مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
آشناي غريبان
تا خاوران نگاه شما را مريد شد
تبريز تا هرات، پر از بايزيد شد!
از شرق کوچه باغ نشابور آن غريب
مثل بهار آمد و آغاز عيد شد
وقتي حديث سلسله مشکات راه گشت
شب، پيش روز مرد و جهان روسپيد شد
اي آشناي هر چه غريب است، نام تو
فرش زمين گام تو، عرش اميد شد
در بستر قدوم شما، نقش عشق ماند
جوشيد آب و تالي زمزم پديد شد
وقتي که بيت هشتم شعرم غريب شد
مامون نانجيب، يقيناً يزيد شد
اي قاتل غريب ترين آشناي ما
مهمان کشي ز عهد تو، رسمي جديد شد
آن جا به دست ظلم، عدالت به خاک رفت
داناترين امام خدا چون شهيد شد
باران گرفت چشم سناباد خسته را
سيلاب اشک ديده مردم شديد شد
در ازدحام زائر تو شد غبار نور
«پروانه»اي که پاي ضريحت شهيد شد
پروانه مه ولاتي
خادم
کسي در بخت و اقبالش شبيه مشهدي ها نيست
براي چشم آن ها ديدنت از دور رويا نيست
و دست آسمان را گنبدش از پشت مي بندد
براي اين همه خورشيد در يک آسمان جا نيست
ببين حتي ملائک بي تو حسرت مي خورند آقا
که دوري از بهشت انگار تنها مشکل ما نيست
چقدر اين روزها در اين حرم دل جا به جا کرده است
براي درک غم چيزي شبيه ويلچرها نيست
دلم را مي دهم امشب به صندوق اماناتت
که عمري با خودت باشد، اگر چه جاش اين جا نيست
مرا بيدار کن خادم، بگو موهات معلوم است
که در خوابم پريشانست موهايي که پيدا نيست
زبانم مو در آورده است از بس گفته ام: آقا
ولي فهميده ام حالا، کسي مثل تو آقا نيست
معصومه عباسي
طلوع ستاره
به شوق حضرت دلبر دوباره مي رقصد
دوباره دل به نواي نقاره مي رقصد
و موج تشنه زائر بر اين در و ديوار
هزار آينه با هر اشاره مي رقصد
ببين که فوج ملائک به دور اين گنبد
به شادباش طلوع ستاره مي رقصد
و پايکوبي قول و قلم تماشايي است
ببين که چشم تو از اين نظاره مي رقصد
چه عاشقانه قلم در سماع مي چرخد
چه عارفانه نهاد و گزاره مي رقصد
کسي که سرخوش صهباي هشتمين جام است
ازين دقيقه خوش تا هماره مي رقصد
براي گفتن اين عشق واژه کم دارم
به سينه شور و عطش بر لب قلم دارم
کبوترانه بر اين بام دانه مي جويم
به بوي دامن دلبر رميده آهويم
من از تبار غريبان دورها بودم
اسير حسرت ديدار آشنا بودم
دلم کبوتر بام امام هشتم شد
و باز پر زد و در متن مثنوي گم شد
هوشنگ محمدي