سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گفتگو با زندانی/

واگویه‌های زن زندانی که اسیر شیشه شد

الهه زنی 33 ساله است که در سن 18 سالگی بدون علاقه ازدواج کرده است و پس از مدتی اسیر شیشه شده است. او حالا به خاطر مصرف مواد و قتل در زندان است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، الهه زنی 33 ساله است که خودش را این‌گونه معرفی می‌کند: در رباط کریم بزرگ شدم. یک خواهر و پنج برادر دارم. پدرم کشاورز است، وضع مالی خوبی دارد و یک دکه روزنامه‌فروشی را هم اداره می‌کند.

در 18 سالگی بنا به خواست خانواده‌ام با اینکه فرد دیگری را دوست داشتم،‌ ازدواج کردم. شوهرم را دوست نداشتم؛ اول زندگی کاملاً بیکار بود اما بعد سراغ جوشکاری رفت و فصلی کار می‌کرد. اعتیاد به مواد مخدر نداشت اما بیمار روانی بود و دو سال آخر زندگی‌مان، خیلی کتکم می‌زد...

حالا پای این زن که به مصرف شیشه معتاد شده بود، به یک قتل هم کشیده شده است، هرچند که می‌گوید به زودی تبرئه خواهد شد. در ادامه و در گفتگوی روزنامه حمایت با زندگی او آشنا می‌شوید.

از شوهرت جدا شدی؟

نه گم شد؛ الآن دو سال است که مجهول‌المکان است و هیچ خبری از او ندارم. چند بار نامه نوشتم و به دادگاه شهر محل زندگی خانواده‌اش بردم؛ اما پدر و مادرش هم می‌گویند هیچ خبری از پسرشان ندارند. تقاضای طلاق هم ندادم چون از طلاق وحشت دارم؛ نمی‌خواهم بچه‌هایم فرزند طلاق باشند.

موضوع قتل چیست؟

سه سال قبل به ‌دلیل آنکه مادرم پولی نیاز داشت، زمینی را که با هم شریک بودیم، فروختم. 30 میلیون مال مادرم و 30 میلیون تومان مال من بود. با ده میلیون تومان از این پول خانه‌ای در نسیم‌شهر اجاره کردم؛ همچنین مقداری طلا خریدم و با مقداری از آن در بانک برای خودم حساب باز کردم تا هر وقت پول نیاز داشتم، پس‌اندازی داشته باشم. 5 میلیون تومان هم به یکی از دوستان خانوادگی به نام آقای رضایی دادم. او یک مرد 55 ساله بود، از ده سال قبل با او و همسر و پنج فرزندش ارتباط خانوادگی داشتیم و بارها با هم به مسافرت رفته بودیم.

از وقتی شوهرم گم شد، او به من کمک می‌کرد. از طرفی برای 5 میلیون تومان، ماهانه هر مبلغی که می‌توانست به من می‌داد. بیشتر وقت‌ها برای خانه‌ام خرید می‌کرد. از پارسال به‌ دلیل مشکلات عصبی به شیشه معتاد شدم، اما شش ماه قبل ترک کردم. مقدار زیادی قرص اعصاب می‌خورم، یک روز که به دلیل مصرف قرص‌ها تقریباً بی‌هوش بودم، بچه‌هایم پشت در مانده بودند. قبلاً که این موضوع اتفاق می‌افتاد، کلیدساز می‌آوردند؛ اما این بار با آژانس به خانه مادرم رفتند و موضوع را با آقای رضایی در میان گذاشتند. نیمه‌شب بود که صدای در زدن مادرم و آقای رضایی را شنیدم و مدتی طول کشید تا توانستم در را باز کنم.

وقتی در را باز کردم، صدای شکستن شیشه و افتادن چیزی آمد. انباری‌های ساختمان پشت بام است. فکر کردم دخترهایم در پشت بام هستند و به انباری رفته‌اند. اما همسایه آمد و گفت: آقای رضایی از پشت بام به حیاط خلوت همسایه افتاده است! وقتی او را دیدم، غرق خون بود. قبلاً چند بار از راه روشنایی پشت بام، وارد خانه ما شده بود گویا این بار هم می‌خواسته در را برای مادرم باز کند که لوله شکسته و به حیاط خلوت ساختمان پشتی افتاده بود.

او را به بیمارستان رساندید؟

نه، با اورژانس تماس گرفتیم. فکر نمی‌کردم بمیرد. آمبولانس 15 دقیقه طول کشید تا بیاید. بعد او را با خود بردند. من و مادرم هم به بیمارستان رفتیم. خواهر و برادرم هم آمدند و حدود ساعت 4 صبح مرا به خانه خودمان آوردند. گفتند او به هوش آمده است؛ اما متوجه اشاره‌های خواهرم به همسایه خودمان شدم که می‌خواست بگوید او مرده است! دوباره بیهوش شدم، حال خوبی نداشتم، بعد پلیس به سراغ من آمد.

جواب پزشکی قانونی چه بود؟

هنوز اعلام نشده است، نمی‌دانم.

خانواده رضایی علیه تو شکایت کرده‌اند؟

بله، فکر می‌کنند من زن صیغه‌ای پدرشان بودم. قبلاً هم با یکی از پسرهایش درگیر شدم؛ پسرش گفته بود تعقیبت کرده‌ام و می‌دانم پول‌هایت را کجا می‌بری و خرج می‌کنی!

واقعاً مقتول هیچ قصدی نداشت؟

نه، اما چند ماه آخر می‌گفت تکلیفت را یک سره کن. هيچ وقت با چشم بد نگاهم نکرد، در مورد ازدواج هم حرفي نمي‌زد؛ اما همان طور كه گفتم اواخر دلش به حال من مي‌سوخت و مي‌گفت که باید طلاق بگیرم. هر بار كه به خانه‌ام مي‌آمد، بچه‌هايم حضور داشتند. حتي وقتي دخترم با او تماس گرفته و گفته بود حال مادرم بد است و در را باز نمي‌كند، تنهايي به خانه‌ام نيامده بود.

بچه‌هايت چی؟

وقتي شيشه مصرف مي‌كردم، به هيچ چيز فكر نمي‌كردم. وقتم در خواب می‌گذشت و خانواده خودم و آقاي رضایی بودند كه به زندگي و بچه‌هايم مي‌رسيدند.

بعد از دستگيري خانواده‌ات را ديدي؟

بله، پسر كوچك و برادرم به ديدنم آمدند. مادرم هم در آگاهي به ديدنم آمد و خودش هم گفت كه زمان سقوط آقاي رضایی، من با حال بد در خانه را باز كردم و صداي مرا پشت در مي‌شنيدند. وقتي در باز شد، صداي افتادن آن مرحوم آمد.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.