سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

علل ترس انسان از مرگ

آیت‌الله قرهی در جلسه بیست و یکم شرح دعای ابوحمزه ثمالی گفت: اولیاء خدا دو دلیل را علت خوف ما از مرگ می‌دانند: یکی اعمال زشت‌مان است و دلیل دوم همین است که تنها می‌شویم و از تنهایی قبر می‌ترسیم.

به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران ؛ آیت‌الله قرهی رئیس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در شب‌های ماه مبارک رمضان امسال به تفسیر و شرح دعای نورانی ابوحمزه ثمالی می‌پردازد. متن کامل جلسه بیست و یکم ایشان که در شب 24 ماه مبارک رمضان سال 1434 در مهدیه القائم المنتظر(عج) حکیمیه برگزار شده، بدین شرح است:

منت نگذاریم

«وَ لَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک‏ »؛ عرض کردیم پروردگار عالم، ما را از منّت گذاشتن منع کرده است. پس این «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ » چیست؟ اصلاً روح الهی با این خصلت که از منّت گذاری دور بشود، عجین است. انسان اگر انسان باشد، اصلاً و ابداً دوست ندارد منّت بگذارد و خودش هم بدش می‌آید. مردان الهی این خصوصیّت را دارند. یعنی روح الهی این خصوصیّت را در انسان‌ها قرار می‌دهد؛ چون اصلاً این صفت  مِن الله تبارک و تعالی است که انسان منّت نگذارد، آن‌وقت چگونه است که پروردگار عالم خودش منّت می‌گذارد و این جدّاً به چه معنا است که عنوان منّت را تبیین فرمودند؟

چند سؤال پیش آمد که جلسه قبل از دعای کمیل و قبل از احیاء عرض کردیم. وجود مقدّس پروردگار عالم در قرآن، خود آیاتی راجع به منّت گذاشتن دارد که چقدر این خصلت زشت و پلید است و نکاتی را در این زمینه بیان می‌فرماید. عرض کردیم در مرحله نخست آن آیه شریفه است که خیلی معروف است: « لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى » ‏ نکند شما منّت بگذارید و به واسطه این منّت‌گذاری، کار خودتان را خراب کنید.

هفتصد برابر شدن فقط رشد اولیه اعمال خدایی است

در سوره بقره، پروردگار عالم عنوان انفاق را تبیین می‌فرمایند و با مطلبی، تشویق به انفاق را بیان می‌کنند که چون بحث ما راجع به منّت است، از آن گذرا رد می‌شویم. در این آیه، مثل آن‌هایی را که مالشان را در راه خدا انفاق می‌کنند، بیان می‌کند «مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ‏» ‏، که عمده هم همین در راه خدا است. اولیاء خدا می‌گویند: اصلاً کسی که جدّی کار او «فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ‏» شد، صددرصد دیگر در آن منّتی نیست؛ یعنی آیه بعدی متعلّق به آن کسانی است که بعد از این قضیّه مبتلا به دوری از خدا می‌شوند و إلاّ «فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ‏» بودن و ادامه این راه «فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ‏»، هیچ موقع منّت نمی‌آورد.

فرمودند: مثال کسانی که در راه خدا انفاق می‌کنند، «‌کَمَثَلِ‏» (کاف، کاف تشبیهیّه است و بعد از آن هم خودشان مثل را فرمودند) مثل آن دانه‌ای است که آن را بکارند «حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ‏» ‏، هفت خوشه از آن بروید و در هر خوشه هم صد دانه باشد که هفتصد برابر می‌شود. بعد می‌فرمایند: نه اصلاً این‌طور نیست، بیشتر هم هست، «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ» اصلاً خدا برای هر که بخواهد افزایش می‌دهد. اولیّه آن هفتصد برابر است؛ یعنی شما یک تومان می‌دهی، 700 تومان می‌شود، یک میلیون بدهی،  700 میلیون می‌شود و ...، امّا اگر خدا بخواهد «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ» آن‌قدر مرحمت می‌کند و مضاعف می‌کند که دیگر نهایت ندارد. او می‌تواند هر چه قدر که بخواهد، مرحمت کند. چرا؟! مگر می‌شود؟! بله؛ چون «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم»، خدا رحمتش بی‌انتهاست و دانای به همه چیز است. فقط شرطش این است که در راه خدا باشد.

اولیاء خدا مثل زدند، گفتند: مثلش، مثل همان ضربت امیرالمؤمنین است که از روی اخلاص بود و بیان شد: از عبادت ثقلین(جنّ و انس)، افضل است. یک ضربه بود اما یک ضربه اساسی و حیاتی. لذا پروردگار عالم می‌خواهد بیان کند: بندگان من! اگر کار شما در راه من باشد، اصلاً تمام است. یک نکته ای را هم بگویم که این هم خیلی عالی است. همان‌طور که در بحث اخلاص عرض کردم، در روایتی آمده که پروردگار عالم می‌فرماید: فردای قیامت مخلصین عالم که می‌آیند، ملائکه وقتی پرونده‌هایشان را می‌بییند که خالی است، تعجّب می‌کنند. بعد خدا آن‌جا پرونده‌هایشان را پر می‌کند. لذا اولیاء خدا می‌گویند: پروردگار عالم می‌گوید: بنده من! تو فقط برای من کار کن، دنبال مزد و اجر هم نباش. یعنی نهایت کار همین است، لذا باید جدّی به دنبال خدا باشیم و فقط برای خدا کار کنیم.

چون اجر و مزد انسان را معامله‌گر بار می‌آورد که خیلی مناسب نیست انسان، در آستانه قدس پروردگار عالم، معامله‌گر باشد، امّا وقتی برای خدا شد، خدا خودش بلد است چطور جبران کند. دیگر اصلاً تو به خود خدا بسپار و برای خدا کار کن، امّا بسپار هم یعنی واقعاً بسپار، نه این که بگویی: آقا! من دارم در راه تو خرج می‌کنم، در راه تو عبادت می‌کنم، در راه تو جهاد می‌کنم و ...، امّا باز هم یک نیم‌نگاهی می‌کند ببیند چه خبر است، چیزی به او می‌رسد یا خیر! این‌گونه نمی‌شود، در راه خدا کار کردن؛ یعنی جدّی انسان از همه چیز ببرد و فقط در راه خدا عمل کند، خدا هم خودش هم بلد است چه کار کند، «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیم ».

علت همراهی منت و آزار در آیات الهی

امّا اصل بحث ما در مورد منّت است که مربوط به آیه بعدی است که می‌فرماید: »الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ» ‏ آن‌هایی که مالشان را در راه خدا انفاق کنند، « ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا» سپس در پی این انفاق، منّتی نمی‌گذارند و آزاری هم نمی‌دهند، ... . جالب است که در دو آیه بعد هم باز می‌فرماید: « لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى »؛ یعنی در آن‌جا هم منّت با آزار، در کنار هم است. چرا؟ منت و آزار کنار هم است، برای این که منّت، جدّاً خودش اذیّت عجیبی است. پس چرا آزار را می‌آورند؟ برای این که تو یک بار منّت را می‌آوری، امّا او همیشه آزار می‌بیند. هر وقت که یادش می‌افتد، به تعبیر خودمانی دل چرکین و ناراحت است.

من و شما یک بار نعوذبالله، نستجیربالله منّت می‌گذاریم و می‌گوییم: من بودم این کار را کردم که خود این منّت، اذیّت و آزار است، اما آزاری هم پس از منّت است؛ یعنی این شخص هر موقع یاد این مطلب می‌افتد، ناراحت است. برای همین فرمود: « ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً » و در آن‌جا هم فرمود: « لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى».

اجرد و مزد انفاق بی‌منّت و آزار

امّا آن‌ها که در راه خدا انفاق می‌کنند و منّت و آزار در انفاقشان نیست، اجرو مزد آن‌ها چیست؟ اولاً این‌ها نمی‌خواهند که کسانی که به آن‌ها کمک کرده‌اند، از این‌ها تشکّر کنند، امّا همان‌طور که عرض کردم آن کسی که به ظاهر نعمتی را می‌دهد، هر چند خودش نخواهد - که قلباً هم نباید بخواهد و در نیّتش هم باید همین باشد - ، امّا آن کسی که به او نعمت داده شده، باید تشکّر را داشته باشد. ثانیاً اجر این‌ها در نزد پروردگارشان است و خوف و حزنی نخواهند داشت، « أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».

عجیب است ما در رابطه با هبوط هم همین مطلب را داریم که هر کس از هادیان الهی تبعیّت کند، خوف و حزنی برای او نخواهد بود «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏». حالا در این‌جا هم همان می‌آید. لذا نکته مهم این است که آن کسی که در راه خدا انفاق می‌کند، به روی خودش هم نمی‌آورد و اصلاً به آن شخص هم نمی‌گوید تا اذیّت و آزار نشود.

حتّی آزار، این است که گاهی خودش در درون بداند که شما به او چیزی دادی. لذا مردان مرد، آن‌هایی هستند که مثلاً وقتی می‌خواهند چیزی را به کسی بدهند، از طریق دوستشان بدهند تا نفهمند. یا بگویند: آقا! این را یک آقایی داده و نخواسته نامش را ببرم. چرا باید این‌گونه برخورد کنیم؟ چون وقتی با شما برخورد می‌کند، تازه با سینه فراخ جلوی شما بیاید و بگوید: الحمدلله مشکل من حل شد، ممنونم. یعنی اصلاً نداند که کمک از ناحیه شما بوده است.

لذا وقتی کسی برای کمک به شما می‌‌گوید، شما بگویید: حالا ببینم چطور می‌شود، امّا اصلاً اعلان نکنید و نگویید که خودم می‌دهم. بعد از طریق رفیق و دوستتان ببرید به او بدهید. تازه وقتی هم او شما را می‌بیند، می‌گوید: الحمدلله حل شد، ممنونم، همین که شما به فکر ما بودی، بس است. این‌جاست که معلوم می‌شود چه کسی مرد است، طوری باشد که اصلاً جدّی جدّی تا عمر دارد، نفهمد.

غفلت انسان از صاحب اصلی

یک نکته ای به شما بگویم، خیلی جالب است: می‌دانید پروردگار عالم همین کار را دارد با ما می‌کند؟! اصلاً پروردگار عالم به روی ما نمی‌آورد که این، منم که دارم می‌دهم، یک طوری برخورد می‌کند که ما تصوّر می‌کنیم خودمانیم و یک مواقعی هم حتّی در بحث رزق و روزی، یا در مطالب دیگر این را به زبان می‌آوریم و می‌گوییم. مثلاً به طرف می‌گویند: چطور شد شما این‌طور شدید؟ می‌گوید: انسان باید مدیریت بلد باشد، من یک دوره مدیریت خواندم، یاد گرفتم چه کنم و ... . البته من نمی‌خواهم بگویم درس بد است یا درس نخوانیم، خیر، درس خوب است و باید هم باشد. امّا می‌خواهم بگویم همین مدیریت را که حالا بعضی، کتابش را نوشتند، این را چه کسی در ذهن او انداخته؟ دنبال آن صاحب اصلی نیستیم که چه کسی به این زیبایی در ذهن او انداخته است! بعد هم می‌گوید که من بودم، خوش فکری خودم بود، خودم بودم این‌طور کردم. لذا اصلاً پروردگار عالم یک کاری می‌کند که همیشه بگوییم: خودمان بودیم. پروردگار عالم حتّی یک بار هم عنوان نمی‌کند: بنده من! من بودم، منتها بنده باید زیرک باشد.

«ید الله فوق ایدیهم» یعنی چه؟

لذا این را هم به ذهنتان بسپارید که خیلی مهم است و از آن کدهای اساسی است: بنده باید همیشه این را در ذهنش بگذراند که پروردگار عالم در همه امور دست دارد. یک معنای «ید اللّه فوق ایدیهم» عند الاولیاء، همین است. اگر کسی این را همیشه در ذهنش بچرخاند، بعد دیگر اصلاً چیزی نمی‌بیند. جدّی بعد از آن دیگر فانی و هیچ نیستیم؟!
انسان دائم می‌گوید: من بودم کتاب نوشتم، من بودم قلم زدم، من بودم سخنرانی کردم، من بودم خوش‌فکری کردم، من بودم پول درآوردم و ... . دائم من، من، می‌کند. خیلی عجیب است پروردگار عالم با این که باری‌تعالی است، اتّفاقاً یک کاری می‌کند که ما هیچ موقع احساس نکنیم بر سرمان منّت گذاشته است! (حالا به آن آیات اشاره می‌کنم که «لقد منّ اللّه» چیست؟ آن وسائل چیست؟) ولی ما باید بگوییم که همه چیز از اوست.

آن وقت پروردگار عالم خودش با ما این‌طور برخورد می‌کند و می‌گوید: اگر بنده هم با بنده این کار را انجام بدهد، دیگر اصلاً خوف و حرنی برای او نخواهد بود، «وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» و در دنیا یک آرامش عجیبی دارد. لذا باید به راحتی بگذری و او هم نفهمد که از طریق تو بوده. حالا در هر چیزی، چه علمش، چه پولش، چه مطالب دیگر.
شاید یک جایی حتّی کسی تصوّر کند، شما با او دشمنی دارید و بعید است او را تأیید کنید. لذا دیگر هم می‌رود که می‌رود. امّا اگر سراغ شما آمدند، شما خیلی عالی تأیید کنید. اصلاً قبل از این که او بیاید، بگویید: خوب است، این‌طور است، آن‌طور است. بعد هم بگویید: اصلاً هم اعلان نکنید که پیش من آمدید، من راضی نیستم.

شما یکی از گزینه‌هایی که انتخاب کردید از او سؤال کنید، من بودم و من راضی نیستم اصلاً اعلان نکنید. در پرونده ننویسید که سراغ من آمدید. برای همین طرف اصلاً نمی‌داند که یکی از مؤیّدات و به تعبیری شاخص تأیید آن شخص، شما بودید؛ چون به قول معروف خیلی نافذ و چنین و چنان (از این تعابیر دنیوی) هستید و اصل قضیه شما بودید، امّا اعلام نکردید. این مردانگی می‌خواهد، مرد مردان که می‌گوییم همین است. آن طرف هم هنوز که هنوز است تصوّرش این است که خوب شد سراغ فلانی نرفتند. اگر سراغ فلانی می‌رفتند من اصلاً چنین و چنان می‌شدم و ... !

یا در هر مسئله دیگر همین‌طور باشید. وقتی کمک مالی می‌کنید، او اصلاً نفهمد که شما بودید. چقدر مزه می‌دهد، اوّلش ابلیس ملعون وسوسه می‌کند و انسان می‌خواهد یک منیّتی اعلان کند. امّا این هم باید از کدهای اساسی باشد که در ذهنمان ئداشته باشیم و آن این که تمام گرفتاری‌های بشر از این منیّت است. خدا گواه است اگر از این منیّت خلاص شویم، دیگر حرّ هستیم، آزادیم و عالم را می‌بینیم. شاید تا دیروز خوشمان می‌آمد، امّا از امروز که از این منیّت خلاصی پیدا کردیم، دیگر از هر چه منیّت است، بدمان می‌آید و اصلاً در درون خودمان از منیّت تنفّر داریم. آن‌وقت دیگر آرام هستیم و اصرار نداریم که همه بدانند چه شد. آن‌وقت اصلاً خدا یک چیزهای دیگر، یک امنیّت دیگری به ما می‌دهد. این «وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» یعنی پروردگار عالم در همین دنیا چنان سکینه و آرامش به انسان مرحمت می‌کند که اصلاً باورش برای انسان میسور نیست، امّا آرام، آرام می‌شود.

با منّت نگذاشتن حمایت پروردگار عالم را به دست آوریم

اصلاً این که می‌فرماید: خوفی و حزنی نیست، یعنی چه؟ شاید یک معنایش این است - این را هم خوب به ذهن بسپارید، ماه مبارک است دیگر، برکت زیاد دارد، کدها و نکات، زیاد است - پروردگار عالم دیگر حامی توست و هیچ خوفی نداری. به تعبیر عوام الناسی و عامیانه خیلی‌ها می‌آیند برایت بزنند، می‌زنند هم، مثلاً کسی هر جا می‌رود، پشت سر تو حرف می‌زند و چرند می‌گوید، امّا تو اصلاً نگران نیستی؛ چون خدا حامی توست. لذا آن که در این دنیا بر کسی منّت نگذارد، پروردگار عالم حامی‌اش هم می‌شود. «وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ » خوفی هم ندارد، « وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» حزنی هم ندارد، آرام است.

حالا یک نکته بالاترش را بگویم که اولیاء خدا بیان کردند: اصلاً فرض هم بگیریم به صورت ظاهر یک کسی شیطنتی هم بکند و یک مقدار اثرگذاری هم داشته باشد، باز هم چنین کسی ناراحت نیست و به تعبیری عین خیالش نیست. چون آن که برای خدا کار می‌کند، می‌داند که خدا از او دفاع می‌کند «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا». اگر برای غیر خداست، بله، انسان ناراحت می‌شود، ولی وقتی برای خداست، دیگر هرکه هرچه می‌خواهد، بگوید، او خوفی ندارد.

رفاقت خدا با بنده

این خصوصیت منّت نگذاشتن بر خلق خداست و خود خدا هم مطالبش را قرار داده که خودش بر ما منّت نمی‌گذارد. عجیب است. تازه برعکس است؛ پروردگار عالم در عبادات که صورت ظاهرش تکلیف است، فرموده: بعد از هر نماز، یک دعای مستجاب دارید. حتّی من روایتش را دو سه مرتبه‌ای خواندم که حضرت صادق القول و الفعل می‌فرمایند: پروردگار عالم بیان فرموده اگر کسی نماز بخواند و بعد از نماز همین‌طوری بلند شود و برود و دعا نکند، خطاب می‌رسد: ملائکه من! نمازش را به او برگردانید. این یعنی خدا بسیار دوست دارد که من و شما از او بخواهیم و او هم عنایت کند. دیگر از این کریم‌تر در عالم سراغ دارید؟! نمی‌گوید: تکلیفت است و تو تکلیفت را انجام دادی، یا حتّی تسبیحات را هم گفتی، ثواب هم می‌بری و تکلیفت را انجام دادی؛ می‌گوید: نه، دعا کن، بدون دعا بلند نشو و إلّا اصلا نمازت را به تو برمی‌گردانم. این‌قدر پروردگار عالم لطف و محبّت به بندگانش دارد!

گاهی در روایات یک تعابیری می‌آید که ما نمی‌فهمیم و از این تعابیر گیج می‌شویم. در تعابیر روایی در احادیث القدسیه مراجعه کنید و ببینید، در آن‌ها که اولیاء خدا تبیین به همین دوستی پروردگار عالم می‌کنند و خودش هم در قرآن فرمود: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‏ یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ». در تعابیر روایی بیان شده: خدای متعال یک طوری خودش را قرار می‌دهد که رفیق بنده می‌شود! اصلاً در شأن ما و پروردگار عالم هست که رفیق شویم؟! پروردگار عالم رفیق می‌شود، خیلی عجیب است! دیگر کرامت تا کجا؟! عنایت تا کجا؟! محبّت تا کجا؟! خودش، رفیق ما می‌شود!

معنای «خدا همه جا هست»

لذا شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) بیان فرمودند: اصلاً می‌دانید چرا می‌گویند: خدا همه جا هست؟ یک تعبیری که اولیاء بیان کردند، این است که بدان! تو هیچ موقع تنها نیستی. دبالاخره ما یک مواقعی تنها می‌شویم. حتی یک موقع‌هایی شده که انسان، زن و بچّه دارد، چه خانم در خانه تنها می‌شود و بچّه‌ها و همسر می‌روند، چه فرزند گاهی در خانه تنها می‌شود و چه شوهر تنها می‌شود. لذا خدا همه جا هست؛ یعنی بدان پروردگار عالم می‌فرماید: من آن رفیقی هستم که هیچ موقع تو را تنها نمی‌گذارم. کسی که می‌داند خدا همه جا با او هست، دیگر تنها نمی‌شود.

علّت ترس ما از مرگ

اگر انسان با خدا حرکت کند، در جان دادن هم نمی‌ترسد. می‌دانید خوف ما از مرگ چیست؟ اولیاء خدا دو دلیل را، علّت خوف ما از مرگ می‌دانند: یکی اعمالمان است؛ یعنی چون اعمالمان، زشت است، از مرگ می‌ترسیم. دلیل دوم همین است که تنها می‌شویم. ما از تنهایی قبر که بیان می‌شود، می‌ترسیم. ما را که در قبر می‌گذارند، لحد را می‌چینند، خاک را می‌ریزند، دیگر همه بلند می‌شوند و از سر قبر می‌روند و ما، تنها می‌شویم. لذا برای همین است که می‌گویند: قرآن بخوانید، یک کسی تا غروب آفتاب بنشیند که تنها نشود، انس بگیرد و این، از مستحبات مؤکّد است.

امّا آن که با خدا هست و رفیق همیشگی‌اش را دارد، اصلاً آن‌جا هم خوف ندارد. آن انسانی که دائم با خدا هست (به شرط این که دائم باشد)، دیگر ملکوتی می‌شود و خوف و حزنی ندارد «وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»، همیشه خدا با اوست و اصلاً ترسی ندارد.

سوار شدن آیت‌الله گلپایگانی بر شیر بیابانی در تاریکی شب

آیت‌الله آسیّد جمال‌الدّین گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) وقتی نیمه شب، با شاگردانشان از نجف به سمت کربلا می‌رفتند. شاگردان از دور تصوّر کردند که یک حیوانی جلوی ایشان آمده بود نشسته بود و ایشان سوار به آن شدند. کمی جلوتر که رفتند، متوجّه شدند  شیر است، شیر بیابانی که خیلی هم خطرناک است! بعد خودشان گفتند: من اصلاً نترسیدم. لذا آن که خدا را دارد، اصلاً نمی‌ترسد، امّا یک موقع می‌شود من و شما از سوسک هم می‌ترسیم. حالا یک موقع آدم می‌گوید: کثیف است، چندشم می‌شود، بحث آن جداست؛ ولی آن که می‌گوید: می‌ترسم، آن ترس فرق می‌کند.

امّا آن که خدا را دارد، از هیچ چیز نمی‌ترسد. البته این روح والا می‌خواهد. این‌طور نیست که من الآن بروم - حالا مزاحاً عرض می‌کنم - بگویم: امشب گفتند ترس نیست، پس بروم یک جایی که سگ باشد، یک‌دفعه به تعبیری پاچه مان را بگیرد و بعد بگوییم: فلانی گفت: ترس ندارد، ما که مردیم. لذا شرط آن، آن روح والاست. همین‌طور هم است، ما کوچک بودیم، از سگ و ... می‌ترسیدیم، مرحوم ابوی می‌گفت: آقاجان! این ترس ندارد، این ترس، خودتی، نه ترس از آن. چون در دلت داری می‌ترسی، فکر می‌کنی آن، ترس دارد. دلت ترسیده، نترس، ببین چه می‌شود. مثلاً شب، بیرون می‌رفتیم، حالا به خصوص آن موقع کمتر چراغ بود، خیلی روشنایی نبود، سگی می‌آمد، یک چخی می‌گفت و می‌رفت امّا وقتی نترسی، خود آن که ترس ندارد. این ارتباطی هم به این ندارد که مثلاً انسان یک مقاماتی داشته باشد، نه، همین که نترسی، تمام است. اگر بترسی، خوب او هم به دنبالت می‌آید.
امام راجع به این صهیونیست‌ها و آمریکایی‌ها همین را فرمودند، فرمودند: مثل آن‌ها، مثل سگ می‌ماند، اگر ایستادید و چخی کردید، آن‌ها می‌نشینند، امّا اگر فرار کنید، دنبالتان می‌کنند.

حالا آن کسی که بداند همه جا خدا با اوست، دیگر ترسی ندارد، «وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ». یکی از مطالب آن هم این است که انسان منّت نگذارد، در آن صورت به این خصوصیّت بسیار عالی و به این مقام والا می‌رسد که دیگر خوف و حزنی ندارد، «وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ».

سخن نیک و طلب آمرزش، بهتر از صدقه‌ای است که در پی آن، آزار باشد. پروردگار عالم باز در آیه بعد می‌فرمایند: «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیم‏» ‏ اگر هم جدّی کسی، چیزی ندارد، این زبان خوش و قول معروف و طلب آمرزش کردن از او، بهتر از صدقه‌ای است که آزاری در پی آن باشد. طلب آمرزش از او؛ یعنی بگوییم: عذرخواهی می‌کنم، ببخشید، من باید داشته باشم، ولی خیلی شرمنده‌ام که ندارم و نمی‌توانم کمکی کنم.

خیلی جالب است از مرحوم چلویی پرسیدند: شما این حالات انفاق و ... را چگونه به دست آوردید؟ گفتند: من یک استادی به نام عبدالحسین داشتم. این آقا عبدالحسین به همه، پول یا هر مطلبی که داشت، می‌داد. مثل همین رجبعلی خیاط که در مغازه‌اش نوشته بود: قرض هم داده می‌شود. یک روز یک کسی نزد آقا عبدالحسین آمد، او نداشت که چیزی کمک کند. عذر خواهی کرد که الآن نمی‌شود، بعداً می‌دهم. آن شخص گفت: نه، من الآن می‌خواهم، الآن وضعم خراب است، آژان آمده و گرفتارم. گفت: من الآن چیزی ندارم. آن شخص اصرار کرد، آقا عبدالحسین زد زیر گریه و گفت: خدا! بنای به این نداشتیم که کسی بیاید و من او را رد کنم. استاد ما، آقا عبدالحسین زار زار گریه کرد و من فهمیدم اجری در این قضیه است.

بعد گفت: این بنده خدا تعجّب کرد که این چرا گریه می‌کند. آقا عبدالحسین بلند شد روی او را بوسید و گفت: من یک کار می‌کنم. گفت: چه کاری؟ گفت: من فعلاً چیزی ندارم، در این مغازه می‌مانم، همیشه عادت زیر شلواری می‌پوشم، شلوارم را در می‌آورم، تو این شلوار را ببر در این بازار بفروش، من هم با همین زیرشلواری در این‌جا می‌مانم و بعد شب، در تاریکی به خانه می‌روم آن موقع مردم خیلی حیا داشتند، مثل الآن نبود که شلوارک بپوشند و همین‌طور بیرون بیایند و بی‌حیا بازی در آورند. اصلاً مغازه را می‌بستند که نکند طرف را با زیرشلواری ببینند.

گفت: آن بنده خدا قبول نکرد و رفت. آقا عبدالحسین می‌خواست به دنبال او برود، دید با بیرجامه است، به من گفت: بدو دنبالش برو و این را به او بده. من به زور رفتم و شلوار را به او دادم. گفت: نمی‌پذیرم. استاد گفته بود: او را رها نکن. دستش را در دستم گرفتم و خودم بردم آن شلوار را فروختم و پولش را به او دادم. ببینید این است، گریه می‌کند برای این که طلب مغفرت از او کند، «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ ‏» که این حتّی بهتر از صدقه‌ای است که در پی آن آزار باشد. یعنی یک موقع نعوذبالله چیزی را بدهد و بعد با زبان بدی با آن شخص صحبت کند.

خدا غنی است، اما حلم به خرج می‌دهد تا ببیند بندگانش چه می‌کنند

« وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلیم‏» خدا غنی و بردبار و بی‌نیاز است، یعنی اگر می‌خواست او را ثروتمند می‌کرد. منتها می‌دانید چرا بعد از غنی، حلیم را آورد؟ می‌خواهد بگوید: خدا بردبار است و می‌خواهد ببیند شما چه کار می‌کنید. خدا که غنی است، خدا نمی‌تواند همه را یک‌باره ثروتمند کند؟! اتفاقاً در روایات داریم، اتّفاقاً خدا برای احمق‌ها بیشتر ثروت قرار می‌دهد، نیازی نیست بگویی که من دودوتا را چهارتا کردم، من بلد بودم و ... . اگر خدا بخواهد همین‌طوری می‌دهد. بعضی‌ها سواد دودوتا چهارتا را هم ندارند، خیلی بی‌سوادند، امّا یک موقع می‌بینی فلان جا را زده و چنان ثروتی دارد که باسوادها هم ندارند. لذا پروردگار عالم به هر که بخواهد، می‌دهد.

ولی پروردگار عالم می‌خواهد بگوید: من می‌توانم، امّا می‌خواهم با بردباری ببینم شما چه می‌کنید. پروردگار عالم دوست دارد، بندگانش بدون منّت گذاشتن، دست همدیگر را بگیرند. او حلیم و بردبار است، منتها شما باید این‌گونه باشید.

انفاق ریاکارانه مانند کاشت بذر بر روی سنگ است

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ »، اصلاً مثالش را می‌زند و می‌فرماید: کسی که منّت می‌گذارد، مثلش، مثل کسی است که می‌خواهد ریا کند و ایمان به خدا و روز قیامت ندارد، « وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ». خیلی درد است، انسان به تعبیری پولش را بدهد، بعد به انسان بگویند: اصلاً تو مؤمن هم نیستی! «خسرالدنیا و الاخرة» که قرآن میفرماید، «ذلک هو الخسران المبین»، شامل حال چنین کسی می‌شود، نعوذبالله حالش بشود حال کسی که خسران در دنیا و آخرت دارد.

« وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ »، خیلی عجیب است، خیلی دردناک است، در آن‌جا راجع به کسانی که در راه خدا اموالشان را انفاق می‌کردند « یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ ‏»، می‌فرماید: « کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ‏»، امّا در این‌جا راجع به این ریاکاران « کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ »، می‌فرماید: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ مِمَّا کَسَبُوا » مثل این است که به جای این که دانه‌ای را در زمین کشت کنند، به روی سنگ صاف غبارگرفته بریزند، بعد هم بادی بیاید و این دانه‌ها را بردارد و ببرد و همین‌طور این سنگ، صاف باشد و بی‌ریا؛ یعنی هیچ حاصلی هم نمی‌دهد.

بعد می‌فرماید: خداوند گروه کافران را، در سعادت قرار نمی‌دهد، « وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ » و هدایت نمی‌کند. پس خدا که دارد این‌طور بیان می‌کند و از منّت گذاشتن منع می‌کند، چرا خودش «منّان» است؟ باز هم یک نکاتی هست مثلاً در  سوره آل عمران، آیه پنجاه و چهارم که إن‌شاءالله این‌ها را در جلسه بعد عرض می‌کنیم.

پس ببینید پروردگار عالم، از منّت گذاشتن بدش می‌آید  و خوشش می‌آید که اگر کسی کاری کرد، اصلاً صدایش را درنیاورد که در این صورت برای او خوف و حزنی نخواهد بود، «و لا خوفٌ علیهم و لا هم یحزنون». امّا آن‌هایی که ریاکارانه انفاق می‌کنند، گویی بذرشان را روی سنگ پاشیده‌اند، بعد هم یک باد آمد و برد و اصلاً انگار نه انگار چیزی کاشته‌اند و هیچ حاصلی نخواهند داشت. اگر در راه خدا باشد، تبدیل به خوشه‌هایی هفتصد برابر می‌شود، امّا این‌جا هیچ هیچ! تازه آن‌جا فرمود: «واللّه یضاعف»، خدا بخواهد مضاعفش هم می‌کند، امّا این‌ها هیچ ثمره‌ای نمی‌بینند.

حالا این پروردگار عالم چرا منّت می‌گذارد، مّنان که می‌گوییم یعنی چه؟ خلّص کلام همان بود که عرض کردیم، منّان یعنی ما منّت می‌کشیم. حالا می‌خواهم استدلالی جلو بروم و با استدلال و آیات و روایات به بعضی‌ها که إن‌قلت آوردند، جواب دهیم، تا دوباره به همان اصلی که عرض کردیم، برگردیم تا ببینیم منّان به ما برمی‌گردد که منّت‌کش هستیم یا خیر؟ چون همان‌طور که عرض کردم، به صورت ظاهر و حالت تحت اللّفظی آن نمی‌خورد که این معنی را بدهد، امّا ما در راه اثباتش هستیم.

پروردگارا! به انبیاء و اولیائت، ما را بندگان خالص خودت قرار ده. جدّی اگر انسان بنده شود، اختیارش دست اربابش هست و دیگر منیّتی نمی‌کند، یک صفایی پیدا می‌کند عجیب!
پروردگارا! به انبیاء و اولیائت، به خصّیصین درگاهت، آنچه در این ماه مبارک به خوبان عالمت مرحمت فرموده‌ای و می‌فرمایی، تفضّلاً به ما مرحمت بفرما.
 
منبع: تسنيم
برچسب ها: مرگ ، انسان ، ترس ، علل
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.