فراگيرد! با اين حال اظهارات اخير وي نشان مي دهد که وي هنوز از درک پيامهاي گويا در فضاي ديپلماسي عاجز است.از اين رو بهتر است کري پيش از آنکه با ادامه توهمات وسوء تفاهم هاي خود براي دستگاه سياست خارجي آمريکا هزينه تراشي کند، نزد افرادي مانند جيمي کارتر و برژينسکي و حتي مادلين آلبرايت برود و کمي از آنها ملزومات و پيش شرطهاي سخن گفتن محاسبه شده در عالم سياست را ياد بگيرد!
وزير امور خارجه آمريکا،که گويا بابت ملاقات با وزير امور خارجه کشورمان در نيويورک به شدت از سوي نتانياهو و آويگدور ليبرمن مورد مواخذه قرار گرفته است، اعلام کرده است که متحدان آمريکا در خاورميانه بايد نسبت به مسئله هسته اي ايران خيالي آسوده داشته باشند! با يک قرينه يابي ساده مي توان دريافت که منظور وزير امور خارجه آمريکا از متحدان و رفقاي کاخ سفيد، بيشتر رژيم اشغالگر قدس است. کري در صدد است به رژيمي که بنا بر اعتراف ايهود اولمرت نخست وزير سابق آن داراي کلاهک هاي هسته اي و بسيار خطرناک بوده و به قول محمد البرادعي مدير کل سابق آژانس بين المللي انرژي اتمي اصلي ترين خطر براي منطقه محسوب مي شود در خصوص صلح آميز بودن برنامه هسته اي ايران تضمين دهد! اين سخن کري خود تلفيقي از تراژدي و طنز است که مي تواند در آينده به عنوان يک شاهد مثال جهت تدريس مبحث "گزافه گويي در روابط بين الملل " در دانشگاههاي آمريکا مورد استفاده قرار گيرد!
شايد بهترين پيشنهاد به دولت جناي آقاي دکتر روحاني اين باشد که به جان کري به عنوان وزير امور خارجه آمريکا فرصتي دهد تا بيش از اين دچار توهمات پارانوئيدي سياسي در قبال کشورمان نشود.البته در اين خصوص بايد منصفانه نگريست و به آقاي کري حق داد! وي درست در زماني اين سخنان را بر زبان مي راند که چرخش آمريکا به دکترين انزواگرايانه مونروئه پس از دهه ها ماجراجويي و کشتار و توطئه در عرصه سياست خارجي امري اجتناب ناپذير است. از سوي ديگر، کري و اوباما بايد در سال 2014 ميلادي خود را براي اعلام شکست رسمي آمريکا در افغانستان آماده کنند. کري که خود در جنگ ويتنام حضور داشته است، به خوبي مي داند که بالابردن پرچم سفيد از سوي فرزندان جرج واشنگتن چه عواقب و تبعاتي براي کاخ سفيد خواهد داشت.مهم تر اينکه کاخ سفيد در حل معماي دمشق نيز ناکام مانده و سازمان سيا که قرار بود از سال 2012 ميلادي مدل "سوريه منهاي اسد" را در دمشق اجرا کند، هم اکنون نسبت به پيروزي رئيس جمهور سوريه در انتخابات سراسري آتي در سوريه هشدار مي دهد! مذاکرات سازش ميان تشکيلات خودگردان و تل آويو که کري باني از سرگيري آن بوده است نيز نه تنها بر وفق مراد واشنگتن پيش نمي رود، بلکه به عالمي جهت اتحاد بيشتر در محور مقاومت و افتراق بيشتر در ميان سياستمداران صهيونيستي تبديل شده است.
اين در حاليست که در عرصه سياست داخلي نيز دولت اوباما آسيب پذير نشان داده است. حتي ديروز اعلام شد که دولت آمريکا با شکست مذاکرات مقامات کاخ سفيد و کنگره در خصوص بودجه اين کشور، در آستانه تعطيلي قرار گرفته است.بنابراين اوباما عملا قدرت تمرکز موثر خود را در عرصه بين المللي از دست داده است. در چنين شرايطي نمي توان سخنان مطرح شده از سوي جان کري را اظهاراتي برخاسته از يک ذهن بي دغدغه ( به لحاظ سياسي) دانست.جان کري مانند باراک اوباما نسبت به مطالعات ادعايي دروغين کشورش در قبال برنامه هسته اي ايران آگاه است.برنامه هسته اي کشورمان از ابتدا تاکنون به طور منظم زير نظر آژانس بين المللي اتمي قرار داشته و ايران همواره بر حق خود براي استفاده از انرژي هستهاي براي توليد انرژي و مصارف پزشکي تاکيد کرده است.
از سوي ديگر، آقاي دکتر ظريف به عنوان وزير امور خارجه کشورمان به صورتي صريح در گفتگو با شبکه تلويزيوني ABC اعلام کرده است که حق ايران در استفاده از انرژي هستهاي قابل مذاکره نيست و ايران هيچ گاه اورانيوم را در حدي که براي توليد سلاح هستهاي مناسب باشد غني نکرده است...در نهايت اينکه اظهارات اخير کري تنها در دو حالت قابل تفسير است. از يک سو اين اظهارات مي تواند نشان از کژفهمي مقامات آمريکايي نسبت به پرونده هسته اي ايران و رويکرد سياسي و بين المللي دولت آقاي دکتر روحاني و از سوي ديگر نشانه اي دال بر عدم حسن نيت مقامات آمريکايي در پذيرش حقوق مسلم هسته اي ملت ايران باشد. در هر دو حالت ، اين ايالات متحده آمريکاست که بايد رويکرد خود را در قبال تهران تغيير دهد. اصلاح "ديدگاه" يا "گفتار" مقامات آمريکايي مقوله اي نيست که از آن سوي آتلانتيک هدايت شود! جان کري در نخستين آزمون گفتاري خود پس از مذاکرات صورت گرفته در نيويورک مردود شود. بدون شک تعداد دفعات شرکت دوباره وي و ديگر مقامات آمريکايي در آزمون هاي مجدد نامحدود نخواهد بود!
مقاله ی سید سروش صاحب فصولی را که باعنوان«رويكرد بانك مركزي و نوسانات ارزي»در ستون سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید با هم میخوانیم: اظهارات چندي قبل رئيس كل بانك مركزي در مورد قيمت ارز در بازار آزاد و تاكيد وي بر اينكه دلار حدود 3 هزار تومان (2900تومان) در كف قيمتي خود قرار دارد، واكنشهاي گسترده و البته متفاوتي را به دنبال داشت.همزماني تقريبي اتفاقات ديپلماتيك در جريان سفر رئيس جمهوري به آمريكا كه انتظارات فراواني را براي كاهش قيمت دلار ايجاد كرده بود به دامنه اين واكنشها افزود خصوصا اينكه قيمت دلار آنچنان كه افكار عمومي انتظار داشت، كاهش نيافت و همين مسئله نيز باعث شد، انتقادات به سخنان رئيس كل بانك مركزي ادامه يابد چرا كه منتقدان سخنان وي را علت عدم كاهش قيمت ارز قلمداد ميكردند.حال پرسش اساسي اين است كه طبق گفته منتقدان آيا رئيس كل بانك مركزي سخن اشتباهي به زبان آورده است و بايد مورد بازخواست قرار بگيرد يا اينكه موضوع پيچيدگيهاي فراوان ديگري نيز دارد كه توجه به آنها ضرورت دارد؟
الف -پيش از هر چيز بايد به بررسي اين موضوع پرداخت كه اساسا چرا افكار عمومي انتظار دارد قيمت دلار كاهش يابد؟ پاسخ شايد اين باشد كه جهش شديد دلار طي 5/2 سال اخير و افزايش 3 برابري آن در اين مدت كوتاه اينچنين القا ميكند كه قيمت فعلي قطعا كاذب و غيرواقعي است بنابر اين بايد حباب آن از بين برود.اما آيا واقعا اين گونه است؟ آيا دلار سه هزار توماني داراي حباب است؟ به اعتقاد بسياري از كارشناسان اين گونه نيست. براي توضيح بايد به شيوههاي محاسبه قيمت ارز دقت كرد. يكي از متداولترين اين شيوهها، محاسبه مابهالتفاوت تورم داخلي با تورم كشوري است كه قرار است ارزش پول ملي با پول ملي آن مقايسه شود. بنابر اين در مورد دلار بايد تورم كشور خودمان را با تورم كشور آمريكا به عنوان دارنده دلار مقايسه كنيم.
بررسيها نشان ميدهد طي يك دهه گذشته هر ساله اختلافي حداقل 15درصدي ميان نرخ تورم ايران و آمريكا وجود داشته است. به عبارت ديگر طي يك دهه تقريبا 150 درصد بر اختلاف تورم ايران و آمريكا انباشته شد و اين يعني افزايش 5/2 برابري در نسبت برابري قيمت ريال و دلار. اين اتفاق در حالي رخ داده كه در همين مدت نرخ برابري ريال در مقايسه با دلار ثابت مانده است.به عبارت ديگر اگر دولتها طي اين دوره اجازه تعديل نرخ برابري دلار و ريال را داده بودند، قيمت دلار در حال حاضر حدود 2500 تومان بود يعني همان قيمتي كه امروز به ارز مبادلهاي معروف شده است و اگر هزينههاي حواله و.... را به آن اضافه كنيم به حدود 2800 تومان براي واردكنندگان ميرسد.از مجموع اين محاسبات اينگونه ميتوان نتيجه گرفت كه در واقع دلار طي دو سال و نيم اخير، عقبماندگي قيمت خود را كه طي اين سالها با فشار دولتها دچار آن شده بود، جبران كرده است و باز به عبارت ديگر قيمت دلار مانند كالاهاي ديگر افزايش يافته است نه اينكه دولت يا بانك مركزي، آن را گران ميفروشند.
اگر بخواهيم در اين موقعيت علتي براي اين جهش يكباره بيابيم بايد به عدم اجراي قانون برنامه چهارم طي سالهاي 84 تا 89 اشاره كنيم چرا كه بنابر اين قانون، قيمت ارز بايد متناسب با مابهالتفاوت نرخ تورم داخلي و خارجي و شرايط كشور تعديل شود اما در اين مدت، اجراي قانون معطل ماند و فنر قيمت دلار را فشرده و فشردهتر كرد.ب - پرسش دومي كه شايد پاسخ به آن در شرايط فعلي لازم باشد چيستي رويكرد بلند مدت به دلار است. طبيعي است در شرايطي كه نرخ رشد توليد ناخالص داخلي، حجم صادرات، ميزان رشد نقدينگي، تورم، تراز تجاري و... در يك كشور مطلوب باشد، ميتوان و بايد انتظار داشت ارزش پول ملي آن كشور نيز به ميزان متعادلي برسد. (البته بحث دامپينگ ارزي در جاي خود بايد بررسي شود) به عبارت ديگر نرخ ارز نيز مانند برخي متغيرهاي ديگر از جمله نرخ سود بانكي، معلول شرايط كلي حاكم برا قتصاد هر كشور است.
اين توقعي غير علمي و نادرست خواهد بود اگر در وضعيتي كه تراز تجاري غيرنفتي كشورمان مناسب نيست، تورم بالاي 35 درصدي در اقتصاد وجود دارد، نرخ رشد نقدينگي هيچ تناسبي با نرخ رشد توليد ناخالص داخلي ندارد، حدود نيمي از ظرفيت توليدي صنايع كشور غير فعال است و... صرفا به اعتبار بروز نشانههايي تاكيد ميكنيم، نشانههايي، از بهبود شرايط سياسي در عرصه بينالمللي، انتظار داشته باشيم قيمت دلار به ناگاه و شديدا كاهش يابد چرا كه در عمل تمامي عوامل موثر در افزايش قيمت همچنان و با قوت مشغول اثرگذاري هستند.
ج - پرسش سوم اين است كه چرا رئيس كل بانك مركزي از قيمت حدود 3 هزار تومان به عنوان قيمت نسبتا واقعي دلار دفاع كرد؟ مگر بانك مركزي و رئيس كل آن نبايد مدافع و محافظ ارزش پول ملي باشند پس چرا آقاي سيف با چنين سخناني، به نوعي مانع كاهش قيمت دلار شد آن هم در حالي كه اگر اين سخنان گفته نميشد، قيمت دلار با اتفاقاتي كه در سفر رئيسجمهور به نيويورك رخ داد حتما كاهش شديدي مييافت؟ به نظر ميرسد قصد وي از به زبان آوردن چنين جملاتي كه معمولا از زبان روساي كل بانكهاي مركزي كمتر شنيده ميشود، جلوگيري از ايجاد نوسانات كاذب در بازار ارز بوده است. به عبارت ديگر رئيس كل بانك مركزي با علم به شرايط كلي حاكم بر اقتصاد كشور و آگاهي از اينكه عوامل موثر در بالا نگاه داشتن قيمت دلار مانند نرخ رشد اقتصاد، نرخ تورم، نقدينگي و... همچنان پابرجا هستند و در كوتاه مدت نيز اصلاح نميشوند، براي نقش آفريني عامل رواني در بازار كف و سقف تعيين كرده است و اين يعني محدودسازي نوسانات غيرضروري در بازار كه مطالبه و خواست تمامي فعالان اقتصادي است.
د - متاسفانه برخي افراد و جريانهاي سياسي در برخورد با رويكرد بانك مركزي، كارشناسانه و صادقانه عمل نكردند. اين افراد و جريانها به جاي اينكه با استدلالهاي اقتصادي و كارشناسي، رويكرد صحيح را براي افكار عمومي تشريح كنند با شعار حمايت از معيشت مردم و حفظ ارزش پول ملي، فضا را براي بانك مركزي و دولت در راستاي اصلاح ريشهاي مشكلات ارزي مخدوش كردند. برخي از اين افراد با وجود اينكه دسترسيهاي مستقيمي به مجموعه مديران و مسئولان بانك مركزي داشته و دارند در عرصه عمومي و با سخنراني، نامهنگاري و مصاحبه تنها بخشي از مسائل را عنوان ميكنند و در حالي كه مسائل اقتصادي و ارزي از پيچيدگيهاي فراواني برخوردار است كه نميتوان در عرصه عمومي به تفسير و تشريح آنها پرداخت.
البته از سوي ديگر رئيس كل بانك مركزي نيز بايد وسواس بيشتري در تشريح برنامههاي اين بانك براي فعالان اقتصادي به خرج دهد. بيترديد اگر رئيس كل بانك مركزي در ديدار با فعالان اقتصادي مؤكداً از آنان خواسته بود تا رويكرد بانك مركزي را در مديريت بازه نوسانات قيمتي ارز در رسانهها مطرح نكنند، خود نيز ناگزير نميشد به تشريح اين ديدگاه در عرصه عمومي بپردازد و دستمايه برخي انتقادات قرار گيرد. طرفين بايد توجه داشته باشند كه اساسا طرح اين قبيل مسائل در سپهر عمومي جامعه به نفع كشور نيست و اختلاف نظرات كارشناسي بايد در محافل تخصصي حل و فصل شود تا جامعه فارغ از اين اختلاف ديدگاهها محصول انتخاب رويكردي صحيح را مشاهده كند.
«از مدیریت نوسانات ارزی تا پذیرش روندهای ارزی»عنوانی است که روزنامه ی دنیای اقتصاد در ستون سرمقاله ی خود به قلم حمید زمان زاده در رابطه با تخلیه سریع ذخایر ارزی و تاثیر آن بر مدیریت تحولات آتی بازار ارز به چاپ رساند:
مسوولان بانک مرکزی جلوگیری از نوسانات شدید قیمتی در بازار ارز را به عنوان یکی از اهداف جدید بانک مرکزی مطرح کردهاند. قطعا نوسانات شدید نرخ ارز و نااطمینانیهای گسترده ناشی از آن، یکی از عوامل تضعیف تجارت خارجی، سرمایهگذاری و تولید ملی است. بر این اساس هدفگذاری ثبات در بازار ارز توسط بانک مرکزی، امری کاملا موجه، منطقی و قابلدفاع است، اما نکته مهم در مسیر تحقق عملی این هدف، توجه به تمایز میان نوسانات و روندها در بازار ارز است. این همان مسالهای است که در دولت قبل به خوبی درک نشد. در واقع در حالی که از سال 90 بازار ارز تحتتاثیر تشدید تحریمهای اقتصادی دچار تغییر روند شده بود، بانک مرکزی مدیریت بازار ارز را تا مدتها چنان پیش برد که گویا تحولات بازار ارز یک نوسان گذرا است و بر این اساس درصدد مدیریت این نوسانات به ظاهر مقطعی برآمد، اما تلاش بانک مرکزی برای کنترل نوسانات بازار ارز، در شرایطی که نرخ ارز دچار روندی صعودی شده بود، به وضوح نتیجه نداد و صرفا به تخلیه بخش بزرگی از ذخایر ارزی بانک مرکزی منتهی شد. تخلیه سریع ذخایر ارزی خود، مدیریت تحولات آتی بازار ارز را سختتر کرد و عملا موجب شد تا نرخ ارز از کنترل بانک مرکزی خارج شود. چنین اشتباهی در تميیز میان روندها و نوسانات در بازار ارز، انعکاسی از یک جمله معروف در بازارهای مالی است که «با روند نمیتوان جنگید».
درحالیکه تلاش برای جلوگیری از نوسانات بازار ارز مفید و ممکن است، تلاش برای جلوگیری از روندها در بازار ارز نه مفید است و نه ممکن. بله، با روند بازار ارز نمیتوان جنگید، حتی اگر بانک مرکزی به این جنگ برود.بنابراین یک مساله مهم در زمینه مدیریت بازار ارز این است که مدیریت نوسانات ارزی، به معنای تثبیت نرخ ارز نیست؛ چراکه تثبیت ارز در هر نرخی، به معنای رفتن به جنگ روندهای آینده است. هنگامی که نرخ ارز با روند صعودی یا نزولی مواجه میشود، تلاش برای تثبیت نرخ ارز به منظور جلوگیری از نوسانات ارزی، به شکست میانجامد. در روندهای صعودی، تلاش بانک مرکزی برای تثبیت نرخ ارز، به معنای تخلیه سریع ذخایر ارزی است که میتواند به بحران ارزی و افزایش ناگهانی نرخ ارز در آینده نزدیک بینجامد.
در مقابل در روندهای نزولی، تلاش برای تثبیت نرخ ارز به معنای انباشت سریع و بیش از حد ذخایر ارزی است که به افزایش شدید نقدینگی انجامیده و در نهایت بانک مرکزی مجبور به کاهش ناگهانی نرخ ارز خواهد شد. بر این اساس مدیریت نوسانات نرخ ارز صرفا به معنای تلاش برای حرکت هموار نرخ ارز در مسیر و حول روند ارزی است که این روند میتواند روندی ثابت، نزولی یا صعودی طی دورهای از زمان باشد؛ بنابراین بانک مرکزی در مدیریت نوسانات ارزی صرفا باید بر انحراف نرخ ارز از روند آن تمرکز کند، نه انحراف نرخ ارز از یک نرخ از پیش تعیین شده (مثلا 3 هزار تومان در شرایط فعلی)؛ بنابراین درک تمایز میان روندها و نوسانات در بازار ارز یک نکته کلیدی برای مدیریت نوسانات ارزی توسط بانک مرکزی است.اگر روند نرخ ارز قابلشناسایی بود، مدیریت نوسانات نرخ ارز به سادگی توسط بانک مرکزی قابلحصول بود، اما مشکل دقیقا اینجا است که شناسایی دقیق روند نرخ ارز نه تنها کار سادهای نیست؛ بلکه عملا غیرقابل حصول است.
در چنین شرایطی مدیریت نوسانات بازار ارز در راستای تمایز میان نوسانات و روندها در بازار ارز و تحقق عملی حرکت هموار نرخ ارز در مسیر روند چگونه میتواند صورت پذیرد؟مدیریت نوسانات ارزی از مسیر کریدور قیمتی – مقداری ارزی: از لحاظ عملی میتوان از مسیر یک کریدور قیمتی - مقداری ارزی، اطمینان پیدا کرد که مدیریت نوسانات نرخ ارز توسط بانک مرکزی، تنها به مدیریت انحرافات نرخ ارز از روند آن میانجامد و به رویارویی با روندهای ارزی منتهی نمیشود. برای ایجاد این کریدور، یک سقف و کف برای نرخ ارز (برای یک دوره کوتاه مدت) تعیین میشود. نکته کلیدی در مورد این کریدور، ارتباط سقف و کف کریدور با مقدار تزریق ذخایر ارزی به بازار ارز است. در واقع بانک مرکزی باید با توجه به حجم و محدودیت ذخایر ارزی، یک کف و سقف برای حجم تزریق ذخایر ارزی برای یک بازه زمانی معین (مثلا یک روز یا یک هفته) در کف و سقف کریدور تعیین کند.
زمانی که نرخ ارز به سقف کریدور میرسد یا از آن عبور میکند، میزان تزریق ذخایر ارزی به سقف مورد نظر افزایش مییابد. در این شرایط اگر نرخ ارز با وجود افزایش تزریق ارز به بازار برای مدت معینی بالاتر از سقف کریدور قرار گرفت، به منزله این است که تغییر رخ داده در نرخ ارز نه یک نوسان مقطعی، بلکه تغییر در مسیر یک روند صعودی است. این امر سیگنال انتقال کریدور ارزی به سمت بالا است به نحوی که نرخ ارز بازار مجددا درون کریدور قرار گیرد. در مقابل در صورت کاهش نرخ ارز به کف کریدور یا پایینتر از آن، میزان تزریق ذخایر ارزی به کف مورد نظر کاهش مییابد (یا آنکه خرید ارز توسط بانک مرکزی افزایش خواهد یافت). در این شرایط نیز تداوم حضور نرخ ارز برای یک دوره معین پایینتر از کف کریدور، به منزله کاهش نرخ ارز در مسیر روند نزولی بوده و کریدور ارزی باید به سمت پایین انتقال یابد. پیگیری چنین قاعدهای برای مدیریت نوسانات نرخ ارز از این مزیت برخوردار است که به صورت عملی نوسانات نرخ ارز را حول روند آن مدیریت میکند و از تخلیه ذخایر ارزی در روندهای صعودی یا انباشت بیش از حد ذخایر در روندهای نزولی جلوگیری میکند.
مدیریت نوسانات ارزی در شرایط فعلی: بهتازگی مباحث گستردهای در مورد نرخ ارز و نحوه مدیریت آن توسط سیاستگذاران و کارشناسان اقتصادی مطرح شده است. درک تمایز میان نوسانات و روندهای ارزی این امر را روشن میکند که سیاستگذاران ارزی باید از تعیین یک نرخ معین برای ارز خودداری کنند تا از درگیری احتمالی با روندهای ارزی در آینده دور یا نزدیک جلوگیری کنند. در شرایط فعلی، به ویژه تحولات سیاست خارجی و پرونده هستهای میتواند به سرعت روندهای بازار ارز را با تغییرات گسترده مواجه کند. در حالی که از سال 90 و در پی تشدید تحریمهای اقتصادی و عدمدستیابی به توافق در مذاکرات هستهای، روندی صعودی (و در عین حال پرنوسان) بر بازار ارز کشور حاکم شد، اکنون و به دنبال موفقیتهای اخیر دیپلماسی خارجی دولت روحانی، در شرایط کاملا معکوسی قرار گرفتهایم. دستیابی به توافق در موضوع هستهای و لغو تحریمهای اقتصادی، اکنون بیش از هر زمانی در دسترس مینمايد و همین امر بازار ارز کشور را با نوسانات رو به پایین مواجه کرده است.
در چنین شرایطی تعیین نرخ معینی برای ارز (برای مثال 3 هزار تومان) و تلاش بانک مرکزی برای جلوگیری از کاهش نرخ ارز نسبت به این نرخ تعیین شده به منظور مدیریت نوسانات نرخ ارز، ممکن است بانک مرکزی را عملا درگیر جلوگیری از روندی نزولی در بازار ارز کند. چنین سیاستی در شرایطی که دستیابی به توافق در مذاکرات هستهای به مرور قابلحصولتر مینمايد، موجب میشود تا بانک مرکزی برای نگهداشتن نرخ ارز در نرخی مانند 3 هزار تومان، نه تنها تزریق ذخایر ارزی به بازار را به صفر برساند؛ بلکه به مرور به خریدار عمده ارزهای خارجی تبدیل شود، اما با روند نمیتوان جنگید و به زودی بانک مرکزی مجبور به توقف خریدهای ارزی و پذیرش کاهش نرخ ارز خواهد شد. در چنین شرایطی است که عمل به کریدور قیمتی – مقداری ارزی میتواند مسیر حرکت هموار نرخ ارز در حول روند نزولی را فراهم کند تا علاوهبر مدیریت نوسانات ارزی، از روندهای ارزی ممانعت نکند.
در ادامه نگاهی می اندازیم به ستون سرمقاله روزنامه تهران امروز که به مطلبی از عزت الله یوسفیان ملا عضو کمیسیون بودجه با عنوان«اولويت اول ديپلماسي اقتصادي»اختصاص یافت:
بروز نشانههايي از لغو يا كماثر شدن احتمالي تحريمهاي يكجانبه و غيرقانوني عليه كشورمان، برخي كشورها و رقباي سنتي ايران را به نگراني و تكاپو انداختهاست. چرا كه اين كشورها توانستند در طول اين دوره كه از تابستان سال گذشته هم شروع شده است، با استفاده از اين موقعيت خاص و مصنوعي براي خود بازار بهتري دستوپا كنند يا با شرايط آسانتري مشتري كالاها و مواد صادراتی ايران شوند. براي مثال كشورهاي حوزه خليجفارس نظير قطر و عربستان توانستند با استفاده از اين موقعيت سطح توليد و بهرهبرداري از منابع نفتي مشترك با ايران را افزايش دهند و به قدرت نفتي منطقه بدل شوند. نبايد فراموش كرد كه تحريمها موجب خارج شدن شركتهاي نفتي خارجي از كشورمان شده و ما نميتوانستيم از سرمايهگذاري كلان اين شركتها در حوزه نفت و گازمان بهره ببريم و به رشد صنعت نفت دست پيدا كنيم. مسلم است كه كاهش سرمايهگذاري خارجي در حوزه نفتوگاز به كاهش توليد و ناتواني از بهرهبرداري تمام پتانسيلهاي موجود ميانجامد.
اين در حالي بود كه كشورهاي عربي توانستند با جذب اين سرمايهها از موقعيتي كه سهم ما بود بهرهبرداري ناعادلانه كنند. در مقابل كشورهايي نظير چين، روسيه و هند از فرصت استفاده كرده و حلقه ويژهاي را براي معاملات پولي و مالي با ايران تشكيل دادند.سادهانگارياست اگر تلاش آنها براي حضور در اين حلقه را از زاويهاي غيراقتصادي مورد ارزيابي قرار بدهيم. بدون شك آنها بهدنبال سود بيشتر بودند و تلاش آنها براي باقيماندن تحريمها يا بياثر نشان دادن مذاكرات نيويورك هم دقيقا ذيل همين تحليل جا ميگيرد. در همين چارچوب ميبينيم كه رسانهها و مقامات اين كشورها سعي دارند دستاندازي رواني مقابل مذاكرات ايجاد كنند. اينكه اين كشورها به سود و منفعت خود از تحريم ايران فكر ميكردند يك بحث مجزا ميطلبد. نكته اما اينجاست كه در چنين شرايطي ما چه ميتوانيم بكنيم كه منافع مليمان تامين شود.
اولين حوزهاي كه بايد بسيار به آن توجه كنيم و برنامهاي مدون براي آن ترتيب دهیم حوزه نفت، گاز و پتروشيمياست. اين حوزه براي ايران نقشي به شدت استراتژيك و مهم دارد. بنابراين نياز است كه ما با استفاده هوشمندانه از فضاي جديدي كه مقابل كشورمان به وجود آمده سعي كنيم كه شركتهاي قوي خارجي را براي سرمايهگذاري در بخش نفت و گاز تشويق كنيم. همانطور كه همگان ميدانند منابع غني نفتي و معدني ايران از بسياري از كشورهاي خاورميانه برتر است و بسياري از شركتها تمايل دارند كه در اين حوزه سرمايهگذاريهاي كلان صورت دهند. به هر حال تحريمها موجب شده بود كه اين شركتها براي فرار از ضرر و زيان ناشي از تحريم از كشورمان خارج شوند. حالا كه سايه ديپلماسي نيويوركي بر فضاي اقتصادي کشورمان افتاده است اين شركتها بار ديگر منتظر چراغ سبزي از سوي ما هستند كه به صنعت نفت ايران بازگردند.
بنابراين ما بايد جذب سرمايهگذاري خارجي از سوي كشورهايي غيراز روسيه و چين و هند را مدنظر قرار داده و در اولويت اول ديپلماسي اقتصادي كشورمان جاي دهيم. از سوي ديگر مبادلات مالي و تجاري كه با كشورهاي معدودي نظير چين و هند داشتيم بايد به ديگر كشورها هم تسري داده شود. ما بالاجبار خودمان را به چين و هند محدود كرده بوديم و اين كشورها از اين فضا بهره ميبردند و حالا وقت آن رسيده كه ديگر كشورها هم به حلقه مبادلات آزاد تجاري و مالي ما وارد شوند.
حسن اختری نوشته ای را با عنوان«دغدغه مواجهه با آمريكا!»در ستون سرمقاله روزنامه سیاست روز به چاپ رساند که به دموکراسي و مردمسالاري از نظر آمريکا نیز اشاره دارد:
حضور عزتمندانه هيات بلندپايه ديپلماتيک ايران در شصت و ششمين نشست سالانه مجمع عمومي سازمان ملل متحد و سخنراني رئيسجمهور محترم در اين اجلاس و تبيين ديدگاههاي اصولي و منطقي جمهوري اسلامي در رابطه با مسائل مهم بينالمللي يا گفتماني متفاوت يکبار ديگر اقتدار و صلابت ايران اسلامي را به جهانيان نشان داد.واقع مطلب، استکبار جهاني به سرکردگي آمريکا ـ کدخداي خود خوانده دهکده جهاني ـ در طول بيش از سه دهه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، با تسلط بر کارتلها و غولهاي رسانهاي و تبليغي دنيا تلاش کرده است که چهره خشني از اسلام، انقلاب و ايران را به افکار عمومي بقبولاند و تحت لواي اسلام هراسي، ايران هراسي و شيعه هراسي و مبارزه با تروريسم به حضور غيرقانوني خود در منطقه مشروعيت بخشيده به بهانه توسعه دموکراسي در امور داخلي کشورهاي مستقل دخالت کند. حال آنکه حکام و سلاطين غير دموکراتيکترين کشورها ـ که تاکنون رنگ و بويي از انتخابات و دموکراسي به خود نديدهاند ـ مورد حمايت و پشتيباني ايالات متحده قرار داشته و هنوز هم دارند.
بهتر است گفته شود دموکراسي و مردمسالاري از نظر آمريکا يعني روي کار بودن دولتهايي که منافع نامشروع آنان را تامين کنند آنکه به وسيله مردم انتخاب شده باشند.بيانات منطقي، و مستند به قوانين بينالمللي رئيسجمهور محترم که در سخنرانيها، ملاقاتها و نشستهاي خبري، روسا و هياتهاي شرکت کننده در مجمع عمومي و همچنين رسانهها را تحت تاثير و تحسين قرار داد. تنها رژيم جعلي اسرائيل بود که در انزوا قرار گرفته و تاب تحمل مجد و عظمت ايران اسلامي را نداشت.لذا تلاشهاي مذبوحانهاي را براي تخريب چهره رئيسجمهور محترم و هيات همراه انجام داد که خوشبختانه ناکام ماند. باراک اوباما در سخنراني اجلاس مجمع و موضعگيريهاي بعدي خود به صراحت اعلام کرد که دولت آمريکا قصد براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران را ندارد. به حقوق ملت ايران احترام ميگذارد و خواهان برقراري ارتباط ميباشد. اعتراف رئيس دولت آمريکا به عجز در مقابل تغيير نظام جمهوري اسلامي چيزي نيست که يک شبه و يا به محض برگزاري انتخابات در ايران و انتقال قدرت اجرايي به جناب آقاي دکتر حسن روحاني حاصل شده باشد.
بلکه ايستادگي مردم در طول دوران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تحمل سختيها و مرارتها و مساعي دولتهاي گذشته به ويژه مقاومت دولتهاي نهم و دهم در مقابل زيادهخواهيهاي استکبار و فشار روي نقاط ضعف آنها به دست آمده است. بنابراين با تمام انتقاداتي که به شخص آقاي دکتر محمود احمدينژاد و عملکرد وي در دوران تصدي رياست جمهوري وارد ميدانم اما معتقدم از آنجايي که رئيس جمهور منتخب اکثريت مردم ايران است خدمات او نيز در پازل کلي نظام قابل ارزيابي است که يقينا در عقبنشيني دولت آمريکا از مواضع گذشته خود و مغتنم شمردن فرصتي که با انتخاب دولت تدبير و اميد به پيش آمده است بيتاثير نميتواندباشد. گرچه تيم او از نظر ديپلماسي بينالمللي قابل مقايسه با تيم دولت يازدهم نبودهاند.مشهور است ميگويند در عالم رانندگي دوکس را احتمال تصادف و خروج از جاده و واژگوني بيشتر است يکي راننده ناشي و ديگري راننده حرفهاي، که اولي از عدم تسلط و احتياط بيش از حد و دومي از اعتماد بيش از حد به خود و بياحتياطي و عظمت باعث واژگوني ميگردند.
در عالم سياست و مواجهه با غرب نيز بيشباهت به تمثيل رانندگي نيست عدهاي نگاه کاملا بدبينانه به دول غربي به ويژه آمريکا دارند و همچون دولتهاي مهرورزي در تعامل با آنها جانب احتياط و در مقابل آنان کاملا گارد ميگيرند. ولو آنکه اين انسداد در روابط به صدور قطعنامههاي پيدرپي در سازمان ملل منتهي شود. جمعي نيز نگاهي خوشبينانه به غرب داشته و کعبه آمال خود را در جامعه مدني آنان جستجو ميکنند آنچه که در دولتهاي دوران اصلاحات شاهد بوديم. حال بايد منتظر بود که دولت تدبير و اميد که تجربه هر دو ديپلماسي را در انبان تجربه خود دارد. براي تعامل با غرب چه نوع سياستي را عملي خواهد کرد.يقينا اقدام عملي غرب در به رسميت شناختن حق قانوني ايران در استفاده صلحآميز از انرژي هستهاي و لغو تحريمهاي غيرقانوني، گام مثبتي در راستي آزمايي و اعتمادسازي اتحاديه اروپا و آمريکا در پيشگاه ملت بزرگ ايران خواهد بود.
حضور عزتمندانه هيات بلندپايه ديپلماتيک ايران در شصت و ششمين نشست سالانه مجمع عمومي سازمان ملل متحد و سخنراني رئيسجمهور محترم در اين اجلاس و تبيين ديدگاههاي اصولي و منطقي جمهوري اسلامي در رابطه با مسائل مهم بينالمللي يا گفتماني متفاوت يکبار ديگر اقتدار و صلابت ايران اسلامي را به جهانيان نشان داد.واقع مطلب، استکبار جهاني به سرکردگي آمريکا ـ کدخداي خود خوانده دهکده جهاني ـ در طول بيش از سه دهه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، با تسلط بر کارتلها و غولهاي رسانهاي و تبليغي دنيا تلاش کرده است که چهره خشني از اسلام، انقلاب و ايران را به افکار عمومي بقبولاند و تحت لواي اسلام هراسي، ايران هراسي و شيعه هراسي و مبارزه با تروريسم به حضور غيرقانوني خود در منطقه مشروعيت بخشيده به بهانه توسعه دموکراسي در امور داخلي کشورهاي مستقل دخالت کند. حال آنکه حکام و سلاطين غير دموکراتيکترين کشورها ـ که تاکنون رنگ و بويي از انتخابات و دموکراسي به خود نديدهاند ـ مورد حمايت و پشتيباني ايالات متحده قرار داشته و هنوز هم دارند.
بهتر است گفته شود دموکراسي و مردمسالاري از نظر آمريکا يعني روي کار بودن دولتهايي که منافع نامشروع آنان را تامين کنند آنکه به وسيله مردم انتخاب شده باشند.بيانات منطقي، و مستند به قوانين بينالمللي رئيسجمهور محترم که در سخنرانيها، ملاقاتها و نشستهاي خبري، روسا و هياتهاي شرکت کننده در مجمع عمومي و همچنين رسانهها را تحت تاثير و تحسين قرار داد. تنها رژيم جعلي اسرائيل بود که در انزوا قرار گرفته و تاب تحمل مجد و عظمت ايران اسلامي را نداشت.لذا تلاشهاي مذبوحانهاي را براي تخريب چهره رئيسجمهور محترم و هيات همراه انجام داد که خوشبختانه ناکام ماند. باراک اوباما در سخنراني اجلاس مجمع و موضعگيريهاي بعدي خود به صراحت اعلام کرد که دولت آمريکا قصد براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران را ندارد. به حقوق ملت ايران احترام ميگذارد و خواهان برقراري ارتباط ميباشد. اعتراف رئيس دولت آمريکا به عجز در مقابل تغيير نظام جمهوري اسلامي چيزي نيست که يک شبه و يا به محض برگزاري انتخابات در ايران و انتقال قدرت اجرايي به جناب آقاي دکتر حسن روحاني حاصل شده باشد.
بلکه ايستادگي مردم در طول دوران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تحمل سختيها و مرارتها و مساعي دولتهاي گذشته به ويژه مقاومت دولتهاي نهم و دهم در مقابل زيادهخواهيهاي استکبار و فشار روي نقاط ضعف آنها به دست آمده است. بنابراين با تمام انتقاداتي که به شخص آقاي دکتر محمود احمدينژاد و عملکرد وي در دوران تصدي رياست جمهوري وارد ميدانم اما معتقدم از آنجايي که رئيس جمهور منتخب اکثريت مردم ايران است خدمات او نيز در پازل کلي نظام قابل ارزيابي است که يقينا در عقبنشيني دولت آمريکا از مواضع گذشته خود و مغتنم شمردن فرصتي که با انتخاب دولت تدبير و اميد به پيش آمده است بيتاثير نميتواندباشد. گرچه تيم او از نظر ديپلماسي بينالمللي قابل مقايسه با تيم دولت يازدهم نبودهاند.
مشهور است ميگويند در عالم رانندگي دوکس را احتمال تصادف و خروج از جاده و واژگوني بيشتر است يکي راننده ناشي و ديگري راننده حرفهاي، که اولي از عدم تسلط و احتياط بيش از حد و دومي از اعتماد بيش از حد به خود و بياحتياطي و عظمت باعث واژگوني ميگردند. در عالم سياست و مواجهه با غرب نيز بيشباهت به تمثيل رانندگي نيست عدهاي نگاه کاملا بدبينانه به دول غربي به ويژه آمريکا دارند و همچون دولتهاي مهرورزي در تعامل با آنها جانب احتياط و در مقابل آنان کاملا گارد ميگيرند. ولو آنکه اين انسداد در روابط به صدور قطعنامههاي پيدرپي در سازمان ملل منتهي شود.
جمعي نيز نگاهي خوشبينانه به غرب داشته و کعبه آمال خود را در جامعه مدني آنان جستجو ميکنند آنچه که در دولتهاي دوران اصلاحات شاهد بوديم. حال بايد منتظر بود که دولت تدبير و اميد که تجربه هر دو ديپلماسي را در انبان تجربه خود دارد. براي تعامل با غرب چه نوع سياستي را عملي خواهد کرد.يقينا اقدام عملي غرب در به رسميت شناختن حق قانوني ايران در استفاده صلحآميز از انرژي هستهاي و لغو تحريمهاي غيرقانوني، گام مثبتي در راستي آزمايي و اعتمادسازي اتحاديه اروپا و آمريکا در پيشگاه ملت بزرگ ايران خواهد بود.
روزنامه حمایت را از نظر میگذرانیم که مطلبی را با عنوان«سفر دورهاي هاگل»از علی تتماج در ستون یادداشت خود به چاپ رساند:چاک هاگل، وزير دفاع آمريکا در سفري رسمي راهي ژاپن و کره جنوبي شده است در حالي که منابع خبري از احتمال سفر جانکري وزير امور خارجه و باراک اوباما ریيسجمهوری آمريکا به شرق آسيا نیز خبر دادهاند. هاگل در حالي راهي منطقه شده که ادعاي اوليه آمريکاييها را تقويت همکاريها ميان آمريکا و متحدانش و نيز مقابله با کره شمالي عنوان کرده است. آنها بر اين ادعاهستند که واشنگتن براي تامين امنيت اين کشورها در برابر کره شمالي و نيز به دلیل مناقشات اين کشورها با چين هاگل را به منطقه فرستاده است. هر چند که آمريکا براي حضور در اين کشورها با نام حمايت از آنها طرحي قديمي دارد اما يک اصل در رفتار آمريکاييها از جمله سفر هاگل به منطقه مشاهده ميشود و آن اينکه آمريکا به دنبال ايجاد رقابت تسليحاتي در منطقه است که اين کار براي آمريکا چنددستاورد دارد.نخست آنکه رقابت تسليحاتي، درگيري ميان همسايگان را به همراه دارد که نتيجه آن تضعيف قدرت اقتصادي آنهاست.
کشورهاي شرق آسيا معمولا هزينههاي نظامي پاييني داشتهاند در حالي که تحرکات آمريکا موجب رشد بودجه نظامي اين کشورها شده است. اين امر از يک سو بر اهداف اقتصادي اين کشورها تاثير منفي دارد و از سوي ديگر مانع از وحدت اقتصادي منطقه در برابر غرب ميشود. آمريکا تلاش دارد تا با گرفتارسازي شرق آسيا در چالشهاي امنيتي و نظامي رقباي اقتصادي خود را از ميدان به در کند و همچنان داعيه اقتصاد اول جهان را داشته باشد.دوم آنکه آمريکا به دنبال حضور نظامي در شرق آسياست. بهانه کره شمالي و چين تا حدودي بهانههاي قديمي و غير قابل باور براي افکار عمومي است؛ بنابراين آنها برآنند تا مولفههاي جديدي براي توجيه حضور در منطقه کسب کنند. رقابت تسليحاتي و برهمزدن توازن قوا در منطقه مولفهاي است که ميتواند تحريککننده کشورها براي رويکرد به آمريکا باشد. نمود عيني آن را در عملکردهاي ويتنام، فيليپين و اندونزي ميتوان مشاهده کرد که پس از سالها بار ديگر به پذيرش پايگاههاي نظامي آمريکا روي آوردهاند.
مقامات آمريکايي از جمله چاک هاگل، وزير دفاع، با سفر به منطقه و تحريک اعلام حمايت گزينشي از کشورهايي مانند ژاپن و کره جنوبی تلاش ميکنند تا ساير کشورهاي منطقه را به همگرايي نظامي به آمريکا تحريک کنند چنانکه پس از هاگل، کري و اوباما به منطقه سفر ميکنند که اندونزي و فيليپين بخشي از اين سفر را تشکيل ميدهند. به عبارتي ديگر سفر هاگل براي بحرانسازي در منطقه است نه برقراري امنيت كه نارضايتي برخي كشورهاي منطقه از جمله چين را به همراه داشته است.
در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری که مطلبی را با عنوان«گفتوگوي تاريخي»از دکتر امیر مدنی به چاپ رسانده است در زیر میخوانید:گفتوگوي تلفني روحاني و اوباما فراسوي جزئيات و چگونگي انجام، بدليل روندي که بر بستري سي و اندي ساله نضج يافته و خواست دو طرف را براي انجام آن آماده ساخته است داراي اهميتي تاريخي است. انجام و پذيرش اين گفتوگو بدان معني است که واشنگتن دريافته است که ايران به «محور شر» تعلقي ندارد و ميتواند نقشي مثبت و اساسي در تامين ثبات داشته باشد. تهران نيز پذيرفته است که آمريکا ميتواند طرف گفتوگو باشد. روشن است که انجام اين گفتوگو که در صورت ادامه و رسيدن به تفاهمي حتي حد اقلي به صلح و امنيت منطقهاي پرآشوب و جهان کمک شاياني ميکند مرهون پايه راي دو رئيس جمهور در دو کشور است. تلاش دو رئيس جمهور در تجسّم بخشيدن به خواسته پايه راي خود در دو کشور که مورد حمايت تمامي صلح دوستانِ انسانهاي مسوول در همه جا ميباشد مورد مخالفت جدي جنگ طلبان و کشورهاي حامي نظاميگري و افراطيگري ميباشد. پيشبرد صادقانه، آرام و تدريجي روند گفتوگوهاي ديپلماتيک بيشک افراطيون و جنگطلبان را به حاشيه خواهد راند.
روابط ايران و آمريکا را ميتوان به طور اجمالي به سه مقطع کلي مبتني بر رفتارها و نتايجي شاخص و مشخص تقسيم کرد. مقطع نخست پس از جنگ جهاني دوم است که آمريکا با انجام نقشي بسيار مثبت در چارچوب مقابله با سياست استالينيستي تجزيه ايران به امر حياتي وحدت و يگانگي سرزميني ايران ياري اساسي و بسيار مهمي ميرساند. شاخصه مقطع دوم شرکت مستقيم آمريکا در کودتاي غمبار 28 مرداد 1332 بر ضدّ دولت ملي و دموکراتيک دکتر مصدق است کودتايي که به گفته استفان کينزر نويسنده کتاب «تمام مردان شاه» راهگشاي گرايشهاي مصيبت زاي افراطي ايده اولوژيک در خاورميانه و آسياي جنوبي ميشود. در اين راستا درونيترين روح جوامع عربي -اسلامي ناتوان از اصلاحات دمکراتيک به حرکت در آمده تدريجا در دهههاي بعد نهايتا به شکل گيري هيولاي حقوق خوار القاعده ميانجامد که منافع آمريکا را نيز بطور مستقيم مورد تهديد قرار ميدهد.
مقطع سوم سالهاي پس از انقلاب بهمن 57 است که شاخصه آن رفتارهاي غير دوستانه آمريکا نظير اعمال تحريمهاي گوناگون و حمايت از صدام حسين در جنگ تجاوزکارانه بر ضدّ ايران است. تنها با حاضر داشتن اين مقولات است که ميتوان و بايد تلاش کرد تا با حفظ تفاوتها به روابط غير خصمانه و بلکه دوستانه رسيد. در اين راستا بايد به يک نکته پايهاي توجه کرد که مدنيّت چندين هزار ساله ايراني در صورتهاي بهتر و کلي خود فراسوي حکومتها و دولتها مدنيتي قانون گرا و ثبات جو و امنيت آفرين است. مدنيتي که در طول چندين هزار سال تاريخ خود نه به سوي شمال و شرق که بسوي مديترانه و اروپا و غرب گرايش و توسعه داشته است . تنها رعايت ايران به مثابه کشوري مستقل و درک وزن و نقش ايران به مثابه موجوديت سياسي واحد و پرهيز از فشار (تحريمها)و تهديد (حضور و تهديد نظامي) ميتواند راهگشاي فصل نويني از روابط دو کشور و بهبود بخش صلح و اقتصاد جهاني باشد.
مسائل بين دو کشور در سايه چندين دهه بياعتمادي بسيارند و تنها گفتوگوهاي تفصيلي کارشناسان ميتواند به حل برخي مسايل بينجامد. مسائلي نيز ميتوانند بدون راه حل باقي بمانند اما مهم آن است که همچون نمونه روابط چين و آمريکا در دهه 70، قرن گذشته دو کشور با رعايت يکديگر تفاوتها را به رسميت شناخته از مقاصد و منافع يکديگر آگاهي داشته باشند. دو کشور در گذشته نيز همکاريهاي جدي در طالبانيزدايي از افغانستان و صدامزدايي از عراق داشتهاند، همکاري همانند ميتواند در سوريه نيز شکل بگيرد تا به منزوي ساختن تروريسم جهاديون سلفي نظير النصره پرداخته حکومت سوريه را تشويق و وادار به اصلاحاتِ انجام انتخابات تحت نظارت جهاني کند.
در اين مرحله نيز دو کشور ميتوانند در زمينه مبارزه با افراطيگري گروههاي تندرو سلفي- جهادي- تکفيري داشته باشند. گروههايي همچون هيولاي حقوق خوار القاعده که بياني از درونيترين روح جوامع عربي-اسلامي ناتوان از اصلاحات دمکراتيک است و امنيت جهاني و مدنيّت بشري را تهديد ميکنند. دو کشور در زمينه تامين امنيت عراق نيز منافع مشترکي دارند. ايران به مثابه يکي از بزرگترين توليد کنندگان نفت و دارنده بزرگترين منابع گازي جهان و آمريکا به مثابه يکي از بزرگترين مصرفکنندگان انرژي در تامين امنيت خطوط و لولههاي نفتي و گازي نيز داراي انگيزههاي همکاري ميتوانند باشند ، امنيتي که اقتصادهاي در بحران غربي نيازي حياتي براي ثبات قيمتها به آن دارند، ايران نيز نيازي حياتي به دريافت وجه فروش مواد به فروش رفته براي بهبود وضع اقتصادي خود دارد.
عمدهترين مساله بين دو کشور بگفته طرف آمريکايي مساله اتمي و غنيسازي اورانيوم در ايران است که به باور آنان ميتواند داراي وجوه نظامي باشد يا بشود. باوري که تحت فشار لابيهاي خاص جنگ طلب به افکار عمومي تحميل شده است. ايران رسما اعلام کرده است در پي دستيابي به سلاح اتمي نيست و گزارش سالانه 16 آژانس اطلاعاتي آمريکا نيز اظهار ميدارد که در تهران تصميمي براي ساخت سلاح اتمي وجود ندارد. در عين حال ايران غني سازي تحت نظارت بينالمللي را در چارچوب قوانين و تحت نظارت بينالمللي حق خود ميداند. يافتن راه حلي همچون مبتني بر پذيرش غني سازي تا درجهاي که نتواند بکار نظامي بيايد و يا قرار دادن پروژه غني سازي تحت مديريت يک کنسرسيوم بينالمللي کاري سخت نميباشد. واقعيت آن است که در سالهاي 2003 تا 2005 ايران تمامي فعاليتهاي اتمي خود را متوقف کرد تا طرف آمريکايي به مساله «تمامي راه حلها روي ميز» که به معني امکان حمله نظامي است پايان دهد. امري که صورت نپذيرفت و ماندن «تمامي راه حلها بر روي ميز» به غلبه راديکاليسم در افق سياسي ايران انجاميد. راه ممکن، همان يافتن يک راه حل است که آمريکا پيشنهاد خود را ارائه داده و گام نخست را بردارد و بطور همزمان به تعديل و لغو تحريمها پرداخته به کاهش حضور نظامي از مسلح کردن رقيبان و دشمنان ايران پرهيز کند.
در واشنگتن درک ميشود که دور شدن تدريجي ايران از فضاهاي تاريخي خود و غرب به مفهوم تدريجي پيوستن به قطبهاي ديگر است امري که ميتواند معادلات ژئوپليتيک را به طور قطع به ضرر غرب تغيير دهد و اين امري است که بايد از آن اجتناب شود. در تهران نيز درک ميشود که ايران براي بهبود کيفيت زندگي و رشد تکنولوژي لازم است با بزرگترين قدرت سراسري تعامل داشته باشد. ايران از ديدگاه ژئوپليتيک قدرتي منطقهاي است و در معادلات کنوني ژئوپليتيک ميتواند به حفظ موقعيت مهم خود پرداخته از وزن خود دفاع نمايد. ضرورت ديپلماسي در آنجاست که فقط از آن طريق و با سياستي مبتني بر صلح و امنيت و همبستگي ملي و گسترش آزاديها، حقوق فردي و اجتماعي ميتوان از سطح منطقهاي خارج شده در صحنه جهاني حضور داشت.