سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

قم/ کاش بار دیگر ببینمت شهر خدا؛

«رمضان» می‌روی و جان و تنم پشت سرت گریان است

شب‌های دردانه‌ات رو دیدم اما حیف قطار گریه‌های تاریک شبانه‌ام و خنده از روی پاکی دلم داره به ایستگاه آخر می‌رسه.

به گزارش خبرنگاران باشگاه خبرنگاران قم، وقتی بچه بودم نزدیکای ماه رمضان که می‌شد همه جا حال و هوای دیگه‌ای داشت، جشن و سرور بود و شادی و خنده، همه جا بوی اومدنش رو می‌گرفت انگار همه منتظر بودن که بیاد، اما من همیشه یه ترسی داشتم نکنه نتونم تحمل کنم؟ نکنه برام سخت باشه ؟ نکنه دعوت نشم؟ یا حتی کم بیارم؟ باز یادم می‌رفت اون بالاییه حواسش هست حالا که گفته بیا هوام رو داره تو فقط بیا. نزدیکای شب قدر که می‌شد همه جا سیاه پوش و در و دیوار گریون دعا و ناله بود و صدای فریاد و گریه تن و بدنت رو می‌لرزوند، می‌گفتی آخه این چه شبیه چه حالیه؟ وقتی الغوث الغوث‌های برگرفته از دل در طلب بخشش رو می‌شنیدم احساس می‌کردم همه دیگه بهشتی‌اند، حالا هم ترس دارم نه از اومدنت، از نخواستنت، ندیدنت. اما تو باز مثل همیشه به روم خندیدی و من دیدم نورت رو امیدی در پس ناامیدی .

حالا دیگه می‌فهمم قدر یعنی چی؟ خیسی گونه‌های سردم رو حس می‌کنم، خنده‌های مهربونت رو می‌بینم، و حالا مدت‌هاست که دعوتم می‌کنی و من پرواز می‌کنم برای دیدنت.

خدایا چه ماهی بود؟ چه رازی داشت؟ از اون آدم خوبه گرفته تا اون قلدر و قداره کش همه اهل گریه شده بودن، شبای قدر التماس و العفو بود و اشک‌های یواشکی و فریادهای بی صدا.

شب‌های دردانه‌ات رو دیدم اما حیف قطار گریه‌های تاریک شبانه‌ام و خنده از روی پاکی دلم داره به ایستگاه آخر می‌رسه.

همه عشقم، دلم، یادم و حتی وجودم می‌تپه برا اون شبایی که با همه وجود عاشقانه فقط خودم هستم و خدا، منم و اون یار بی انتها، منم و اون حرفای یواشکی و درد و دل‌های بی صدا. منم و اون امید بی انتها به درگاهت. منم و گریه‌های بی امان...سهم من کجای قصه بود؟ ایستگاه آخر کجاست؟ اومدم ببینمت، بفهممت، حست کنم بوی آدمیت بگیرم و تو چقدر زیبا گفتی تو آدمی چون بنده منی و آروم تو گوشم صدا زدی برو که خنده روی لبت نشون آدمیته....

همیشه از خداحافظی بیزار بودم، می‌ترسیدم دیگه نباشم و نبینم، اما چه کنم پرچم ایستگاه آخر داره خودش رو نشون می‌ده قطار داره یواش یواش می‌ایسته و مسافرها باید پیاده بشن، این قطار و مهمونی با همه دنیا فرق داره، خنده‌ها و گریه‌هاش همه نفس می‌ده.

خدایا شبای گریه و دعا و التماس‌های بی صدام تموم شد، مهربونی آدما، پاکی همه دل‌ها به آخر رسید. خدایا تو هستی و من نمی‌دونم تا کی هستم؟ و اینکه می‌شه یک بار دیگه هم بیام به مهمونیت؟ خدایا حلالم کن و تو مهمونی بعدی مثل همیشه به موقع برسم و من گریه کنم و تو بخندی و بگی بیا که در خونه من همیشه به روت بازه./س

یادداشت: زهرا زنگنه

برچسب ها: قم ، پشت ، سر ، رمضان ، گریه
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.