به گزارش
مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران، شايد همه ما تمناي آن را داريم که قصه زندگي مان خلوت تر از اين ها بود. شامل يکي دو داستان مي شد که قهرمانشان خودمان بوديم و آخر همه شان هم عاقبت بخيري بود و حتما يک ماجراي عشقي هم نياز داشت با چاشني اشک و آه که بشود يک داستان درست و درمان براي نسل هاي بعد.اما اين نصيبمان نشد، شايد هم شد و خودمان نفهميديم.
خلاصه اين که در صحنه بزرگ زندگي بي وقفه مي دويم و گاهي نمي رسيم. زماني طفره مي رويم از ايفاي نقش مان و گاهي هم تمام و کمال اجرايش مي کنيم.
اين وسط بهترين نقش ها و بهترين اجراها سهم آن هايي مي شود که به بازي گروهي معتقدند. فرقي نمي کند نقش چندم ماجرا باشند، همه همتشان را صرف اين مي کنند که نتيجه خوب از کار دربيايد.
اين طور آدم ها، ديالوگ ها را به مونولوگ ها و جمع خواني را به تک خواني ترجيح مي دهند.شايد قصه و اجرايشان شبيه باشد به قصه زندگي خانواده 5نفره «افتخار» که «خانواده ايراني» اين هفته مهمان آن ها بود.
ديوارهايي که فروتنندخانواده افتخار را در يک بعدازظهر گرم تابستان ملاقات مي کنيم.در اين ميهماني که به خاطر ماه مبارک رمضان خالي از تعارفات معمول براي صرف چاي و شيريني است، صحبت ها زودتر جوش مي خورد. در اين خانه ساده فرزنداني صالح تربيت شده اند که نخبگي هم چاشني صفات آن هاست. اگرچه که آن قدر فروتن هستند که نشان ها، لوح ها و تنديس هاي افتخارشان را آويزانِ سينه ديوار نکرده اند.
يک آسودگي بزرگخانواده «افتخار» مرداد 67 شکل مي گيرد. درست بعد از آن که محمدعلي افتخار تصميم مي گيرد سر و ساماني به زندگي اش بدهد و از آن جا که دلش پيشِ دخترخاله اش «فاطمه» گير است، هر دختر ديگري را که برايش نشان مي کنند، «نه» مي آورد. خودش از آن روزهاي جواني اين طور مي گويد:فاطمه خانم دخترخاله ام بود.
اگرچه ازدواجمان يک ازدواج فاميلي بود اما دليلم براي انتخاب او تنها فاميل بودن نبود، متانت و حجب و حيايش زبانزد فاميل بود. از آن دخترهايي بود که مديريت خانه را خوب مي دانست و آينده نگري خوبي هم داشت.
خلاصه هرآنچه مي خواستم، در فاطمه بود.فاطمه علافان که تا اينجايِ حرف همسرش، لبخندش را پشت چادرش پنهان کرده، ماجراي آن «بله»اي را که حدود 25سال پيش گفته است؛ اين طور توضيح مي دهد:آن روزها چندتا خواستگار پروپاقرص داشتم که محمدآقا جزو آن ها بود، مي دانستم که پشتکار عجيبي دارد. همه آن زحمتي که مي کشيد، براي يک لقمه نان حلال بود.
فکر مي کنم براي يک زن، داشتن همسري که از کارکردن هراسي نداشته باشد و در هر شرايطي بتواند به او تکيه کند، يک آسودگي بزرگ است. دليل ديگرم براي انتخاب او، شناختي بود که از خودش و خلقياتش داشتم، مي دانستم که مي توانم همه لحظات زندگي ام را با اطمينان با او شريک باشم.
شرطي براي يک پروازخانم و آقاي افتخار حالا هردو بازنشسته هستند. يکي معلم بوده و آن يکي کارمند. آن ها در زندگي مشترک شان صاحب سه فرزند شده اند.رضا پسر بزرگ خانواده، 20 سال دارد و دانشجوي رشته علوم تغذيه است و قصد دارد کارهاي پژوهشي اش را به زودي کليد بزند.
شيما افتخار، دومين فرزند خانواده و پرافتخارترين آنان است. او با 19سال سن، عنوان دانش آموز نخبه و پژوهشگر برتر کشور را در کارنامه خود دارد و علي کوچولو هم به تازگي 5سالش شده است.
اسم و رسم اين خانواده از روزي بر زبان ها افتاد که تک دخترشان شيما، توانست با حداقل امکاناتي که در اختيار داشت، دارويي را اختراع کند که براي درمان و پيشگيري از بيماري هاي قلبي مورد استفاده قرار مي گيرد و نقطه عطفي محسوب مي شود در بحث درمان بيماري هايي که با قلب انسان سر و کار دارد.
اما سوال بعدي ما از خانم و آقاي افتخار اين است که براي تربيت فرزنداني تلاشگر و نخبه، چه نسخه اي را به کار گرفته اند.پاسخ فاطمه خانم صريح است:ما بچه ها را مستقل بار آورديم. چون هردويمان شاغل بوديم، بچه ها خيلي زود مستقل بودن را ياد گرفتند. از آن مهم تراين که براي کمک به هم پيش قدم مي شدند.
به آن ها ياد داديم که هرچه ما برايشان مي سازيم، پله هايي است براي بالا رفتن اما اگر مي خواهند پرواز را تجربه کنند، بايد به بال هاي خودشان اعتماد کنند و از پريدن نهراسند.آقاي افتخار هم فرزندانش را افتخارات زندگي اش مي داند و عنوان مي کند:شايد بگوييد از خودش تعريف مي کند اما خوشحالم که فرزندانم سخت کوشي شان را از من به ارث برده اند.
من شب هاي زيادي را که شيما به درس خواندن يا تحقيق در اتاق کوچکش در يک مرکز پژوهشي گذراند خوب به خاطر دارم. امسال هم در کنار مطالعه براي کنکور و کلاس هاي درسش، تحقيقاتش را دنبال مي کند و گاهي آن قدر غرق درس و تحقيق مي شود که اگر هشدار من و مادرش براي استراحت نباشد، حتما از پا مي افتد.
به رشد و ارتقاي همديگر کمک مي کنيمادامه بحث را با شيما و رضا دو فرزند بزرگ تر خانواده پي مي گيريم. از رضا مي پرسم که بهترين درسي که از زندگي پدر و مادرش گرفته است، چيست؟ سريع مي گويد:بچه که بودم، پيش مي آمد که پدرم به من براي خطا يا کم کاري ام تذکر مي داد و نصيحتم مي کرد که اگر فلان عيبي را که امروز من به تو مي گويم، اصلاحش نکني، فردا تيغ انتقاد غريبه ها براي اين ضعف تو، تيزتر و برّنده تر خواهد بود. فضاي خانه مان خيلي صميمي است، راحت از هم انتقاد مي کنيم و در کلماتمان تحقير يا غرض ورزي وجود ندارد، همين باعث شده است تا همه ما به ارتقاي هم کمک کنيم.
شيما هم که دو عنوان اولي و چهارمي از جشنواره خوارزمي را در کارنامه اش دارد و از سوي برخي رسانه ها لقب پديده علمي سال ۹۱ شهر مشهد را به خود اختصاص داده است، اولين دليل موفقيتش را عنايت خداوند و دومين آن را همراهي هميشگي خانواده اش با او در همه عرصه ها عنوان مي کند.
او مي گويد:بيماري پدرم انگيزه آن شد تا از چند سال پيش تحقيقاتم را در حوزه بيماري هاي قلبي کليد بزنم و به لطف خداوند سال گذشته طرح من با عنوان «بررسي اثر اچ دي ال زرده تخم مرغ بر پلاک آترو اسکلروز خرگوش» در بخش دانش آموزي جشنواره خوارزمي رتبه اول را کسب کرد.
نتيجه اين تحقيق توليد يک داروي پيشگيري و درمان کننده سکته هاي قلبي است در صورتي که تکميل شود و مرحله آزمايش هاي انساني را با موفقيت طي کند بيماران قلبي که دچار سکته شده اند بدون نياز به عمل جراحي درمان خواهند شد.او از پدرش ممنون است که به او ياد داد، زمين خوردن يعني؛ قوي تر و مصمم تر برخاستن و قدردان زحمات مادرش است که استعدادهاي او را باور کرد و هيچ وقت از اين باورش دست نکشيد.
فرزندم دائم الوضو استمادر خانواده که انگار نکته اي يادش آمده است، مي گويد:دوست دارم بنويسيد که از همان بچگي فرزندانمان را با قرآن آشنا کرديم. آن ها با تربيت ديني پرورش يافتند. سره را از ناسره تشخيص مي دهند. دخترم شيما دائم الوضو است و حجابش را هميشه حفظ کرده و همين ايمان فرزندانم باعث شده است تا خدا همراه هميشگي لحظاتشان باشد.
او در ادامه گلايه مي کند از نهادهايي که بايد دست حمايتگرشان پشت مبتکران و نخبگان جامعه باشد و مي افزايد:شايد باورتان نشود که براي مطالعات شيما تا الان چه هزينه هاي هنگفتي را متقبل شده ايم. حتي خودش آن قدر به کارش ايمان داشت که طلاهايش را براي پيشبرد تحقيقاتش فروخت.
آقاي افتخار ادامه حرف را پي مي گيرد و مي گويد:دلخوريم از مسئولاني که وعده دادند که شيما مي تواند بدون کنکور وارد دانشگاه شود اما به قولشان عمل نکردند. خدا را شکر تا اين جا آموزش و پرورش ما را به خوبي حمايت کرده است اما کاش حمايت ها از نخبه هاي جوان بيشتر از اين ها باشد.
شيما همين حالا هم پيشنهادهاي خوبي براي تحصيل در خارج از کشور دارد اما دلبسته اين خاک و مردمانش است. زنده ايم به اين اميد که روزي مسئولان همين کشور، بزرگ ترين حامي اين نخبگان باشند./خراسان