سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

شيار شهادت/2

یک گلوله تانک مي‌تونست تو "شیار شهادت" جوي خون جاری کنه

یک دفعه با صدای هیاهوی بچه‌های بالای تپه متوجه شدیم یک تانک عراقی که مسیر خودشو تو تپه ماهورا گم کرده، به سمت ما میاد، به قول معروف چرت از سر همه پريد؛ همه بچه‌ها دو طرف شیار ایستاده بودند و نمی‌دونستند بايد چه کار کنند...

به گزارش خبرنگار ويژه نامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، روزاي اول مهر براي بعضيا بوي مدرسه مي‌ده و براي بعضي ديگه بوي جنگ. صداي مارش عملياتي که به بهونه هفته‌ دفاع مقدس از برخي نمايشگاه‌ها که به همين مناسبت برپا شده شنيده مي‌شه، خيلي از دل‌ها رو مي‌لرزونه همين حال و هوا، بهانه‌اي شد تا ما هم بريم سراغ جوانمردان دهه 60 و سعي کنيم با انعکاس حرفاشون گوشه‌اي از وظيفه‌ خودمون رو نسبت به آنها ادا کنيم. خاطره‌اي که مي‌خوانيد حاصل گفتگو با مرتضي رضاييان مسئول يکي از تيم‌هاي گردان انصارالرسول از لشکر 27 محمدرسول الله است.

تو آموزشي پادگان امام حسين(ع) هر دو افتاديم گروهان 8،‌ اسمش يدالله بود دوست و هم‌محله‌اي بوديم،‌ هم مدرسه‌اي نبوديم، اما راه مدرسه رو طوري انتخاب مي‌کرديم که باهم باشيم و درس‌هامون رو تو پارک فدک(محله نارمک) با هم مي‌خونديم؛ اين صميميت باعث شد که موقع اعزام هم تصميم بگيريم که با هم بريم منطقه.

بعد از آموزش با یدالله و چند نفر دیگه از دوستان به لشکر 27 حضرت رسول(ص) ملحق شده و در قالب گردان انصارالرسول، گروهان شهادت، دسته 3 اعزام شديم، اولين اعزام رسمیم رو تجربه می‌کردم با عنوان مسئول يک تيم 12 نفره، تو ساختمان شهید نوزاد (اون موقع هنوز شهید نشده بود) پادگان دو کوهه مستقر شدیم و به همين ترتيب تو دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر1 شرکت کرديم.



منطقه عملياتي والفجر1، منطقه عمومی شمال فکه معروف به تنگه ابوغریب بود، یادمه وقتی داشتیم براي عمليات می‌رفتیم تو اتوبوس اذان مغرب رو از رادیوی اتوبوس شنیدیم، یدالله کنارم نشسته بود، پيشنهاد داد نماز رو اول وقت بخونيم، راننده که با مسير آشنا بود، گفت صبر کنید کمی جلوتر یک قسمت از جاده رو به قبله میشه اون موقع نماز بخونید، با توصيه راننده یک کمی به سمت راست مایل شدیم و نشسته تو اتوبوس با تمام تجهیزات نماز خوندیم.

به منطقه عملياتي رسيديم همه جا سراسر تپه ماهور بود با تپه‌ها و شیارهای پیچ در پیچ و پشت سر هم، طي يک عمليات تپه 112 رو رو فتح کردیم و همونجا مستقر شدیم.

شب سختی بود، سراسر درگیری و تپه نوردی زیر آتیش بی‌مهابای دشمن، البته خوبی تپه‌ها اين بود که مثل دشت جنوب سیبل هدف تيراندازهاي دشمن نبودیم، هدایت آتش خمپاره تو شیارها براي دشمن کار سختیه و گلوله مستقیم تانک و 106 هم نمي‌تونه داخل شیارها رو هدف‌گیری کنه، ولی هیچکدام اینها شدت سنگینی آتش و رعب و وحشت رزمنده‌ها رو کم نمي‌کنه.

  فراغ دوستانم اشک باران                    که ما را دور کرد از دوست داران
ندانستم که در پایان صحبت                  چنین باشد وفای حـــق گذاران

روز اول بعد از عمليات و اون شب سخت، تو خط فرضی پدافندی نگهبان بودم، یه سنگر کوچیک تو خط‌الراس نظامی ایجاد کردم ( به اندازه یک قد پایین‌تر از راس تپه و به سمت خودی) موقع پاس اول شب همه چي خوب بود، به غیر از نگرانی‌های معمول یه منطقه جدید، ظلمات شب و  آتش پراکنده دشمن  مشکل خاصی نداشتیم.

مطلب دیگه‌ای که باید اینجا اشاره کنم اینه که قبل از عملیات والفجر1 به خاطر وحدت بین سپاه و ارتش دستور ادغام یگان‌های این‌دو نیروی نظامی صادر شده بود و برای نتیجه بهتر مدتی دسته‌های بسیج و ارتش به صورت ستونی همراستا و با هم مانوس بودند، گذشته از درست یا غلط بودن این تصمیم من خیلی از این موضوع استفاده معنوی کردم.

نفر کنار من در ستون کشی‌ها برادر سرباز ناصر عکاف بچه خوزستان و اهل مسجد سليمان بود، جواني غیور و با دل و جرات و در عين حال بسيار با محبت، مومن و دوست داشتنی؛ با همين روحياتش منو و یدالله رو به خودش جذب کرده بود، از اونجا که من کم سن و سال بودم، بهم خيلي کمک مي‌کرد.

شب اول عملیات پاس اول من تموم شد و پاس دومم هم تقریبا دم دمای صبح تموم می‌شد، موقع پاس دوم متوجه یه سنگر  تنوری خیلی عالی شدم ، جون می‌داد برای  دیده‌بانی، کل منطقه تو ديد بود؛ هم از جلو تا کیلومترها عراقی‌ها رو زیر نظر داشتیم و هم از پشت شیار شهادت رو کنترل مي‌کرديم، فقط یه قدری استتار نیاز داشت که البته اين مشکل هم با تاريکي شب برطرف مي‌شد، ولی براي اطمينان نگهباني‌هاي روز با مقداری خاشاک و بوته جلوی سنگر رو استتار کردم تا دیده نشه.

دم دماي صبح ناصرعکاف اومد پیشم یه نظری به منطقه کرد و از من خواست اون سنگر رو بهش بدم و گفت که این سنگر را من دیشب برای دیده‌بانی و تیربار حفر کردم، اگه ممکنه اجازه بده کمی درستش کنم، من هم سنگر رو به ناصر دادم و خودم تو سنگر کناری نشستم، البته بايد بگم سنگر ناصر هم بهتر بود و استتارش کرده بودم، اما به محض اينکه ناصر وارد سنگر شد، ناگهان پيشونيش با تفنگ دوربین‌دار قناسه هدف گرفته شد و ناصر افتاد تو بغلم و بعد از چند بار نفس زدن، تو بغل من جون داد.


عکس تزئيني است

من قبلا هم جنگ دیده بودم ولی ناصر عکاف علی‌رغم دوستی چند روزه خیلی رو من تاثیر گذاشته بود، علی‌الخصوص که تو بغلم لبیک گفت.

بار فراغ دوستان  بسکه نشسته بر دلم                    می‌روم و نمیرود ناقه بزیر محــــــملم
      بار بیافکند شتر چون برسد به منزلی                   بار دل است همچنان ور به هزار منزلم

روز دوم بعد از عمليات والفجر1 بود، آفتاب داغ منطقه داشت کم‌کم تشنگی رو به بچه‌ها یادآوری می‌کرد، عقبه خط هم به شدت زیر آتش بود و به صورت نقطه‌ای ارتباط بچه‌ها رو با عقبه قطع کرده بود، ارسال تدارکات، آب، تسلیحات و تخلیه مجروح به سختی انجام می‌شد، به بچه‌ها اعلام کردیم که مصرف آب رو رعایت کنند، تنها چيزي که مي‌تونست آرومم کنه این بود که از آب قمقمه خودم به شهید عکاف داده بودم و اون حداقل تشنه شهيد نشده بود.

دو شب قبل وقتي که پشت خط بودیم، بعد از نماز مغرب و عشا یه مراسم توسل و زیارت عاشورا برپا کردیم، تو اون فضاي روحاني و تو خيال خودم غرق بودم و ديدم که پرچم گنبد سیدالشدا رو عوض می‌کردم، اين رو به فال نيک گرفتم و قبل از عمليات یک پرچم یا زهرا(س) و یه پرچم ایران همراه خودم به منطقه آوردم.

فکر پرچم ذهنم رو پر کرده بود، کم آبي هم بچه‌ها رو تحت فشار قرار داده بود، به فکر افتادم که یه نقطه رو دور از شیار پيدا کنم و پرچم رو اونجا برپا کنم، از طرفي هم اگر تو سنگر عراقي‌ها آب گير آوردم براي بچه‌ها بيارم، چند شیار رو رد کردم، اول  مشکلی نداشتم، ولی هر چه جلوتر مي‌رفتم با ديدن جنازه متعفن عراقی‌ها و سنگر تخریب شده و منطقه سوخته بیشتر می‌ترسیدم، تو اون سنگرهاي سوخته مقداری آب پیدا کردم که تو ظرف روباز بود و تو این دو روز  خیلی گرد و غبار و دوده سیاه خمپاره روش نشسته بود، موقع رفتن توقعم زیاد بود و به آبهای آلوده توجه نکردم، ولی موقع برگشتن مجبور شدم براي اینکه بیشتر آلوده نشن آب‌ها رو تو دبه‌های در بسته بریزم، اين شد که مقداري از آلودگی روي آب رو خالي کردم، اما با ديدن شدت کم‌ آبي بچه‌ها از کاري که کرده بودم پشيمون شدم.

بعد از اينکه آب‌ها رو جابه‌جا کردم خيالم راحت شد و یه دنبال جايي براي برافراشتن پرچم گشتم، این توضیح لازمه که پرچم یعنی هدف یعنی سیبل براي دشمن و از طرف ديگه روحيه براي نيروهاي خودي، پس باید پرچم رو جایی برپا مي‌کردم که حجم آتیش دشمن رو منحرف کنه و از طرفی بچه‌های خودمون هم ببینند و روحیه بگیرند.

یه جای نسباتا سر سبز پیدا کردم، می‌گم سر سبز برای اینکه روز اول کل منطقه تو فصل بهار سبز و علفزار بود، ولی بعد از حجم آتيش عمليات کلا سوخت و سیاه شد. پرچم رو يه جاي مناسب نصب کردم و به سمت گروهان و به شيار شهادت برگشتم.



رفتم خدمت برادر مجتهدی فرمانده گروهان شهادت و موضوع آب و پرچم رو براش گفتم یکی از بچه‌های قدیمی و قوی رو همراهم فرستاد تا هم نقطه پرچم رو شناسایی و تایید کنه و هم کمکم کنه تا آب‌ها رو بیاریم عقب؛ يدالله رو هم با خودم بردم، البته فقط به برادر مجتهدی گفتم که آب‌ها تو چه شرايطي بودن و از کجا تهيشون کردم.

آب رو به گروهان منتقل کردیم و خودم شدم سقای توزیع آبي که حالا بين بچه‌ها جیره بندی شده بود، تایید نقطه پرچم رو هم از فرمانده گروهان گرفتم و شب براي نصبش رفتم.

تو تاریکی و ظلمات شب تو منطقه‌اي که پر بود از جنازه‌هاي متعفن عراقي تنهایی  جرات رفتن نداشتم براي همين یکی از بچه‌ها رو با خودم بردم، به محل نصب پرچم که رسيديم با کمی گونی شن و بلوک عراقی پرچم رو مستقر کرديم و برگشتيم.

صبح علی‌الطلوع و با اولين تيغه‌هاي آفتاب که باعث ديده شدن پرچم شد،‌ تپه‌ سبزي که پرچم روي اون برپا شده بود، از آتش دشمن سياه شد و تا حدود ظهر عراقی‌های بد بخت براي زدن پرچم سر کار بودن و ما هم از يه زاويه ديگه اين منظره رو تماشا می‌کردیم و مي‌خنديديم.

روز سوم بعد عمليات ديگه مشکل آب خیلی جدی شده بود، به حدی که یادم میاد تو آفتاب داغ مجبور بودیم حفره کوچکی تو دل تپه درست کنيم تا بتونيم سرهامون رو از حرارت مستقیم خورشید در امان نگه داريم تا از تشنگیمون کم بشه، البته این در زمان استراحت بود وگرنه زمان درگیری و نگهبانی حتی اين امکان رو هم نداشتیم ، جیره بندی آب هم ادامه داشت، البته کم و بیش آب به گروهان می‌رسید ولی کفاف این گرما و تلاش بسیار رو نمی‌داد و تشنگی درد غالب بود.

روز سوم درگیری سمت راست ما، یعنی شیار گروهان جهاد و دیگر گردانها خیلی بیشتر بود و لازم بود ما بیشتر مراقب منطقه باشیم، بعد از ظهر درگیری فرو کش کرد و منطقه ساکت شد، البته این موضوع تو جبهه نادر بود چون بعد از ظهر خورشید تو چشم دوربین‌های ما می‌زد و به قولی هدایت آتش مال عراقی‌ها بود و اونها دیدی بهتری بر ما داشتند؛ ولی به دلیل خستگی صبح عراقی‌ها هم استراحت می‌کردند.

اون روز يه اتفاق ديگه‌اي هم افتاد و اون اينکه نگهبان‌های سر تپه (سنگر شهید ناصرعکاف) کمی تعلل و بی‌دقتی کردند و یک دفعه با صدای هیاهوی بچه‌های بالای تپه متوجه شدیم یک تانک عراقی  که مسیر خودشو تو تپه ماهورا  گم کرده، به سمت ما میاد، به قول معروف چرت از سر همه پريد؛ همه بچه‌ها  دو طرف شیار ایستاده بودند  و نمی‌دونستند بايد چه کار کنند، تو همین حال و هوای بلا‌تکلیفی بودیم که تانک به سر تپه رسید، خیلی ترسيده بوديم، یک تانک بالاي یک شیار پر از نیرو، فقط یک گلوله تانک و یا یک رگبار دوشیکای تانک مي‌تونست رود خون تو شیار شهادت جاری کنه، ولی از اونجا که خدا رعب و وحشت در دل دشمن انداخته بود و اون تانک هم راهشو گم کرده بود، با ديدن یک گروهان نیرو ترسید و فرار کرد.



جالبه که بگم خیلی از بچه‌ها با قرار گرفتن تو اين موقعيت پا به فرار گذاشتند، ولی من که کنار فرمانده مجتهدی بودم دیدم که ایشان با صلابت و با تدبیر پشت سر هم فریاد می‌زد آر پی‌جی زن!

چند نفر از بچه‌ها به سمت نوک تپه دویدن، من و یدالله هم رفتیم، بچه‌ها فریاد می‌زدن این تانک نباید برگرده، ما با کلاشینکف شلیک می‌کردیم و دو تا از بچه‌ها هم  با آرپی‌جی، خلاصه با چندتا شليک موفق شدیم تانک رو متوقف کنیم.

نفرات داخل تانک اقدام به فرار کردن که مورد هدف بچه‌ها قرار گرفتن، خیلی خوشحال بودیم که بعد از لو رفتن موضع بچه‌ها نذاشتيم عراقي‌ها فرار کنند؛ تانک به جا مونده هم روز بعد توسط خود عراقی مورد هدف خمپاره قرار گرفت تا بدست ایران نیفته.

بعد از اون قضیه  آب و پرچم و این تانک فهميدم که توجه فرمانده گروهان برادر مجتهدی به من بيشتر شده بود و رضايت ايشان برايم خوش‌آيند بود.

قبلا گفتم که هدایت آتش خمپاره داخل شیار براي عراقي‌ها کار سختي بود، یعنی با درجه بندی کمتر گلوله به تپه مقابل مي‌خورد و با کمی افزایش گرا، به تپه پشت سر برخورد مي‌کرد و  کمتر پیش می‌آمد که خمپاره درست بین شیار فرود بیاد، البته نمی‌خوام بگم پیک نیک بود، جنگ رفته‌ها می‌دونن که حجم آتش دشمن يعني چي!
 
انتهاي پيام/

برچسب ها: شیار ، شهادت ، دفاع مقدس
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.