سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

واگویه‌های زندانی مبتلا به ام.اس که با کمک ستاد دیه به آزادی رسید

داستان منصور به محرم سال 89 باز می‌گردد. وقتی که در 24 سالگی به پیشنهاد یکی از دوستانش تصمیم گرفت دست به دامن سالار شهیدان شود و شفای خود را از او بگیرد. اما همان روز برایش اتفاقی افتاد که او را راهی زندان کرد.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، داستان منصور به محرم سال 89 باز می‌گردد. وقتی که در 24 سالگی به پیشنهاد یکی از دوستانش تصمیم گرفت دست به دامن سالار شهیدان شود و شفای خود را از او بگیرد. اما همان روز برایش اتفاقی افتاد که او را راهی زندان کرد. تا همین چند روز پیش نمی‌دانست حکمت آن روز و توسلی که کرده بود، چیست؛ اما اتفاق‌های اخیر، خبر از آینده‌ای می‌دهد که حتما سفید و رو به امید است. به نوشته حمایت زندگی این زندانی آزاد شده خواندنی است.

برای چه شفا می‌خواستی؟

بیماری ام. اس دارم. هشت ساله بودم که پدرم در اتوبان زنجان، در حالی که قصد سفر به ارومیه را داشت تصادف و فوت کرد. در همان تصادف مادرم هم قطع نخاع شد؛ فشار عصبی ناشی از مرگ پدرم باعث شد بیماری‌ام عود کند. به‌احتمال زیاد زمینه‌های این بیماری را داشتم و این اتفاق تیر خلاص را به سلامتی‌ام زد. بعد از آن روز 6 ماهی در بیمارستان امام حسین (ع) بستری بودم.

بیماری‌ات در چه حدی بود؟

تا قبل از تصادف و زندانی شدن، خیلی آزارم نمی‌داد، کمی دارو مصرف می‌کردم اما به زندگی روزمره‌ام می‌رسیدم، بعد از آن تصادف، من ماندم و یک مادر زمین‌گیر، عمویم خیلی کمکم کرد و خرجی ما را می‌داد اما همین موضوع هم من را اذیت می‌کرد. البته بیماری‌ام من را پرخاشگر و عصبی کرده بود به همین دلیل وقتی دیپلم را گرفتم و از سربازی معاف شدم تصمیم به ازدواج گرفتم. 20 ساله بودم که عقد کردم، برای امرار معاش و برای اینکه شغلی داشته باشم به صورت قسطی و با کمک عمویم کامیونی خریدم و باربری می‌کردم. خدا را شکر خرجی من، مادرم و قسط خودش را می‌رساند. اوضاع خوبی بود تا اینکه یک روز حس پایم رفت. گاهی این اتفاق برایم می‌افتاد و به اصطلاح پایم خالی می‌کرد اما بعد از ازدواج کمی بیشتر شده بود. فکر کنم فشار عصبی ناشی از ازدواج باعث آن می شد. مجبور شدم رانندگی را رها کنم چون خطرش زیاد بود.

چرا زندان افتادی؟

داستان به 3 سال پیش بر می‌گردد. روز عاشورا بود که یکی از دوستانم با موتور دنبالم آمد، جایی را می‌شناخت که مراسم عزاداری با صفایی داشت و می‌گفت که خیلی از آدم‌ها صدقه سر امام حسین(ع) در این مجلس شفا گرفته‌اند. من را سوار موتور کرد و راهی آنجا شدیم. وقتی رسیدیم از موتور پیاده شد و از من خواست موتور را جابه‌جا کنم و وارد شوم. باید دور می‌زدم. سوار موتور شدم با سرعت خیلی کم حرکت کردم اما ناگهان با یک زن مسن تصادف کردم. هر دو روی زمین افتادیم، از بخت بد من، پیرزن فوت کرد. البته دادگاه هم تشخیص داد که آن خانم به خاطر کهولت سن و در اثر ضربه فوت کرده است به همین دلیل محکوم به پرداخت بخشی از دیه شدم، رقمی که طی 3 سال به 76 میلیون تومان رسید.

از روزهای زندان بگو.

خیلی در زندان نمی‌ماندم. به خاطر بیماری مدام مرخصی می‌گرفتم. اما همین اتفاق باعث شد زنم را از دست بدهم. ماشین را فروختم و بعد از پرداخت بدهی ماشین، سهمی را به زنم دادم تا پی زندگی‌اش برود. نمی‌توانستم او را پاسوز خودم کنم. بیماری‌ام هم هر روز بدتر می‌شد. حالا دیگر به سختی راه می‌روم و دیگران خیلی کم متوجه حرف‌هایم می‌شوند. البته حالا دیه‌ام جور شده است و آزاد شده‌ام.

سعی کردی رضایت بگیری؟

خانواده شاکی اوضاع من را می‌دیدند و می‌دانستند که من توان پرداخت دیه را ندارم اما من را سه سال در زندان نگه داشتند و باعث شدند بیماری‌ام بدتر شود. تا اینکه چند وقت پیش برای رفع مشکلم به ستاد دیه تهران مراجعه کردم. راستش به خاطر حاد شدن بیماری‌ام رویم نمی‌شد از خانه خارج شوم. اصلا دوست ندارم با کسی حرف بزنم. این اواخر تنها کاری که می‌کردم رفتن به پارک یا محل کار عمویم بود. او قصاب است، من با لرزشی که دارم نمی‌توانم به او کمک کنم وهمین اتفاق هم بیشتر ناراحتم می‌کند. نگاه و حرف‌های مردم هم من را بیمارتر می‌کند. کاش آنان می‌دانستند که بیماری من مسری نیست و این قدر من را مسخره نمی‌کردند. نگاه و حرف‌های آنان هر روز حالم را بدتر می‌کند، آنقدر که از هر جمعی فاصله گرفته‌ام.

ستاد، دیه را پرداخت کرد؟

بله، این پول را از صندوق پرداخت خسارت‌ها به من وام دادند و برای بازپرداخت آن باید ماهی 350 هزار تومان قسط بدهم، در حالی که شغلی ندارم و از نظر سلامتی کاملا در مضیقه هستم. البته مددکارم معتقد است با پیوستن به جامعه حمایت از بیماران ام. اس حالم بهتر می‌شود اما اگر کسی شغلی به من بدهد می‌توانم از پس مخارج قسط و هزینه‌های زندگی مادرم بر بیایم.

و حرف آخر؟

کاش مردم بیشتر با بیماری من آشنا شوند تا اینقدر آزار نبینم. کاش زودتر به ستاد برای کمک خواهی مراجعه می‌کردم و کاش کسی شغلی به من بدهد تا بعد از سال‌ها روی آرامش را ببینم. فکر می‌کنم حالا که آزاد شده‌ام روزهای بهتری در انتظارم است.
برچسب ها: باشگاه ، شبانه ، ستاد ، دیه ، گفتگو ، زندانی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.