سبحانی، پرستار دوران دفاع مقدس، عضو دانشگاه علوم پزشکی بقیه ا... است که در حال حاضر در خیریه مشغول به کارهای درمانی مردم است، هفته دفاع مقدس فرصت مغتنمی شد تا با وی به گفتگو بنشینیم و از خاطرات آن روزها جویا شویم که در ادامه ماحصل آن را می خوانید.
وی در خصوص چگونگی حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل این طور می گوید: از 28 سالگی و زمان انقلاب و پیروزی آن وارد عرصه نظام سلامت شدم و با آغاز جنگ تحمیلی در سن بیست و نه سالگی بود که به امداد رسانی رزمندگان مشغول شدم که بودن در جنگ را دو قسمت می دانم یکی قبل از شروع جنگ بود که در غائله کردستان بوده است و برای کمک به بیمارستان ها در زمان انقلاب اعزام شدیم و پس از تشکیل سپاه وارد آنجا شدیم تا به هدفمان که بالا بردن ارزش های انقلاب بود، برسیم و سپس به اداره بهیاری سپاه پیوستیم و خیلی ناراحت بودیم که در بانه و... جوانان را به طرز فجیعی به شهادت می رسانند و ما نیز در خواست کردیم تا نیز به منطقه کردستان جهت خدمت رسانی به مجروحان برویم که با مخالفت مواجه شد، اما شهید تاج نژاد، رئیس بهداری سپاه موافقت کردند که چهار خانمی به نام های کتابدار، یزدانی، صبوری، به منطقه کردستان اعزام شدیم.
هواپیمایی که تنها با يک موتور به زمین نشست
آن زمان شهر به طور کامل دست کومله ها بود و تمامی نیروها در فرود گاه مستقر هستند، اتاق بهداری سه در چهار بود و بچه ها آن را به زندان هارون تشبیه کردند، که پس از مراجعه به کرمانشاه باید به سمت سنندج حرکت می کردیم که بالاخره سوار هواپیمایی شدیم که کف آن پر از مهمان بوده که چادر رویش انداخته بودند و چند مجروح، رزمنده و ما سوار هواپیما شدیم که صندلی نداشتیم که پنح دقیقه ای راه رفتیم که متوجه شدیم تمامی کادر هواپیما مضطرب هستند و فهمیدیم که از چهار موتور هواپيما فقط یک موتورش سالم است و ممكن است سقوط کند و آن وقت فقط به خدا توکل کردیم که ما به فرودگاه رسیدیم، هواپیما سه دوری نشست و برخاست تا اینکه فرود آمد، اولین بار یک ماه تا سه ماه ماموریت داشتیم که کم کم شهر با جهاد رزمندگان و سپاهیان از دست کومله ها خارج شد که پس از پایان ماموریت به تهران برگشتیم و...
انجام کارهای فرهنگی در کردستان
وی در ادامه به روزهای آغازین هشت سال جنگ تحمیلی اشاره کرد و گفت: زمانی که جنگ شروع شد سپاه فراخوان زد و ما باید برای پوشش بیمارستان ها می رفتیم و به همین خاطر از کردستان به تهران برگشتیم و زمانی که جنگ شروع شد سپاه در بیمارستان نجمیه و لقمان بخش را راه اندازی کرد که شاید 15 الی 16 روزی به خانه نمی رفتیم و خانواده ها نیز ممانعتی نمی کردند تا عملیات رمضان که سال 1360 یکسری از افراد به اهواز اعزام شده بود که شهر دقیقا شهر مرده ها شده بود، 7 یا 8 فروردین ماه 60 بود که پرنده پر نمی زد، یک ماه در آنجا مشغول انجام کارهای فرهنگی بودیم و بازگشتیم، و در سال 61 در عملیات رمضان به اهواز رفتیم، که در آنجا ورزشگاه تختی را به صورت نقاهتگاه در آورده بودند و هر سالنی حدود 200 تخت داشت و سه ماه در آنجا ماموریت داشتیم و سپس از آن نیز به شلمچه رفتیم و به عملیات والفجر مقدماتی رسیدیم که بهمن ماه یا اسفند ماه 61 بود که من به دلیل اینکه که در اهواز به دیسک کمر مبتلا شدم نتوانستم به عملیات و الفجر برسم ولی وقتی متوجه شدم خانم کتابدار و دوستم رفته بود، این موضوع خیلی گران تمام شد ولی مرخصی گرفتم در فروردین 62 عملیات والفجر یک به منطقه اندیمشک اعزام شدم که عملیات بسیار گسترده ای بود عملیات لو رفته که شهید، مجروح و... زیادی به همراه داشت که شهید دکتر رهنما، رئیس بیمارستان بودند که گفتند: مجروحان زیاد است و باید رسیدگی بیشتری کنیم و ما نیز همواره در بخش ها بودیم و به خوابگاه ها نرفتیم، خلاصه تا عملیات دیگر به اهواز رفتیم تا عملیات خیبر در اسفند 62 بود که دوباره به اهواز رسیدیم، بیمارستان شهید بقایی را تجهیز کردیم، ساختمان ها از لحاظ فیزیکی بیمارستان نبود که فقط به مدت یک ماه یک هفته بیمارستان را تجهیز و تمیز کردیم، 24 ساعت اول هیچ خوردنی در کار نبود و روزهای دوم نیز چند کمپوت و کناره های نان را به کاغذ کره می مالیدیم و می خوریم، حتی چند روزی هم بیرون از ساختمان نمی رفتیم و در تاریکی به سر می بردیم، که پس از گذشت یک هفته اعلام کردند 72 ساعت به عملیات باقی مانده است ولی گفته بودند که تا 72 ساعت دیگر بیمارستان پر از مجروح و... می شود به خاطر همین باشد اتاق عمل ها و تمامی بخش ها باید کاملا آماده باشد، روز 23 اسفند ماه شهید دکتر رضایی گفت: امشب عملیات خیبر شروع می شود که اسم خیبر تن همه را لرزاند که ساعت 5 صبح( فاصله زمانی دو ساعت بود که صدای تیراندازی کاملا می آمد) بود که متوجه لرزش ساختمان شدیم که یکی از بچه ها فکر می کرد در ساختمان را می زنند اما پس متوجه شدند که عملیات خیبر شروع شده است و دیگر بچه ها نتوانستند به استراحت بپردازند از این رو وضو گرفتیم و به ائمه متوسل شدیم که صبح اول، نخستین مجروحان را به ساختمان انتقال دادند و ما شروع به امداد رسانی کردیم.
دفاع، دفاع مقدسی بود
وی با بیان اینکه دفاع مقدسی بوده است ادامه داد: در عملیات خیبر بچه ها تقسیم بندی شدند و شروع به خدمت رسانی به مجروحان کردند و به سرعت امداد رسانی می کردند، و به نگهداری و پرستاری رزمندگان می پرداختند، عملیات خیبر با پدیده ای به نام شیمیایی مواجه شدیم و مجروحان شیمیایی واقعا...، در عملیات خیبر حدود 5 یا 7 روز پس از عملیات مجروحان گاز اعصاب و تاول زا آورده بودند، تاول های آن ها تاول های بیشتر از سوختگی های درجه سه بودند که مثل قارچ عمل می کردند و در جاهای مرطوب بدن رشد می کردند که در بین مجروحان به مصطفی برخورد کردم که هم گاز اعصاب و هم گاز تاول زا به آن برخورد کرده بود و تاول های زیادی زده بود و تنفس آن مشکل بود؛ افراد موجی همیشه می خواستند از خودشان دفاع کنند،اما مصطفی به خاطر تاول هایش نمی توانست از جا بلند شود، که خانم امیر مقدم می گفت: مصطفی را اعزام کنید ولی امکان اعزامش نبود ولی به دلیل انتشار حباب ها در محیط تصمیم به اعزام گرفتیم که تا به فرودگاه نرسید مصطفی شهید شده بود، حتی افرادی که در بیمارستان شهید بقائی اهواز که نزدیکی خط مقدم بود 11 خانمی که در آنجا امداد گری می کردند شیمیایی شده بودند و در اندیمشک به آن ها رسیدگی می شد، ولی کار امداد رسانی برای ما خیلی با ارزش بود و بها نمی دادیم که چه اتفاقی می افتاد، ولی عملیات خیبر با فراز و نشیب های فراوان به پایان رسید و سپس به بیمارستان شهید کلانتری اعزام شدیم و سپس از آن عملیات بدر آغاز شده است و مجددا به بیمارستان برگشتیم( در جزیره مجنون و...) و کار امداد رسانی مجروحان را آغاز کردیم، عملیات عملیات بزرگی بود و بچه های زیادی به شهادت رسیدند، مجروحان سرپایی می آورند.
چهره مجروحی که در ذهنم باقی مانده
سبحانی در ادامه به خاطراتی از روزهای امدادگری دردفاع مقدس اشاره کرد و افزود: در عملیات رمضان یادم 5 صبح مجروح آوردند، یک مجروح آورده بودند که سر و صورتش گلی شده بود است و نمی توانست به راحتی نفس بکشد که پس از پاکسازی ماسه و شن از روی سر صورت او و تمیز کردن لباس وقتی که برگرداندم دیدم که روی بدن این جوان 22 و23 ساله زخم های خط واری وجود دارد که وقتی این رزمنده به هوش آمد گفته بود که در شب عملیات آنجا روی باتلاق افتادم که سیم خارداری که دور ردیف را پاره کرده بودم روی باتلاق افتادم و خدا را شکر که از روی من رزمنده ها عبور کردند و به سیم خاردار برخورد نکردند که پس از پانسمان و درمان های اولیه به بیمارستان منتقل شد، دو سال بعد این فرد را در عملیات دیگری دیدم، یعنی که افرادی بودند که پس از مجروحیت و... نیز دوباره در عملیات ها حضور پیدا می کردند و حتی به شهادت نیز می رسیدند.
سبحانی در پایان اظهار داشت: هر اتفاقی که برای مملکت می افتد مطمئا جوانان حضور فعالی خواهند داشت، کشور ایران به عنوان کشور اسلامی همیشه دشمن داشته و خواهد داشت و اگر اتفاقی هم رخ دهد باز هم جوانانی هستند که درمقابل دشمنان ایستادگی کنند./ح
گزارش از رقیه بقائی