سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

تجاوز سه دوست به دختر جوان/ پايان عشق‌ خياباني

ماجراي دختر جواني که الان در گوشه‌اي از اتاق با خود حرف مي‌زد و پدر و مادري که هنوز حقيقت را باور نکرده‌اند.

باشگاه خبرنگاران؛ حالا دیگر شاید همه چیز برایش تمام شده بود بلاهت را او مرتکب شده بود یا پدرش و حتی مادر که لحظه‌ای درنگ نکرده بود تا حرف‌هایش را گوش کند، انگار همیشه و شاید تا همین چند روز پیش هم گمان می‌کردند او همان دختربچه دو ساله‌شان است که کلمات را بریده بریده ادا می‌کند و همه را به خنده وا می‌دارد و باید شکستنی‌ها را از جلو دستش دور کنند تا صدای جرینگ شکستن نیاید.

پدر چه می‌توانست بکند. فقط از کلافگی با بدخلقی به نقطه‌ای موهوم خیره مانده بود مادر هم دست کمی از او نداشت. منصفانه بود که همه تقصیرات را گردن مینا بیندازند یا نه؟دیگر هر چه بود و هر که مقصر بود یا نبود پای آن‌ها به اداره پلیس آگاهی باز شده بود.

پدر مدام خاطره دوران کودکی دخترش از جلو چشمانش رژه می‌رفت عادت داشت که همیشه بگوید، عسل بابا کیه؟ و مینا کوچولو با زبان شیرین کودکانه بگوید: من.

حالا چه شده بود که با سپری شدن زمان و پس از چند سال پدر تهدیدش کرده بود که اگر جیک بزند با کمربند سیاه و کبودش می‌کند و نمی‌گذارد نفس بکشد. پدر حتی خطاب به مادر، طوری که مینا هم بشنود گفته بود:
اگه فقط یک بار دیگه دست از پا خطا کنه، سرشو می گذارم لب جوی و بیخ تا بیخ می‌برم...

مینا تشر خورده شده بود، جرات نداشت حرفش را که تا چند روز پیش آن قدر‌ها هم مخفیانه نبود و حالا راز و حرف دلی پنهانی شده بود به زبان بیاورد حتی جرات نداشت به نزدیک‌ترین دوستش هم بگوید که در رابطه جدیدش باید چه کند و صلاح و مشورت بگیرد. چند هفته‌ای بود که مینا با پسری به نام امید که بلند قامت و سبزه رو بود آشنا شده بود امید خوش صحبت بود و اولین بار مینا او را در یک کتابفروشی دو دهنه واقع در خیابان انقلاب دیده بود کی فکرش را می‌کرد، آشنایی‌ای که از کتابفروشی شروع شده باشد به آن جا ختم شود.

امید یک پراید قرمز هاچبک هم داشت که چند باری همراه مینا با همان پراید رفته بودند گردش و دو مرتبه هم ناهار را با هم در رستوران خورده بودند.

مینا یک روز تردید ودودلی‌اش را کنار گذاشت و دل را به دریا زد و به مادرش گفت:
- مامان، اگه دختری با پسری آشنا شود، دختر بدی است؟

مادر که همیشه کارهای شخصی‌اش برایش بیشتر اهمیت داشت تا مسائل خانوادگی و حتی درد دل‌های شوهرش، با بی‌اعتنایی گفت:
- باید سر اون دختر به زمین خورده باشه که بخواد دوست بشه، مگه این بابات نیست که الان شوهره منه، تازه اسمش تو شناسنامه‌ام هست، خودت ببین چه گلی به سر ما زده مثلاً، اصلاً آدم باید احمق باشه که شوهر کنه، بعدش هم نکنه خبرهایی شده؟

مینا سکوتی چند ثانیه ای کرد و بعد جواب داد:
- نه، همین طوری پرسیدم. آخه فکر می‌کنم یکی از دوستانم تو دانشگاه با یک نفر دوست شده است.

مادر گفت:
- تو که خودت خوب می‌دونی باید دور این چیزها را خط بکشی، بابات اگه بفهمه از خونه می‌اندازدت بیرون. از منم اگه می شنوی همینو بگم که گور بابای این حرف‌ها، مرد خوب اونیه که زیر خاکه.

مینا دیگه هیچ نگفته بود. سه، چهار مرتبه دیگر هم با امید رفته بودند بیرون. امید گفته بود که مهندس الکترونیک است و در یک شرکت خصوصی کار می‌کند. بعد هم وقتی دیده بود مینا از او خوشش آمده بحث ازدواج را پیش کشیده بود.

یک بار دیگر هم مینا دو دل شده بود که همه ماجرا را به مادرش بگوید. مادر چند روزی شک کرده بود که چرا او طولانی مدت با تلفن همراهش صحبت می‌کند بعد گفته بود که پدرش هم به او مشکوک شده است همان شب پدر که انگار از صبح دمغ بود و تو هم، شب که به خانه آمد پیله کرد که چرا این دختر خوابیده است مینا نخوابیده بود به اسم خواب و بهانه خستگی رفته بود تو اتاقش و پتو را هم کشیده بود روی صورتش که مثلاً خوابیده است اما خوابی در کار نبود از ترس پدر و این که احتمال می‌داد مادرش به پدر بگوید برای این که با او رو در رو نشود خودش را به خواب زده بود.

پدر در اتاق مینا را باز کرد و وقتی دید پتو را کشیده روی سرش و جنب نمی‌خورد، در را محکم بست و بعد رو به مادر صدایش را بلند کرد:
- به این دختر بگو همین فردا می رم مخابرات تلفنشو قطع می‌کنم، پول مفت ندارم که این دختره با یه مشت پدر سوخته صحبت کنه، کم پول مي‌دم واسه دانشگاهش. اگه عرضه داشت دانشگاه دولتی قبول می‌شد. حالا پول موبایلش را هم من باید بدهم لابد تا چهل سالگی باید تو این خونه بمونه و خرجش گردن من باشه و نون مفت بخوره.

مادر بی‌اهمیت و بی‌تفاوت سیب زمینی پوست می‌کند و زل زده بود به تلویزیون. بعد از سر بی‌اعتنایی یا شاید ترس آبرو تو در و همسایه زیر لب گفت:
- حالا که خوابیده. فردا به خودش بگو. داد نزن آبرومون میره.

پدر انگار مرغی که ناغافل به سمتش سنگ پرانده باشی بیشتر از کوره در رفت و صدایش بلندتر شد:
- آبرو؟ این دختر. هر غلطی دلش می‌خواهد می‌کند، بعد به من میگی آبرو؟ تو اگه سرت می‌شد، دو تا می‌زدی تو دهنش. بهش بگو اگه دست از پا خطا کنه سرشو مي‌گذارم روس سينش. با کمربند سياه و کبودش مي‌کنم. حق دانشگاه رفتن ندارد.

مينا صبح زود براي آماده شدن و رفتن به دانشگاه چنان پنهاني از خانه بيرون رفت و پاورچين پاورچين قدم برداشت که هيچ کس نفهميد او دارد مي‌رود!

کارآگاه سروان رمضاني با مهرباني نگاهي دوباره به مينا مي‌اندازد و مي‌گويد:
-آدرس و مشخصات دقيق‌تري از اميد نداري؟

مينا همين طور که سرش را پايين انداخته و به موازاييک ‌هاي کف اتاق خيره شده بود زير لب مي‌گويد:
نه، فقط همين شماره تلفن را ازش دارم که شما هم مي‌گويد اعتباري است.

سروان رمضاني مي‌پرسد: جايي هم که با او رفتي يادت نيست دقيقا کجا بود؟
دقيقا نه. اما اطراف پاساژ علاالدين بود.همان جايي که گوشي موبايل مي‌فروشند.فکر کنم پشتا آن پاساژ بود.مي‌گفت پدرش چندتا مغازه بزرگ تو پاساژ دارد.مي‌گفت خودش هم طراح و تعميرکار تلفن همراه است.

سروان روي صندلي اش تکان خورد، آهي کشيد و با تاسف پرسيد:
-چرا به اين فکر افتادي که باهاش فرار کني؟
مينا بغضش را فروبرد ترکيد:
- من نمي‌خواستم باهاش فرار کنم. چند مرتبه خواست به مادرم بگويم و با او مشورت کنم. حرفي نبود که بتوانم به هم کس بگويمش. با دختر همسايه‌مان صحبت کردم. مادرم کلا از مرد‌ها متنفر است. اما دختر همسايه‌مان حتي با اينکه از شوهرش جدا شده بازهم از مرد‌ها بد نمي‌گويد. او به من گفت که مي‌توانم با اميد دوست باشم. بهم گفت اگه مي‌خواهم بفهمم که مرا دوست دارد يا نه ازش بخواهم که برايم هديه بخرد.

من چند روز بعد از آشنايي‌ام با اميد بهش گفتم که سه روز بعد تولدم است. اميد هم درست سه روز بعد که همديگر را ديديم يک دسته گل بزرگ با يک حلقه طلا براي من خريد.حلقه طلا را تو کشوي ميز اتاقم پنهان کردم و دسته گل را هم از ترسم نزديکي‌هاي خانه‌مان انداختمش توي جوي آب و فقط يک گلش را يادگاري نگه داشتم. اون روزي هم که فرار کرديم، قرار نبود فرار کنيم.يعني اميد هيچ چيزي به من نگفته بود. به هواي غذا خوردن سوار ماشين اميد شديم و رفتيم آبعلي. بعد هم اميد گفت که بد نيست يه سر بريم شمال و تا غروب نشده برگرديم.
اما شب شد و با تاريکي خورديم. اميد گفت که چراغ ماشينش سوخته و الان هم تعميرگاه بسته‌اند و اين طوري اگه برويم تو جاده خطرناکه و حتما تصادف مي‌کنيم. بعد هم گفت که نگران نباشيم و آن شب را مي‌رويم تو ويلاي يکي از دوستان پدرش.

اما وقتي رفتيم تو ويلا ديدم سه پسر ديگر هم آنجا هستند..... هرچه جيغ زدم بي‌فايده بود.اصلا صدايم به هيچ جا نرسيد.
سروان پرسيد: نشاني وبلا را بلدي؟ تو کدوم شهر شمال بود؟
مينا با هق هق جواب داد:
- نه، هيچي يادم نمي‌آيد. هوا تاريک بود و نفهميدم از کدام طرف رفتيم.
- سروان رمضاني چند برگ کاغذ را گذاشت جلو مينا تا او پايين حرف‌هايش را امضاء کند.

بيرون پدر دست کرده بود بين موعايش و به نقطه‌اي خيره شده بود. مادر هم دست کمي از او نداشت. انگشت به دهان و حيران عين خوابگرد‌ها تو راهرو اداره آگاهي آهسته قدم مي‌زد. گرچه حدود يک ماه و نيم طول کشيد تا از روي چهره نگاري اميد و سه همدستش دستگير شوند، اما مينا گوشه‌گير شده بود و گاهي با خودش حرف مي‌زد و ديگر قدرت اشک ريختن نداشت.

انتهاي پيام/

برچسب ها: آشیانه ، باد ، بلاهت
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۸۹
در انتظار بررسی: ۰
مهتاب
۱۷:۵۱ ۳۰ خرداد ۱۴۰۱
اکثر پسرا میگن تقصیر خود میناست ولی خوشحالم که حداقل حکم تجاوز اعدامه حالا هر زری میزنین بزنین
محمد
۰۸:۲۰ ۱۱ اسفند ۱۴۰۰
تو این دوره زمونه ب برادرتم اعتماد نکن
علی اصغر
۱۲:۳۳ ۳۱ شهريور ۱۳۹۸
اگه مادر مینا باهاش راحت بود این بلاها به سرش نمیومد العان مادر ها بابچه هاشون باید راحتر و بهتر صحبت کنن ک فرزندشون به این بلاها و مصیبت ها دچار نشوند
M
۲۰:۲۳ ۰۸ اسفند ۱۳۹۶
اگه پدر مادر مینا اونو ب حال خودش رها نمیکردن اونجوری نمیشد
ماندانا
۱۳:۰۹ ۱۸ آذر ۱۳۹۶
تنهایی هر بلایی سر ادم میاره
ناشناس
۰۰:۴۸ ۱۸ آذر ۱۳۹۶
اما من باور نمیکنم اینها دستگیر شده باشن
هیچکس
۰۱:۲۶ ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
خداکمکش کنه همه ی این بلاها که بسر جوونا میادنتیجه ی غفلت ازخداست
ناشناس
۱۵:۴۶ ۲۱ فروردين ۱۳۹۵
اولاهمه بسرهابدنيستن بسرهاى خوب خيلي كمه خداروشكركه همسرمن ماهه لطفاهمه بسرهاهم باهم مقايسه نكنيد
ناشناس
۱۳:۱۲ ۱۰ فروردين ۱۳۹۵
دخترهابعضی هاشون واقعابی فکرهستن اما نمیشه به هیچکس اعتماد نکردهمه پسرها بدنیستن اماباید درست انتخاب کرد وبایک کلمه نبایددلبست
ناشناس
۰۲:۴۱ ۳۰ بهمن ۱۳۹۴
دختری که دانشگاه رفته خوب وبد هم دیده چطورباید بی عقلی کنه که این اتفاق براش بیفته
ناشناس
۰۳:۱۲ ۲۹ بهمن ۱۳۹۴
من یه زن متاهلم وقتی بخوای عاشق بشی هزاران نفر بگن نکن انجام میدی چون فکرمیکنی عقل کل هستی به نظرم دروهله اول خانواده وبعد خودمینا,کسی که دانشگاهی باشه این چیزا روهم دیده وحتی میتونه بامشاورحرف بزهن
ناشناس
۱۸:۵۲ ۱۲ مرداد ۱۳۹۴
خدالعنت کنه
شبنم
۰۱:۰۹ ۰۱ تير ۱۳۹۴
گناه کار اصلی خانوادهاس بود که راجب او بد وبیرا میگفتن و همچنین دختره
آوا
۱۲:۵۰ ۲۴ بهمن ۱۳۹۳
خیلی دردناک بود من میترسم
علیرضا
۰۰:۰۲ ۱۳ بهمن ۱۳۹۳
اگه بامجرم هایی که به ناموس مردم اهانت میکنند بشدت برخورد شود ودرس عبرت برای دیگران بشود درکناران خانواده ها مراقبت از فرزندان خود کرده و به موازات برای ازدواج جوانها تدبیر خدایی شود ،،،،کمتر شاهد این تجاوزات خواهیم بود خلاصه همه این گناهان نتیجه دوری از خدا میباشد در همه جای زندگی ما باید خدا حاکم باشد4
معصومه
۱۵:۵۴ ۰۲ بهمن ۱۳۹۳
خدایا
salar
۰۹:۴۲ ۰۲ بهمن ۱۳۹۳
ای خدا
آناهیتا
۲۲:۲۲ ۲۱ دی ۱۳۹۳
بعضی نظرات باعث تاسف!!!!!! دیگه تقصیر مشخصه..! شخص متجاوز مقصره!!!!به دختر و مادرشون پدرشو عمشو خالش چی کار دارین!!! اون دختر هر کاریم بکنه تا زمانی که نخواد کسی حق برقراری رابطه باهاشو نداره
غریب
۲۲:۴۳ ۰۱ دی ۱۳۹۳
دلم به حالش میسوزه خدا خودش ببخشتش و یه شوهر خوب و با ایمان براش پیدا کنه .
ناشناس
۲۳:۴۱ ۲۰ آذر ۱۳۹۳
همیشه یادمون باشه پدر و مادر بد بچه شونو نمیخوان
مهدی
۱۲:۴۶ ۱۹ آذر ۱۳۹۳
خداکمکش کن
zeinab
۱۷:۲۹ ۱۶ آذر ۱۳۹۳
گمشده ی این نسل اعتماداست ن اعتقاد.
اماافسوس ک ن براعتماداعتقادیست ون براعتقاد ها اعتماد.
این موضوع هیچ ربطی ب تربیت خونوادگی نداره یکم منطقی ب قضیه نگاکنید بانظرفرزادموافقم.
وقتی کسی روباتمام وجود دوسش داری ن چشات میبینه ن گوشات میشنوه ون عقلت کارمیکنه بجای قضاوت الکی خودتونوجای مینا بزارین ک چ عذابی میکشه.اون امیدکثافت فقط عشق وحالشو کرده تنهاکسی ک هم اسیب روحی وهم جسمی دیده میناست دوستان اول توذهنتون تجزیه وتحلیل کنین بعدنظربدین
نوید
۲۰:۵۹ ۱۲ آذر ۱۳۹۳
تقصیرخودمینا
امین
۱۵:۱۵ ۱۱ آذر ۱۳۹۳
به نظرمن تقصیر خودشه
سعيد
۱۲:۳۵ ۳۰ مهر ۱۳۹۳
چرا عاقل کند کارى که باز آرد پشيمانى...تقصير خودشه عزيزان
اعظم
۱۸:۵۵ ۲۳ مهر ۱۳۹۳
من فكر ميكنم مقصر پدرو مادر مينا هستند مخصوصا مادرش كه حرفهاي مينا رو جدي نميگرفت و بهش هيچ كمك فكري نميكرد مينا هم خام حرفها و توجهات يك مرد غريبه شد و... خلاصه اينكه پدر و مادرها بايد خيلي دقيق باشن رو بچه هاشون.
سپیده
۱۵:۳۱ ۰۴ مهر ۱۳۹۳
چقد شما ادما نامردین منم یه دخترم تو خونه هیچکس منو نمیشناسه باورتون میشه وقتی مادر من برای اولین بار اومد مدرسه من من سوم راهنمایی بودم اونروز مدیرم به مادرم گفتته بود سپیده دختر شر و شیطونیه و مادر من جلوی مدیرم به من گفت اصلا به قیافت نمیاد و این نهایت بی انصافیش بود چون نگاه مدیر من از اون روز به بعد بوی ترحم گرفت به این میگن یه کمبود محبت که حتی مادرتم نشناستت اون دختر قربانی بی محبتی خانوادش شده انقد زود قضاوت نکنین اول خودتونو بزارین جای اون ادم بعد بگین از این دخترا متنفرم...
negar ramzani
۱۶:۲۰ ۲۳ شهريور ۱۳۹۳
خدانسیب کسی نکنه لعنت به شیطون واقعاخیلیامون گولشومیخوریم واقعادیگه به چشای خودتم نمیشه اعتمادکرد
negar ramzani
۱۵:۵۱ ۲۳ شهريور ۱۳۹۳
خدانسیب کسی نکنه لعنت به شیطون واقعاخیلیامون گولشومیخوریم واقعادیگه به چشای خودتم نمیشه اعتمادکرد
ناشناس
۰۵:۱۶ ۱۹ شهريور ۱۳۹۳
مقصر مینا بوده
اصلا پدر مادر دشمن ادم
ادم خودش نباید فکر کنه
نگار
۱۷:۱۴ ۱۸ شهريور ۱۳۹۳
نباید فقط دختر رو مقصر دونست مامانشم به همون اندازه اشتباه کرده اون حتی یه کم از وقتشو نذاشت برا اینکه به سوالای مینا راجعبه دوستی جواب بده .ومادرا یه کم بابچشون راحت باشن و انقد سرزنشش نکنن فقطخوبه پدر
فرزاد
۱۲:۱۵ ۳۱ مرداد ۱۳۹۳
اخه یه دختره دانشگاهی عقلش به این چیزا نمیرسه ادم باید چقدر اشتباه کنه تا وقتی که خودشو اینجوری تباه کنه همه تقصیرارو نمیشه گردنه مادرو پدر انداخت ادم خودش عقل نداره شعور نداره
سعیده
۰۱:۱۰ ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
به نظرم تقصیر مادرشه که برای دخترش همدم نبوده کمکش نکرده که از گمراهی دربیاد
ناشناس
۱۸:۰۶ ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
فقط وفقط تقصیر خود مینا بود
نسا
۲۳:۳۸ ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
تصغیر اون دختر بود
نسا
۲۳:۳۵ ۲۶ مرداد ۱۳۹۳
ای خدا چقدر بی ادب انسان های داریم تو شهرمان
عقده ای بود دختره
۲۲:۱۹ ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
عقده ای بود دختره
آرمین
۱۷:۱۷ ۲۵ مرداد ۱۳۹۳
تقصیر پدرو مادرش بود باید بیچاره رو راهنماییش می کردن
نفس
۲۰:۱۰ ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
منكه يه دخترم ميفهمم دخترا بخاطره كم سن و ساليشون و بخاطره اينكه تو خانوادشون محبتي نديدن و بخاطره مادرو پدرانشون كه بيخيال بودن تو خيابونا دنباله محبت ميگردن غافل از اينكه دارن زندگيو ابروشونو تباه ميكنن. همش تقصيره پدرو مادره
طالب1
۰۶:۵۰ ۱۵ مرداد ۱۳۹۳
آخ...بیچاره مینا چ زجری میکشه.ب نظر من تقصیر هر ک بوده گذشته ...پدر مادر مینا الان فقط باید بشینن با مهربانی با او حرف بزنن و از نو بسازنش
تنها
۲۱:۵۰ ۰۸ مرداد ۱۳۹۳
لعنت ب بعضی از پسرا اگه ب خواهر خودتونم تجاوز بشه خوشتون میاد
لاوین
۰۰:۱۴ ۲۶ تير ۱۳۹۳
مینااصلاتقصیرخودش نبوده بایدمادرش به حرفای میناگوش میدادولی افسوس..
ترنم
۱۷:۲۵ ۱۶ تير ۱۳۹۳
به موای خدا صبر بده
سجاد
۰۰:۰۵ ۰۲ تير ۱۳۹۳
فقط میتونم بگم اعتماد اعتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــماد بارم اعــــــــــــــــــــــــــــتماد نکنید دختر ها بعضی از ما ها گرگیم
گندم
۱۶:۵۲ ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
بااین که سنم کمه میدونم که نباید به هرکس اعتماد کرد من نه پدردارم نه مادریعنی هیچ کسوبه جزخداندارم پس به فردای با خداامیدوارم بااین که واسه یه لحظه هم رنگ خوش زندگی روندیدم ممنوم خدافظ
نگار
۱۷:۱۷ ۰۳ خرداد ۱۳۹۳
دیگه واسش تجربه شد عبرت گرفت تا به این لاشی ها و ولگرد های خیابونی اعتماد نکنه تقصیر خانوادشم هست
ناشناس
۲۲:۴۸ ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
من نظرهمه رو خوندم ولي مقصراون که ميگن مينا مقصره اشتباه ميکند اولا جاش نيست مقصراصلي خانوادش هست که هيچ وقت درکش نکردند حتي مادرش.......
ناشناس
۰۰:۲۲ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۳
خدایا چقدر فرق بین دو جنس
مینا
۱۴:۵۱ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳
مقصر مادره اون دختره ی ساده و معصوم بوده
مینا
۱۴:۴۶ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳
مینا از تنهایی و رفتارای بی جای پدر ومادرش ب اون طرف اون پسر پست لاشی رفته اقا شاهین حرفت خیلی بی انصافانس یخورده فک کن بعد حرف بزن داداش ...بیشترین تقصیر ،تقصیر مادر مینا بوده ک هیچ وقت طوری نبوده ک دخترش بتونه باهاش راحت دراین مورد بحث کنخ وصحبت کنه حالم از اینجور مادرابهم میخوره عمه ی من همچین مادری هستش و تاحدی دختر عمه ی منو محدود کرده ک اون از همون بچه گی تا الان ک 18سالش باشه همیشه خلاف پیش رفته از پدرمادرا خواهش میکنم نکنید این کارو ...از دخترای ساده ای مث مینام خواهش میکنم ک گول همچین پسرای هرزه ای رو نخورین...من خودم مادرم طوری هستش ک تا الان ک 17سالم هست سر هر مسئله ای خیلی ساده و رک با مادرم بحث کردم و صحبت کردم
....ب نظرمن اگ یخورده مادر و پدرا روشن فکر باشن این اتفاقات تو جامعه ی ما کمتر و کمتر میوفته..
.....البته این نظر من هستش.
الف
۱۶:۴۵ ۱۸ فروردين ۱۳۹۳
به سادگی و زرنگی نیس گاهی آدم متوجه نیس داره چ کار میکنه هعی
الف
۱۶:۳۹ ۱۸ فروردين ۱۳۹۳
به سادگی و زرنگی نیس گاهی آدم متوجه نیس داره چ کار میکنه هعی
علی رضا
۱۱:۵۹ ۰۵ فروردين ۱۳۹۳
نباید،به پسره اعتماد میکرد،واین کار هم مسببش خانواده اون بودن چون به حرف دخترشون گوش نکردن
زهرا
۱۴:۴۸ ۱۸ اسفند ۱۳۹۲
نگران آینده ام!
شاید زمانی برسد که حتی نتوان به چشم ها اعتمادکرد،چ برسد ب گرگ ها...
آقاشاهین جدا اگ خواهر خودتونم بودهمینو مبگفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مینایه دختربوده...یه دخترتنها..!!!
طناز
۲۰:۲۲ ۱۴ اسفند ۱۳۹۲
تقصیر اون مامان باباشه با اون تربیت کردنشونواون اخلاقشون
طالب
۲۲:۱۲ ۱۱ اسفند ۱۳۹۲
اخه... بیچاره
خدیجه
۱۵:۱۰ ۱۱ اسفند ۱۳۹۲
بهنطرمن دخترنبایدبه پسرااعتمادکنن چون پسراهوس بازن
ناشناس
۱۱:۰۱ ۱۰ اسفند ۱۳۹۲
واقعاازخوندنش ناراحت شدم ولي مينابايدبه زندکيش ادامه بده،
محسن
۰۳:۰۰ ۰۹ اسفند ۱۳۹۲
دخترها باید اینو بدونن که عاقبت دوستی خیابانی این وحتی بدترازاینهاست
شاهین
۲۰:۳۷ ۱۸ بهمن ۱۳۹۲
جیگرم خنک تقصیر100%دختره بوده حالا هم بی آبرو شد حقش بود.توکل دنیا می دونن که عاقبت این کارها چی میشه اگه عاقل بود درس عبرت می گرفت ونمی رفت پی دوستی وحداقل شمال نمی رفت والا....
صادق
۱۶:۳۴ ۱۷ بهمن ۱۳۹۲
ااین ها اثبات قضیه ان حرام زادهاست که ره بر مادرمان زههرا بستند
مبين
۰۱:۲۴ ۰۸ بهمن ۱۳۹۲
از خشم خدا بترسيد فكر كنيد بعد كارراانجام دهيد
ناشناس
۱۲:۲۸ ۱۸ دی ۱۳۹۲
خاک برسر این مرد بی غیرت
سهیل
۱۲:۲۲ ۱۸ دی ۱۳۹۲
به نظرمن مینا خانم تقصیر داشتن که به این اقا اعتماد کردن
ناشناس
۰۲:۰۳ ۱۳ دی ۱۳۹۲
نبایدبه یک جوان حوس باز اعتماد میکرد ومتاسفم برا امیدبی حيا متاسفم
mohamad
۱۸:۴۷ ۱۲ دی ۱۳۹۲
سلام به همه دخترا.تورو خدا گول نخورید اینقدساده نباشید
ناشناس
۱۵:۳۸ ۲۴ آذر ۱۳۹۲
راستش این موضوعات جدیدا انقدر شایع شده که آدم میشنوه براش دیگه تازگی نداره انقدر نامرد زیاد شده که
آدم به چشمای خودشم نمیتونه اعتماد کنه آخه دختر عقلت کجا بود پس؟؟ خودتو تباه کردی 100در100
از این داستانا شنیدی،اما بدونید این اتفاقات برای همه امکان داره پیش بیاد پس عبرت بگیرن دخترا من یه پسرم جنس خودمو خوب میشناسم،
ناشناس
۱۷:۵۹ ۱۳ مرداد ۱۳۹۳
همین که یه پسراین حرف وبزنه خودش خیلی زیاده
حسين راستي
۲۱:۲۳ ۱۹ آذر ۱۳۹۲
بسيار جالب بود و غمناك
جواد
۱۰:۰۸ ۱۳ آذر ۱۳۹۲
بیشترین تقصیر را میتوان به مادرش نسبت داد
همین من
۱۸:۰۷ ۰۹ خرداد ۱۳۹۳
بله. دقیقا. این مادره که باید راهنما و مرشد دخترش باشه
نازنین
۱۹:۳۲ ۰۹ آذر ۱۳۹۲
خب دختره نباید انقد زود اعتماد میکرد....
امین
۱۵:۱۸ ۱۱ آذر ۱۳۹۳
اره نباید اعتما دمیکرد
مریم
۱۸:۰۸ ۰۸ آذر ۱۳۹۲
از این دخترا نفرت دارم
سحر20
۱۲:۴۷ ۱۹ تير ۱۳۹۳
توبایدازخودت نفرت داشته باشی دختره کودن
هیچکس
۱۳:۰۷ ۰۸ آذر ۱۳۹۲
آخی گناه داشت آبروش رفت به نظرم اول تقصیر خودش بود بعد مادرش که بهش اهمیتی نداد
ناشناس
۲۳:۴۵ ۰۳ آذر ۱۳۹۲
خاک بر سر همچین مادرایی
eli
۱۶:۵۴ ۰۲ آذر ۱۳۹۲
هيجوقت نميشه جاي آدمي كه اين بلاها سرش مياد بود و قضاوت كرد ...
ناشناس
۱۱:۴۰ ۲۹ آبان ۱۳۹۲
خدا اون پسره رو بكشه ايشالا
حسین
۱۵:۳۴ ۱۵ آبان ۱۳۹۲
به نظر من تقصیر پدرو مادرش بود که دخترشا به حال خودش رها کرده که با این پسرا دوست بشه؛
میلاد
۱۳:۳۰ ۱۰ آبان ۱۳۹۲
مینابخاطرتنهاییش بودکه به این پسره اعتمادکردنه ازسادگیش
سحر20
۱۲:۴۶ ۱۹ تير ۱۳۹۳
کاش شماهاکه میگین تقصیرخودش بوده یکم عقل داشتین هرکسی اگه عشق توخوانوادش نباشه توخیابون دنبال عشق میگرده تقصیرهمه بودکسی راهنماییش نکردبامهربانی
ناشناس
۲۳:۴۹ ۰۹ آبان ۱۳۹۲
درس عبرتی باشد برای این مدل دخترها
پرنیان
۱۹:۱۵ ۰۷ آبان ۱۳۹۲
به هیچ پسری نباید اعتماد کرد چون اخرش بش تجاوز می شد یا قلبش می شکست
ناشناس
۱۵:۰۲ ۲۶ مهر ۱۳۹۲
به نظر من این دختره که در درجه ی اول باعثه همچین جنایاته هولناکی میشه
masih
۱۳:۵۶ ۱۱ مهر ۱۳۹۲
انقد بدم میاد ازین دخترایی که با یه جمله عاشقانه فکر میکنن طرف بهتریییین و مرد ترین مرد دنیاست!!
چقدر ساده ن اخه.....اه
سحر
۲۱:۰۶ ۳۱ شهريور ۱۳۹۲
طفلی.خدالعتش کنه دختراچرااینقدساده هستید؟
آقاحمید
۱۶:۲۶ ۲۶ شهريور ۱۳۹۲
تقصیر خودش بوده.نباید به اون پسره اعتماد مبکرد.
ناشناس
۱۶:۲۲ ۲۵ شهريور ۱۳۹۲
اي خدا ...