به گزارش
مجله شبانه باشگاه
خبرنگاران، «سعید» سنی ندارد، اما خیلی دلش نمیخواهد کار کند، نه اینکه بیکار بنشیند؛ پسری 25 ساله کلی خرج دارد که باید آنها را تأمین کند و این جوان پول مورد نیازش را از جیب مردم بر میدارد. البته سعید رویاهای زیادی در سر داشت؛ مثلاً آرزو میکرد روزی میرسید که او مهندس راه و ساختمان بود؛ با این حال اکنون سر از زندان درآورده است.
چند سال داری؟متولد 1367 هستم.
جرمت چیست؟ جیب مردم را خالی میکردم، سرقت پول و مدارک.
دقیقا چه کار کردی؟ در یک ساختمان نیمهکاره باز بود. داخل رفتم. هیچ کس را ندیدم. آرام از پلههای نیمهکاره بالا رفتم و جیب یک کارگر را که شلوارش به دیوار آویزان بود، خالی کردم و بیرون آمدم.
چه قدر پول برداشتی؟ حدود 60 هزار تومان و تعدادی مدارک!
چه مدارکی همراه پولها بود؟گواهینامه رانندگی و چند مدرک دیگر، البته همه آنها جز گواهینامه رانندگی پیدا شدند.
چرا مدارک را برداشتی؟ من کیف پول را برداشتم و مدارک داخل کیف پول بود.
با مدارک دیگر چه کردی؟ همه آنها را دور انداختم.
چگونه دستگیر شدی؟ از آن ساختمان بیرون آمدم و رفتم سراغ یک ساختمان دیگر. دنبال لباس کارگران می گشتم که پلیس رسید و دستگیرم کرد.
پلیس چگونه متوجه حضور تو و سرقتت شده بود؟ نگهبان ساختمان دوم مرا دید و به پلیس زنگ زد.
سابقه داری؟ نه، اولین سابقهام است.
درباره خانوادهات بگو.من 3 برادر دارم دونفر از آنان اول و دوم ابتدایی هستند و میلاد یکی دیگر از برادرهایم در مقطع پیشدانشگاهی تحصیل میکند. من بچه دوم خانواده هستم، پدر و مادرم با هم زندگی میکنند پدرم در شرکت لوازم شوینده و بهداشتی شاغل است.
ارتباطت با میلاد و برادرهای دیگرت چه طور است؟ برادرهای کوچکم که بچه هستند؛ ولی با میلاد حرف نمیزنم.
چقدر درس خواندی؟تا اول دبیرستان بیشتر درس نخواندم و بعد از آن ترک تحصیل کردم.
چرا ادامه ندادی؟ نتوانستم.
درست خوب نبود؟ چرا، اتفاقا شاگرد اول کلاس بودم.
خوب، چرا شاگرد اول کلاس، ترک تحصیل کرد؟ با پدر و مادرم و میلاد، ارتباط خوبی نداشتم. مرتب سر هر چیزی به من گیر میدادند. من هم درس را کنار گذاشتم. برای آزار خانواده و تلافی کارهایشان این کار را کردم.
فکر نمیکنی که با این کار، خودت را آزار داده و تنبیه کردهای؟ نمیدانم.
میتوانی از رفتارهای خودت در خانواده مثالی بزنی؟ من روزها در خانه نبودم. گاهی فقط شبها به خانه میرفتم. وقتی هم میرفتم با میلاد دعوایم میشد.
میلاد چه میگفت؟هیچ، خودشیرین بود. فکر میکرد چون در پیشدانشگاهی درس میخواند میتواند به من فخر بفروشد یا دستور بدهد.
دوست نداری دیگران به تو دستور دهند؟ نه، دوست ندارم.
اگر پسری مثل خودت داشته باشی، از او میخواهی کدام رفتارش را اصلاح کند؟فکر میکنم به او بگویم کلهشق نباشد؛ البته به عنوان پدر هم بین بچههایم تبعیض قایل نمیشوم. اگر پدرم سر هر مسأله جزیی برادرم را به رخم نمیکشید من هم لجبازی و کلهشقی نمیکردم.
بعد از ترک تحصیل تصمیمت برای آیندهات چه بود؟ یک کار پیدا کرده بودم؛ البته آن را از دست دادم؛ چون پدرم حاضر نشد برایم کامپیوتر بخرد.
وضع مالی پدرت چه طور است؟ بد نیست؛ میتوانست کامپیوتر بخرد.
خودت فکر میکنی چرا پدرت برای تو کامپیوتر نخرید؟ نمیدانم، هر چه میگفتم، خانواده ام ساز مخالف میزدند.
اعتیاد داشتی؟ نه، مواد مصرف نمیکنم؛ البته سیگار میکشیدم، مشروب هم میخوردم.
اوقاتت را در خارج از خانه، با چه کسانی سپری میکردی؟ با دوستان. میرفتیم تفریح. چند بار هم رفتیم شمال.
ساختمانهای نیمهکارهای که از آنها سرقت کردی، کجا بود؟ عظیمیه کرج. خانوادهام ساکن کرج هستند.
غیر از کارهای کامپیوتری، به سراغ کار دیگری هم رفتی؟ یک مدت در شیرینیپزی کار میکردم.
چرا ادامه ندادی؟ گفتند کارگر اضافی هستم؛ مرا بیرون انداختند.
دوست داشتی در آینده چه کاره شوی؟مهندس راه و ساختمان!
چرا این رشته؟برای اینکه میتوانستم نقشه یک آسمانخراش یا یک بزرگراه اصلی شهر را طراحی کنم و صدها کارگر طبق نقشه من کار کنند؛ آن وقت پدرم میدید پسری که فکر میکرد هیچ عرضهای ندارد چه ساختمان یا راهی ساخته است!
در مورد این آرزویت با کسی صحبت کرده بودی؟نه، جرأتش را نداشتم، چون مسخرهام میکردند!
دلت برای خانه تنگ نشده است؟نه، اگر برگردم بیشتر از گذشته حرفهای نیشدار و کنایه میشنوم چون با دزدی آبروی خانوادهام را بردهام و پدرم به خاطر کار من سرافکنده شده است. همین جا میمانم تا ببینم چه میشود؟
برداشت آخر:سعید سرسختتر از آن است که بگوید اشتباه کرده یا دلش برای مادرش تنگ شده است. پدر و مادرش راه نادرستی را برای تربیتش در نظرگرفتند. شاگرد اول کلاس در میانه بحران نوجوانی، تحصیلش را رها کرد تا بگوید من بزرگ شدهام و خودم تصمیم میگیرم!
اگر این پسر، با همان روش قبلی با دوستانش وقت خود را در خیابان و تفریح بگذراند و مشروبات الکلی مصرف کند، پس از مدتی کوتاه با جرمی به مراتب سنگینتر سر از زندان بزرگسالان در خواهد آورد. او سرقت میکرد تا هزینه تفریحات ناسالمش را تأمین کند.
پدرش برای او کامپیوتر نخرید؛ شاید میخواست با محدود کردن فرزندش، اندکی رفتار او را تغییر دهد یا این جواب منفی پاسخی به داد و فریادهای سعید در خانه، دعوا با برادر و دیر آمدنهای شبهنگام او بود. به هر حال این مددجو امروز در زندان است و اگر خانوادهاش فکری برای او نکند و خودش متوجه اشتباههایش نشود، آیندهای تاریک در انتظار او خواهد بود.