به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، اين روزها جرياناتي که شريانهاي اقتصاد، سياست و فرهنگ کشور را در 30 سال گذشته دراختيار خود داشتند از موضع طلبکارانه به دنبال اين هستند که افکار عمومي جامعه را نسبت به گذشته خود دچار فراموشي و مشمول گذر زمان بکنند.
موسسه فرهنگي قدر ولايت در مورد عملکرد احزاب دولت ساخته آثاري را منتشر کرده است که بخشي از کتاب «حزب مشارکت ايران اسلامي» را از اين پس به صورت پاورقي منتشر خواهيم کرد.
دفتر پژوهشهاي موسسه کيهاندر سال 1359 حضرت امام خميني(ره) طي حکمي سيدمحمد خاتمي را به عنوان نماينده خود و سرپرست مؤسسه کيهان منصوب نمودند. خاتمي در حالي اين مؤسسه را از ابراهيم يزدي عضو برجسته نهضت آزادي تحويل گرفت که افرادي چون ماشاءالله شمسالواعظين، بهروز گرانپايه، رضا تهراني و سيد مصطفي رخصفت، جزء دستاندرکاران اصلي آن بودند.
در سال 1361 سيدحسن شاهچراغي از سوي خاتمي به عنوان مسئول مؤسسه معرفي شد و شاهچراغي با دعوت از افرادي که در کانون فرهنگي نهضت اسلامي فعاليت داشتند، اقدام به انتشار کيهان فرهنگي نمود.
شاهچراغي در کيهان فرهنگي به همراه حسن منتظر قائم، کمال حاج سيدجوادي و مصطفي رخصفت، معتقد بودند که انقلاب بايد تحول در جانها پديد آورد و ديگران را به سمت ارزشها بکشاند. در جهت اهداف اعلام شده از سوي مؤسسين، نشريه کيهان فرهنگي راه و روش خاصي را در پيش گرفت که به طور آشکار از ديگر نشريات انقلابي و اسلامي در آن زمان متمايز مينمود و الگوي تنوعپذير و نوگرايانهاي از فعاليت فرهنگي و مطبوعاتي را در چارچوب نظام ارائه داد.
پس از شهادت سيدحسن شاهچراغي و درگذشت حسن منتظرقائم، کيهان فرهنگي در اختيار کمال حاج سيدجوادي و سيدمصطفي رخصفت قرار گرفت. بعد از مدتي با رفتن حاج سيدجوادي به وزارت ارشاد، اداره کيهان فرهنگي به دست رخ صفت افتاد و در اين زمان بود که مشي کيهان فرهنگي به تدريج تغيير کرد.
سيدمصطفي رخصفت در اين باره ميگويد: «9 سال از انتشار کيهان فرهنگي ميگذشت و هر شماره آن هنوز در فضاي فکري، فرهنگي کشور حادثهاي تازه بود. ولي به طور رسمي مديرمسئولي نداشت. وزارت ارشاد آن زمان، از مسئولان سازمانهاي انتشاراتي خواسته بود تا مديران مسئول نشريات مختلف را معرفي کنند و آقاي سيدمحمد خاتمي - نماينده امام در کيهان- از معرفي من به عنوان مديرمسئول کيهان فرهنگي خودداري کرد.
چرا که من پايبند به ولايت نبودم و در من نشانههايي مشاهده ميشد که به نظر ايشان صلاحيت واگذاري مسئوليت رسمي کيهان فرهنگي را از من سلب مينمود. از همين روي از آقاي مصطفي تاجزاده خواست تا اين سمت را بپذيرد، اما او از قبول اين کار سر باز زد... ماهها بر اين منوال گذشت و ما به دنبال ادامه کار به نحوي مستقل در خارج از چارچوب مؤسسه کيهان بوديم. جا دارد که يادآور شوم که حتي کيهان فرهنگي نيز در جاي خود بنا نبود در مؤسسه کيهان و با نام کيهان فرهنگي منتشر شود.
بناي انتشار نشريهاي با همان هويت و مشخصات بود، اما خارج از چارچوب هرگونه وابستگي، بدين منظور حتي درپي تأمين وامي رفتيم که موفق به دريافت آن نشديم اما از سر چرخش حوادث و روابط پس و پشت آن روزها اين هويت مستقل خودجوش، متأسفانه در مؤسسه کيهان گرفتار آمد و انتشار آن از آنجا آغاز شد.»
1وي تغيير را اصليترين هدف در کيهان فرهنگي بيان کرده و ميگويد: «اين که آيا تصور تغيير در سر داشتيم؟ بلي به روشني هم داشتيم. همه آنچه که ميکرديم به سوداي تغيير بود. به همين جهت شايد تلخترين روزها، دوران رياستجمهوري آقاي خاتمي بود که انباشته همه دستاوردهايي که به يمن تلاش ساليان نسلي و به مدد عوامل گوناگون از سر حادثه به توازن و ميمنت کنار هم نشسته بود، به آتش ناتواني و سوء تدبير سوخت.
اصلاحات ميبايد محصول طبيعي و منطقي همه انتظارات ما ميبود. در آن بزنگاه يا بايد شجاعتي و جربزهاي در کار بود که امور را به سمتي براند که ميبايد، يا شعوري و درکي از جانب اصحاب قدرت تا کشور را از دادن هزينههايي چنين مهيب و سهمگين که امروز شاهد آنيم برهاند که جاي هر دو خالي بود.»
2کيهان فرهنگي در نيمه دوم دهه شصت، مرکزي براي بوميسازي انديشههاي غربگرايانه و مقبوليتسازي براي اين تفکرات، از طريق طرح نظرات بظاهر ديني افرادي چون عبدالکريم سروش و محمد مجتهد شبستري شد.
در سال 1367 کيهان فرهنگي با چاپ مجموعه مقالاتي تحت عنوان «قبض و بسط تئوريک شريعت» به ميداني براي جولان دادن و نظريهپردازي سروش تبديل شد.
حسين حاجفرج دباغ مشهور به عبدالکريم سروش، يکي از اصليترين به اصطلاح روشنفکران ديني بود که توانست با استفاده از شيوه خطابه و جدل، جوانان بسياري را به سوي خود جلب کند. او که تحت تأثير آشکار فلسفه علم و فلسفه سياسي کارل پوپر- فيلسوف و انديشمند غربي و معتقد به ليبراليسم- قرار داشت، به عنوان يکي از منتقدان مارکسيسم، پس از پيروزي انقلاب اسلامي محسوب گرديد.
سروش با بهرهگيري از فلسفه آناليتيک، مقولههايي را در نقد مارکسيسم مطرح کرد و به دليل برخورداري از فن بيان جذاب به همراه آيتالله مصباح يزدي در صداوسيما به مباحثه در حوزه ايدئولوژيک با نمايندگان گروههاي چپ سياسي ايران مانند احسان طبري و فرخ نگهدار پرداخت.
حضور او در کنار شخصيتهاي برجسته انقلاب نظير شهيد بهشتي و همچنين آشنايي با شهيد مرتضي مطهري، علي شريعتي و مهدي بازرگان و اتخاذ مواضع ضدمارکسيستي منجر به حضور او در شوراي انقلاب فرهنگي گرديد. اما فاصلهگيري سروش با انديشههاي اوليهاش و نيز انقلاب اسلامي، بتدريج با استعفا از ستاد انقلاب فرهنگي آغاز شد.
نقد نظريات مارکسيسم بتدريج او را به نقد ايدئولوژي اسلامي کشاند و نشريه کيهان فرهنگي بسترساز رشد آراء سروش شد. وي در مقالات «قبض و بسط تئوريک شريعت»، نظرياتي در مورد معرفتشناسي دين را مطرح کرد. او معتقد بود که گرچه دين امري الهي و کامل است، ولي معرفت ديني، همانند ديگر معرفتهاي آدمي در معرض خطاست. اين نظريه که شناخت سنتي از دين را منسوخ اعلام ميکرد، به نوعي ولايتفقيهان بر جامعه را ناراست با سرشت جهان جديد دانسته و بر جدايي دين از سياست پاي ميفشرد!
انحراف عقيدتي سروش بعدها تا جايي پيش رفت که ولايت فقيه را ناسازگار با دموکراسي دانسته و آن را عين استبداد ديني عنوان کرد! او بر اين باور است که با تئوري ولايت فقيه اصولا نميتوان نظام دموکراتيک بهوجود آورد و حتي هيچکس نميتواند در ذيل اين تئوري، عدالت بورزد، چون همانگونه که فيلسوفان قديمي گفتهاند، قدرت مطلقه، فساد مطلق ميآورد.
3 او درباره حکومت ديني ميگويد: «شايد بتوان گفت حکومت ديني به دو دليل نميتواند بنا شود. يکي اين که با قدرت نميتوانيد ايمان و عشق بسازيد و دوم اين که اساس حکومت ديني بر تکليف بنا شده است، در حالي که روزگار ما روزگار حقمداري است».
4عبدالکريم سروش به عنوان يکي از برجستهترين رهبران فکري که نام نوانديشان ديني بر خود نهاده بودند و بعدها در قالب اصلاحطلبان ظهور پيدا کرد- در خصوص تئوري ولايت فقيه ميگويد: «نظريه ولايت فقيه از همان ابتداي کار براي من بسيار قابل تأمل بود که من اين مواضع را نميفهمم و نميدانم مقصود آن چيست و مبناي آن کدام است و به کجا منتهي ميشود؟»
5وي با مطرح کردن نظريه «مديريت علمي در مقابل مديريت فقهي»6 و نظريههايي به اصطلاح نو، آشکارا ميکوشد تا نشانههاي اصلي گفتمان اسلامي را متزلزل کرده و طرح نويني بر انديشههاي ديني، ولي با رويکردي سکولار دراندازد که در آن معنويت اسلامي به گونهاي با عقل نوين بشري پيوند خورده و با تکيه بر نسبيت فهم ديني برگرفته از پوپر و قرائتهاي مختلف ديني برگرفته از گادامر و پلوراليسم ديني برگرفته از جان هيک، حقوق بشر و دموکراسي مدرن را با اسلام سازگار سازد. در واقع سروش در جهت عصريسازي دين و هماهنگ کردن دين با دنياي متجدد حرکت ميکند.
او با ورود به پلوراليسم ديني- تکثرگرايي- دينداري را به سه نوع تقسيمبندي ميکند: «دينداري معيشتانديش،دينداري حقيقتانديش و دينداري تجربت انديش».7 سروش پا را از اين فراتر گذاشته در يک مصاحبه جنجالي مدعي ميشود: «قرآن برآمده از ذهن پيامبر اسلام و تمام محدوديتهاي بشري اوست. او در توليد قرآن، نقش محوري دارد».
8کيهان فرهنگي در آن سالها- اواخر دهه شصت- منعکسکننده مهم ترين چالشهاي فکري و فرهنگي آن دوره بود و ديدگاههاي سروش و چند تن ديگر در آن خودنمايي ميکرد. اما اوج خودنمايي و رشد و بالندگي اين به اصطلاح روشنفکر ديني با تشکيل حلقه کيان به منصه ظهور رسيد.
پس از کنار رفتن خاتمي از موسسه کيهان و حضور اصغري در اين موسسه، اختلافات فکري بالا گرفت و همين امر منجر به استعفاي شوراي سردبيري کيهان متشکل از ماشاءالله شمسالواعظين، محسن آرمين، هادي خانيکي وهمفکرانشان گرديد. اما افراد مستعفي با توصيه سيدمحمد خاتمي براي ادامه فعاليت مطبوعاتيشان به کيهان فرهنگي نقل مکان کرده سپس در آبان 1370 با خروج از موسسه کيهان اقدام به انتشار مجله کيان کردند .
اين نشريه بيش از پيش به محل اجتماع به اصطلاح روشنفکران ديني تبديل شد. مجله کيان با محوريت فکري عبدالکريم سروش و محوريت اجرايي سعيد حجاريان، عليرضا علوي تبار، رضا تهراني، اکبر گنجي، عمادالدين باقي، محسن سازگارا، مصطفي تاجزاده و... به توليد و ترويج انديشهها و تفکري پرداختند که زمينهساز افکار و انديشههاي حزب مشارکت گرديد.
سعيد حجاريان از جمله افراد تاثيرگذار اين حلقه بود که نقش تعيينکنندهاي در تشکيل حزب مشارکت ايفا کرد. او که در تاسيس وزارت اطلاعات نقش اساسي داشت، فعاليت سياسياش را از نهاد اطلاعات و تحقيقات نخستوزيري ميرحسين موسوي آغاز کرد و با پايان يافتن دوران نخستوزيري ميرحسين به تدريج خود را از وزارت اطلاعات جدا ساخت و به مرکز تحقيقات استراتژيک رياست جمهوري با رياست موسوي خوئينيها پيوست.
حجاريان در اين باره ميگويد: «بعد از فوت امام(ره) و تشکيل دولت آقاي هاشمي دوباره به رياست جمهوري برگشتم. من در يک مقطعي در زمان تاسيس وزارت اطلاعات، از رياست جمهوري به آنجا- اطلاعات نخستوزيري- رفتم و در مراحل تاسيس وزارت اطلاعات بودم و بعد هم دوباره به رياست جمهوري برگشتم.»
9سعيد حجاريان که به علت مخالفت با سپردن وزارت اطلاعات به علي فلاحيان
10 از اين وزارتخانه کليدي، خارج شده بود، در مرکز تحقيقات استراتژيک رياست جمهوري در سمت معاون سياسي خوئينيها، مسئول پروژه توسعه سياسي براساس مدلهاي توسعه غربي گرديد. به ويژه اين که در سال 1372 وي با دفاع از پاياننامهاش تحت عنوان «موعوديت در انقلاب ايران و روسيه» در دانشگاه تهران و زير نظر حسين بشيريه، فوق ليسانس علوم سياسي و دکترا ميگيرد.
در اين سالها، سعيد حجاريان در ارتباط با کارهاي تئوريک، به واسطه رابطه نزديک با عبدالکريم سروش، در حلقه کيان حضور داشت و در آن جا به طور غيرمستقيم اصول نظام اسلامي همچون ولايت فقيه را زير سؤال ميبرد. وي که در حلقه کيان نام مستعار جهانگير صالحپور را براي خود برگزيده بود، در مجله کيان قرائت جديد طيف موسوم به چپ مدرن را از تئوري ولايت فقيه و سيستم حکومتي وابسته به آن تشريح ميکرد. به طوري که برخي از انديشمندان ديني که همان دوران به نقد مقالات وي در باب ولايت فقيه ميپرداختند، از آن مقالات به عنوان مطالبي که رندانه پنبه ولايت فقيه را ميزند! ياد کردند.
11علي فلاحيان- وزير اسبق اطلاعات- درباره چرخش اعتقادي حجاريان چنين ميگويد: «سعيد حجاريان تا وقتي که در وزارت اطلاعات بود، نيروي فعالي بود... اما بعد از آن که حجاريان فعاليتش را در دانشگاهها شروع کرد، نوشتههايي از او منتشر شد که با آن سعيد که ما در وزارت ميشناختيم خيلي متفاوت بود».
12استفاده از عنوان سکولاريزيشن به جاي سکولاريزم ديدگاهي است که حجاريان بر آن تأکيد داشت و در واقع وي همان روند غربيها براي سکولاريزم که شروع آن جدايي کليسا از سياست بود را توصيه ميکرد. در صورتي که غايت فرايند سکولاريزيشن جدايي دين از سياست به همان معنايي که در غرب اتفاق افتاده خواهد بود!
از ديگر افراد تأثيرگذار در حلقه کيان رامين جهانبگلو بود که تحصيلاتش را در کشورهاي ژنو، انگلستان، فرانسه، آمريکا و الجزاير سپري کرده بود. او به واسطه ارتباط پدرش اميرحسين جهانبگلو با دربار پهلوي مؤيد برخي از سلطنتطلبان بود. در مدت حضور در پاريس، رامين جهانبگلو با فلاسفه سنت اومانيستي اروپا، آشنا شد و با فيلسوفاني چون: جرج استاينو، پل ريکور، ايمانوئل لونياس و آيزايا برلين ديدارهايي را برگزار کرد.
جهانبگلو در واشنگتن در نهاد غيرانتفاعي و پژوهشي بنياد مطالعات ايران به مديريت اشرف پهلوي (خواهر محمدرضا پهلوي) رفت و در حالي که براساس اسناد فاش شده از سوي احمدعلي مسعود انصاري (مديرکل سابق امور مالي دفتر رضا پهلوي) اين بنياد يکي از طرحهاي سازمان اطلاعات مرکزي آمريکا براي ايجاد شبکه گسترده جاسوسي بود براي جهانبگلو يک دوره کارآموزي جهت عيش و نوشهاي روشنفکري محسوب ميشد. او به عنوان يک روزنامهنگار در اروپا گفتوگوهايي با نامآوران انديشه غرب انجام ميداد و براي مطرح کردن خود به فعاليتهاي سياسي راديکال عليه نظام جمهوري روي آورد.
1- www.suroshmilad.com
مصاحبه با رخصفت در ويژهنامه شصتوپنجمين سالروز تولد سروش.
2- همان.
3- وبگاه جرس- بازبيني شده در تاريخ 1388/12/1.
4- عبدالکريم سروش در لندن، روح پوپر بر فراز تهران- وبگاه بيبيسي فارسي، به تاريخ 1388/4/23.
5- فقه و روشنفکري ديني، ماهنامه نامه اسفند 1382، شماره 29، ص33.
6-جامعه تهذيب بر تن احياء، کتاب فرهنگ، شماره 4 و 5.
7- صورتي بر بيصورتي، گفتگوي جان هيک و سروش، وبگاه عبدالکريم سروش.
8- سروش و جنجال آخرينش، پايگاه خبري آفتاب.
9- روزنامه فتح، مصاحبه با سعيد حجاريان، به تاريخ 1379/1/15.
10- حسين سليمي، کالبد شکافي ذهنيت اصلاحگرايان، تهران، گام نو، سال 1384، ص 12.
11- روزنامه کيهان، به تاريخ 1380/2/2.
12-روزنامه جام جم، به تاريخ 1380/3/13.