سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستان غم انگیز زن معتادی که به جرم سرقت در زندان است

فرانک دختری 29 ساله با چهار سابقه کیفری؛ اميدش فقط مادري است كه پيغام داده است، به زودي مي‌آيد و او را با خود مي‌برد.او خوشحال است كه مادر را بعد از سال‌ها خواهد دید.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، عروس و مادرشوهر چشم دیدن یکدیگر را نداشتند. در هر دعوا هریک دیگری را مقصر مي‌دانست. یک روز دقایقی بعد از دعوای این دو، پسر بیرون رفت و در تصادفی وحشتناک کشته شد.

مادرشوهر که داغ بر دلش بود، با گرفتن حضانت نوه‌هایش می‌خواست داغ جدایی از فرزند را مانند خودش بر دل عروس بگذارد اما عروس هم چند روز بعد از اولين سالگرد شوهرش، برای سوزاندن دل پيرزن، با مردي كوچكتر از خودش ازدواج كرد و با او به انگلیس سفر کرد و دیگر یادش رفت فرزندانی دارد که چشم انتظارش مانده‌اند؛ فرزندانی که حالا یکی از آنان در گوشه زندان روزگار می‌گذراند.

اینها تصویر زندگی دختری به نام «فرانک» است. دختری 29 ساله با چهار سابقه کیفری؛ اميدش فقط مادري است كه پيغام داده است، به زودي مي‌آيد و او را با خود مي‌برد. فرانک خوشحال است كه مادر را بعد از سال‌ها خواهد دید.

درباره خودت بگو.

من تنها دختر خانواده‌ هستم. دو برادر دارم، فرهاد 35سال دارد و فرزاد هم 27 ساله است و هر دو ازدواج كرده اند و دنبال زندگي خودشان هستند و انگار نه انگار، خواهري دارند! خیلی کوچک بودم که پدرم در تصادف رانندگي فوت کرد. بيچاره مادربزرگم تا وقتي زنده بود مي‌گفت پدرت از دست اين مادرت و اخلاقش مرد.

بعدها فهميدم یک روز صبح، پدرم بعد از يك مشاجره با مادرم از خانه خارج شده است و چون با عصبانيت پشت فرمان نشسته است، دو خيابان آن طرف‌تر در اثر انحراف به چپ، از روبه‌رو با وانت نيسان تصادف کرده و کشته ‌شده است.

 مادربزرگم هيچ وقت از عروسش خوشش نمي‌آمد و مادرم هم هميشه او را مقصر دعواهایش با پدرم مي‌دانست. به همين دليل با مرگ پدرم، مادربزرگ فوري دنبال حضانت ما رفت و مادرم كه دل خوشي از او نداشت، سكوت كرد و چند روز بعد از اولين سالگرد پدرم، با مردي كوچكتر از خودش ازدواج كرد و با او به انگلیس رفت و ديگر مادرم را نديدم!

تا کی در کنار مادربزرگت زندگی کردی؟

تا شانزده سالگي در كنار او بودم.

برادرانت هم در آن خانه بودند؟

بله، فرزاد و فرهاد هم در آن خانه بودند. مادربزرگم هميشه در گوشمان مي‌خواند كه مادرتان چنين و چنان بود! با اين حرف‌ها، هرگز به فكر ديدن مادر نمي‌افتاديم. وقتي مادربزرگم فوت كرد، مختصر ارثيه‌ای به ما رسيد. عمه و سه عمويم كه وضع مالي خوبي داشتند، خانه 70 متری مادربزرگ را به نام ما سه نفر کردند و بقيه اموال را برای خودشان برداشتند؛ بعد از مرگ مادربزرگ برادر بزرگم، فرزاد، نان‌آور خانواده شد و بعد از سربازي در يك شركت بازرگاني كار پیدا کرد.

ارتباط خوبی با هم داشتید؟

برای مدت کوتاهی بله، پس از ازدواج فرزاد، فرهاد هزينه زندگي را تامین می کرد. اما وقتي احساس كردم او هم هواي تشكيل زندگي به سرش زده است، خودم سركار رفتم. با رفتن فرهاد و فرزاد از خانه، زن‌هايشان به فكر فروش خانه و تقسيم آن افتادند.

 مدتي دو برادرم مخالفت كردند ولي من كه هميشه كابوس دعواهاي پدر و مادرم را در ذهن داشتم، خودم پا پيش گذاشتم و رضايتم را برای فروش خانه اعلام كردم. فرزاد پول فروش خانه را بين سه نفر عادلانه و مساوي تقسيم كرد و بعد از آن خانه‌اي در همان محل نزديك بازار، برایم رهن کردند و من تنها زندگي مي‌كردم و فرزاد و فرهاد گاهي به من سر مي‌زدند كه اين سرزدن‌ها به تدریج كم و كمتر شد.

تحصیلات تو و برادرانت چه قدر بود؟

هر سه نفر ديپلم گرفتیم.

چطور معتاد شدي؟

وقتي نازنین، دختر عمویم، به من شيشه داد، فكر كردم نبايد او را جلوي دوستانش ضايع كنم، نمي‌خواستم بگويند ترسو هستم. در ضمن فكر نمي‌كردم آدم با يكي دو بار مصرف، معتاد شود. حالا می‌دانم خیلی از معتادان اين اشتباه بزرگ را می‌کنند و زمانی به اشتباه خود پي مي‌برند که خيلي دير شده است. من هم دو ماه بعد از مصرف فهميدم نازنین از تنها زندگي كردن من براي مصرف مواد و دورهم نشيني با دوستانش سوءاستفاده كرده است.

 عمويم چند بار به سراغم آمد و حتي دو بار مرا كتك زد كه چرا نازنین را به خانه‌ام راه مي‌دهم؛ اما او نمي‌دانست من هم معتاد شده‌ام و برای موادي كه دختر او به من می‌دهد، او را به خانه‌ام راه می‌دهم. كم كم نازنین از من خواست که خودم پول موادم را بدهم، مصرفم بالا رفته بود. سه سال پيش به كراك نيز آلوده شدم. بیکارهم شده بودم.

 در كارخانه لبنيات کار می‌کردم وقتی مصرفم بالا رفت و همه فهمیدند معتادم، اخراجم کردند؛ هيچ پس اندازي برايم نمانده بود. پول رهن خانه به تدریج به پول پيش و اجاره اتاق تبديل شد حتی وسايل زندگي را هم فروختم. کم‌کم فرزاد و فرهاد، از زن و بچه‌هایشان خجالت مي‌كشيدند كه پا به خانه يا بهتر بگويم بيقوله من بگذارند! برادرانم وجود مرا مایه شرم می‌دانستند.

چرا دستگیر شدی؟

به جرم سرقت. برای به دست آوردن پول مواد، جيب زني مي‌كردم.

الآن نازنین كجاست؟

چند بار دستگير و آزاد شد و بالاخره پارسال به دلیل تزريق بيش از حد هروئين، مرد. عمويم ديگر اسمي ‌از او نمي‌آورد و او را از خانه بيرون انداخته بود.

درباره سرقت‌هایت بگو

گاهی با آرايش غليظ و لباس‌هاي تنگ، وارد مغازه ‌های لباس فروشی كه فروشنده‌اش مرد بود، می‌شدم. دو نفر را با خود می‌بردم، دو سه نفر هم‌جرم بوديم، در فاصله‌ای که من حواس فروشنده را پرت مي‌كردم، هم‌جرمم، لباس‌ها يا پول و تلفن همراه فروشنده را از روي ميز يا دخل برمي‌داشت و فوری از مغازه خارج می‌شد.

چند سابقه داري؟

چهار سابقه.  دو تا به دلیل سرقت و دو تا به دلیل همراه داشتن مواد.

این بار چه طور دستگیر شدی؟

می‌خواستم مواد بخرم. تا وارد خانه صاحب مواد شدم، پشت سرم، مأموران ریختند و بعد از بازرسی خانه و دستگیری ما، با سه گرم کراک راهی پاسگاه شدیم.

به ترک دایمی‌ اعتیاد فکر کرده ای؟

بله،دوره‌های ترک اعتیاد به من یاد داد که مواد مخدر خلأ تنهایی و بی‌کسی را جبران نمی‌کند، بلکه آدم را بیشتر تنها می‌کند و همه از اطرافش دور می‌شوند.

چه تصميمي‌براي آينده داري؟

قبل از زنداني شدنم، به کمک خاله‌ام توانستم تلفن مادرم را به دست آورم. او در ازدواج دومش صاحب دو دختر دوقلو شده است؛ اما پنج سال پيش از شوهرش طلاق گرفته است و با دخترهایش زندگي مي‌كند. چند بار با او صحبت كردم. خيلي صحنه تلخي برايم بود. انگار بعد از سال‌ها تنهايي، يك نفر را پيدا كرده بودم كه با من حرف بزند و برايم دل بسوزاند. گفت كه برایم دعوتنامه مي‌فرستد به انگلیس بروم و بعد كمك مي‌كند تا اقامت بگيرم. مي‌تواند يك شوهر انگلیسی برايم پيدا كند تا زودتر اقامت بگيرم، یعنی از این ازدواج‌های صوري!

مي‌داند كه معتادي؟

بله، گفت براي ترك كمكم مي‌كند. گمان می‌کنم پیش مادرم راحت‌تر مي‌توانم مواد مصرف كنم.
هرکس تعبیری از آزادی دارد. خیلی خسته‌ام.

چرا تا كنون ازدواج نكرده اي؟

دو بار به صورت صيغه (عقد موقت) ازدواج كردم. هر دو نفر زن و بچه‌دار بودند و فقط مي‌خواستم پول موادم را بدهند!

فرزندي نداري؟

نه، خودم چه خيري براي جامعه دارم كه بچه‌ام داشته باشد.

اگر به جای مادرت بودی، چه رفتاری می‌کردی؟

به این موضوع فکر نکرده‌ام، اما آرزو داشتم پدر و مادر خودم با محبت با هم رفتار می‌کردند. رفتار بدشان را تغییر می‌دادند و یک شخصیت خوب از خودشان می‌ساختند. اگر من جای مادرم بودم، کمی ‌از خودگذشتگی می‌کردم و محبتم را به شوهرم نشان می‌دادم تا فرزندم الگو بگیرد و در زندگی به خاطر بچه‌‌هایش از خودش بگذرد. مطمئنم اگر مادرم این کارها را می‌کرد، پدرم هم در مقابل، عشقش را به زن و بچه‌هایش نشان می‌داد؛ ولی افسوس.

برداشت آخر:

براي فرانک كه عمرش را تباه شده مي‌بيند، دسترسي آسان‌تر به مواد يا مشروب، آزادي است. مادر فرانک نمي‌تواند جاي خالي نبودن‌هایش و تنهايي‌هاي اين دختر را برايش پر كند. مادري كه با لجبازي به سوي زندگي و روياهاي خودش رفت و در ازدواج دوم خود نیز شکست خورد و طعم طلاق را چشيد!

فرانک زاده تنهايي‌ها و بي‌مهري‌هاي خانواده و اطرافيانش است؛ برادراني كه به جاي آن که حامي وی باشند، دنبال زندگي خود رفتند و حداقل تا ازدواج فرانک منتظر نماندند تا سرپناه و مراقبی داشته باشد؛ در اين ميان فرانک دو بار به صورت موقت، با مرداني ازدواج كرده است كه جز هوسراني و سوءاستفاده از او هدف دیگری نداشتند و این خود به زخم‌های روحی وی عمق بیشتری داد و او را از بازگشت به زندگی سالم دورتر کرد. /حمایت
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.