مجله
شبانه باشگاه خبرنگاران،ستون سر مقاله امروز روزنامه کیهان،به مقاله ای انتخاباتی از محمد ايماني با عنوان«دوئل با دوستان و کرنش با کدخدا »اختصاص یافت:1- انتخابات دوئل نيست. در انتخابات 22خرداد سال 1388 بالغ بر 40 ميليون شهروند ايراني (85 درصد واجدين شرايط) پاي صندوقهاي راي آمدند و حماسهاي خيرهکننده برپا کردند. اين يک سرمايهگذاري بزرگ ملي بود که ميتوانست دوستان ملت ايران را شادمان و دشمنان او را مأيوس کند. اما آن هنگام که نقشه دشمن با نقشآفريني توأم با هيجان برخي خوديها منطبق شد، نقض غرض صورت گرفت و فرصت بزرگ و کمنظير ملي تبديل به تهديد عليه امنيت و منافع ملي شد.
معلوم شد مشارکت بالا شرط لازم براي حماسه اقتدار ملي هست اما کافي نيست. در واقع برخي طيفها و سياستمداران به اندازه مردم مسئوليتشناسي نشان ندادند و چنان بيمحابا در حريم ممنوعه بيقانوني، تندروي، رفتارهاي هيجاني معطوف به بيتقوايي و بياخلاقي وارد شدند که گويا اين صحنه، صحنه دوئل و نبردهاي گلادياتوري است. آميزه لجاجت و تعصب باطل سبب شد تا دوئليستها غير از بياعتبار کردن خويش، هزينههاي هنگفتي را به کشور و ملت تحميل کنند.
انتخابات هرچند ميدان يک مسابقه و رقابت کاملا گرم و جدي و پرنشاط است، اما رزمگاه گلادياتورها که به هر قيمت يکديگر را ميخراشند و به قصد کشت همديگر را مينوازند نيست. اگر هم ميدان رزم باشد، مصاف با دشمن و به رخ کشيدن حيات و سرزندگي يک ملت در معرض تهاجم است. انتخابات عرصه يک سرمايهگذاري ملي و تعاون جمعي قاعدهمند است. با تدبير قانونگرايانه شوراي نگهبان - هرچند که با فشارهاي شديدي هم مواجه شد- اکنون ميدان انتخابات تا حدود زيادي از محافل قانونشکن و اخلاقگريز و عقلانيتستيز پالوده شده و اميد ميرود با درايت نامزدها، اين بار شاهد رقابتي سالمتر، قانونمندتر و عقلانيتر باشيم.
اين در واقع مطالبه مردم و رهبري است که رقبا، از ايجاد التهاب و تشنج و نفرت و سياهنمايي و تخريب پرهيز کنند تا مجال براي بدخواهان و سيليخوردگان از انقلاب اسلامي فراهم نشود.در واقع اين بار قرار نيست نامزدها يا طيفهاي سياسي آنان چوب حراج به همه دستاوردها و سرمايههاي انقلاب بزنند و به جاي هزينه از خويش و عرضه کفايت و کارآمدي خود، پنجه بر چهره جمهوري اسلامي و منافع ملي بکشند. سرشکستگي فتنهگران و منحرفان ناشي از همين رفتارهاي پرخطر و بيثمر بود.
2- اگر بخواهيم دقيقتر سخن بگوييم، رفتاري که طيفهاي تندروي قانونشکن و فتنهگران و منحرفان در طول 4 سال گذشته از خود بروز دادند، نه دوئل اختياري بلکه به مفهوم دقيق کلمه، انتحار و پيشمرگي براي اغيار بود. برخي چهرههاي سياسي صاحبنام چون روي غلتک هيجان و لجاجت و تعصب باطل افتاده بودند، بياختيار به عرصه خودزني سياسي پرتاب شدند، ديناميت به حيثيت خود بستند و برخي رندان خارجي و داخلي را کامروا کردند.
اکنون مسئله اين است که آيا دوئليستهاي جراحت ديده، سر عقل ميآيند و جبران مافات ميکنند يا يک بار ديگر به صرافت ميافتند مانند آدمهاي همه چيز باخته، آخرين قمار را با موجوديت و حيثيت خود انجام دهند؟! حاشيهسازي، دلسرد کردن مردم، سياهنمايي و يأسپراکني، و بالاخره افتادن در وادي تحريم انتخابات، تجربه نافرجامي است که پيش از اين از سوي طيفهاي افراطي آلوده به نفاق جديد در آستانه انتخابات نهمين دوره مجلس شوراي اسلامي به کار بسته شد.
کارنامه جريان فتنه و حلقه انحراف در اين باره بسيار تيره و تار است. حضور 65 درصد واجدان حق راي در آن انتخابات (اسفندماه 1390) که جزو 3 رکورد اول مشارکت مردم در 9 دوره انتخابات مجلس بود، صرفا مايه سرافکندگي چهرههايي شد که انتخابات را تحريم کرده يا حاضر نشده بودند براي رونق آن مايه بگذارند. انتخابات رياستجمهوري معمولا با جذابيتهاي بيشتري همراه است و همزماني آن با انتخابات شوراها اين احتمال را که انتخاباتي پرشور و حماسي در پيش باشد به مرز قطعيت نزديک ميکند.
3- خط کلي عمليات رواني دشمن آن است که چالش خارجي را با چالش در سياست داخلي و چالش اقتصادي پيوند زند. گزاره کلي در اين عمليات آن است که چالش اقتصادي و معيشتي موجود به واسطه کوتاه آمدن در برابر فشار و تهديد خارجي برطرف ميشود و طيف سياسي معارض ميتواند واسطه جوش دادن دو سر اين تعامل باشد. به تعبير يکي از سياسيون «بايد دم کدخدا (آمريکا) را ببينيم و با او ببنديم»! آيا واقعيت همين است؟ يعني کرنش و نرمش در برابر غرب و مثلا استفاده از اين تعبير که با اسرائيل سر جنگ نداريم، سايههاي تهديد را از سر کشور برميدارد يا بر غلظت آن ميافزايد؟
آيا عاقلانه است سياستمداري که اگر هماکنون به اروپا سفر کند به اعتبار حکم بيپايه صادره عليه وي بازداشت ميشود، صرفا از سر هيجان بگويد زمان قبل از انقلاب کل اروپا را با ماشين خودش رانندگي کرده اما حالا مردم ميترسند سفر خارجي بروند چون بياهانتي [بياحترامي] ميشود؟! يا بگويد «خارجيها دوره پس از جنگ به من ميگفتند Eesy Man چون خيلي کم طول کشيد که درهاي خارج به روي ما باز شد» در حالي که همان دوره تنشزدايي مد نظر، با «گفتوگوي انتقادي» ملامتگرانه و يکطرفه از سوي غرب آغاز شد و با خروج هماهنگ سفراي اروپا از ايران در سال 1375 به سر آمد.
آيا تجربه تلخ اما آموزندهاي نيست که 10 سال پيش همين غربيهاي متکبر به حضرات اجازه ندادند حتي 5 ماشين سانتريفيوژ براي کارهاي آزمايشگاهي محض فعاليت کند و در مقابل دو سال و نيم تعطيلي تمام فعاليتهاي اتمي ايران، به همان تعهد مبتذل خود براي فروش قطعات يدکي هواپيما(!) و قرار دادن سازمان مرده منافقين در فهرست گروههاي تروريستي عمل نکردند؟ آيا برخي مقامات دولت و وزارت خارجه اصلاحات تا مرز التماس مذاکره با آمريکا پيش نرفتند و کمسابقهترين کمکها را به دولت وقت ايالات متحده براي اشغال افغانستان ارزاني نکردند؟ عايدي کشور جز تهديد به حمله اتمي و معرفي ايران به عنوان محور شرارت و برهنه کردن شهروندان ايراني عازم آمريکا و اروپا در سرماي زمستان چيز ديگري هم بود؟ مسئله را به نحو ديگري هم ميتوان مطرح کرد.
به صاحبان اين تلقي خوشگمانانه بايد گفت شما احتمالا دکتر محمد مصدق سکولار که ميگفت بستن شرابخانهها و اجراي احکام اسلامي به دولت من ربطي ندارد و من آمدهام فقط در ملي کردن نفت کمک کنم، نيستيد اما آمريکا و انگليس همان سياستمدار سکولار غربگراي خوشگمان به آمريکا را تحمل نکردند و سر بزنگاه، شبيخون خود را زدند. از سوي ديگر احتمالا نميخواهيد به معمر قذافي اقتدا کنيد که تنشزدايي يکطرفه را به نهايت رساند و قراردادهاي پرسود و چند ده ميلياردي را به عنوان رشوه پاي آمريکا و برخي دولتهاي اروپايي ريخت اما با اين همه خوشخدمتي، نهايتا از غدر و خيانت و شبيخون غرب مصون نماند.
4- تدبير براي چالش اقتصادي موجود و تورم 35-30 درصدي که ارزش پول ملي و قدرت خريد مردم را نشانه رفته، يک اولويت مهم براي دولت جديد است. اما براي درمان اين عارضه مانند هر پديده ديگري بايد ابتدا درد را شناخت که از کجا عارض شده است. به همريختگي اقتصادي موجود يک «اخلالگري» توأمان خارجي- داخلي است. يعني برخلاف بحران اقتصادي در حال تصاعد آمريکا و انگليس و فرانسه و آلمان و سوئد و اسپانيا و ايتاليا و پرتغال و يونان که «درونزا» و محصول سيستم کاپيتاليستي- ليبراليستي است، چالش اقتصادي پيش روي ما مصنوعي و تحميلي است.
به عبارت ديگر غرب آخرين تدبيرهاي موجود را به کار بسته و هرچه عميقتر در باتلاق فعلي فرو رفته و تدبير ديگري در آستين ندارد. در مقابل، ما فرصتها و ظرفيتهاي به فعليت نرسيده فراواني در اختيار داريم که با استفاده درست از آنها ميتوان بر چالش موجود فائق آمد بلکه به يک معنا چالش تحميلي فعلي، فرصتي مهم و به مثابه پلي است که ميتواند اقتصاد نفت زده، تنبل و کمتحرک ما را تبديل به اقتصادي پرتکاپو، چابک، خلاق، توليد محور و پر رونق کند.
اقتصاد ما اولا از تحريمهاي ناجوانمردانه دشمن رنج ميبرد- که خود همين ناجوانمردي سندي است بر بطلان خوشگماني به دشمنان- ثانيا دستخوش جولان مفسدان و زالوصفتاني که شبيه روزگار دفاع مقدس، مقطع تنگنا را فرصت مناسبي براي اخلالگري در بازار و سودجويي ولو به قيمت در شيشه کردن خون مردم تلقي ميکنند.
ثالثا در معرض دستکاري و اخلالگري مافياي سياسي- اقتصادي است که هم با بيگانگان بسته و هم ميخواهد در عين شريک دزد بودن و خيانت، خود را خادم و رفيق قافله بلکه ناجي و منجي جا بزند و بنابراين به تلاطم اقتصادي نياز دارد و از جمله بازار سکه و طلا و ارز را به هم ميريزد. رابعا اين آشفتگي به واسطه سوء تدبير برخي دولتمردان و درگير شدن آنان به حاشيهپردازي و انحراف از مسئوليتهاي قانوني تشديد شده است.
5- فراز و فرود و نوسان در اجراي طرح ملي هدفمندسازي يارانهها يک تجربه بزرگ پيش روي رئيسجمهور و دولت آينده است. اين طرح معجزهآسا تا آن هنگام که حاشيهها دولت را در خود غرق نکرده بود، با کمترين عوارض و بيشترين عوايد ملي پيش رفت. علت روشن بود؛ دولت تبديل به مرکز ثقل و نقطه اعتماد ملت و حاکميت براي انجام يک پروژه بزرگ اقتصادي شده بود. اما آن هنگام که به رغم تشديد فشار دشمن، تمرکز برخي دولتمردان از مسئوليتها و اولويتها به سمت باندسازي، ماجراجويي، تقابل با ديگر اجزاي حاکميت و انتقال خط درگيري از جبهه دشمن به درون نظام منحرف شد و بيتقوايي و ولنگاري و معارضهطلبي غلبه کرد- که حتما دستهاي نفوذي در تشديد آن موثر بودند- ورق برگشت.
اگر هدف دشمن و فتنهگران سياسي و مافياي اقتصادي، ايجاد بيثباتي در کشور و فلج کردن معيشت مردم است، متقابلا بايد روحيه مقاومت و مجاهدت و رزمندگي و تدبير توأم با عزت و حکمت تبديل به تابلوي راهنماي دولت جديد شود. اين مفهوم حماسه اقتصادي برآمده از حماسه سياسي است. با مفسد و محتکر و تروريست اقتصادي بايد به مثابه دشمن برخورد کرد؛ قاطع و بيملاحظه.
نميشود از پشت مفسدان درآمد. اکنون که فساد سياسي و اقتصادي درهم تنيده، اين يک وظيفه حاکميتي متوجه سه قوه به ويژه دولت و قوه قضائيه است که پنجه بر حلقوم اخلالگران و تروريستهاي اقتصادي- سياسي بفشارند. اگر عزم چنين مجاهدتي پديد آمد، بيترديد فشار تحريم اقتصادي دشمن جز مايه برکت و رونق و خلاقيت در اقتصاد کشور نخواهد بود. به شرط وحدت، همدلي، مجاهدت و خطرپذيري و وارستگي ميتوان از 2 چالش خارجي و اقتصادي موجود، حماسه ساخت. قدم اول اين حماسه را بايد با دقت و متانت در روز جمعه (انتخابات) برداشت.
چند نکته اساسی درباره آرایش انتخاباتی با مقاله ای از مهدی محمدی و عنوان «يادمان نرود»منتشر شده در ستون یادداشت روز روزنامه وطن امروز را از نظر می گذرانید :براي تحلیل آرایش انتخاباتی در حال حاضر فرض بر این است که این نکته را در نظر بگیریم که بزرگترین پروژه دشمن خارجی برای مرحله ماقبل انتخابات ایران خنثی شده است. این نکتهای است که بحث درباره آن مغفول مانده است. به یاد بیاوریم که طرف خارجی یکماه پیش زمانی که هنوز معلوم نبود چه کسانی ثبتنام خواهند کرد و به طریق اولی نمیدانستیم صلاحیت چه کسانی احراز میشود یا نمیشود، چگونه شرایط را تحلیل میکرد؟
آن روز در محیط فتنه و ضدانقلاب این تئوری رواج داشت که وقتی هاشمی رفسنجاني وارد صحنه شد زد و خوردی بزرگ میان وی و نظام و همچنین میان او و احمدینژاد رخ خواهد داد، احمدینژاد سعی میکند علاوه بر هاشمی با کاندیداهای اصولگرایان هم وارد منازعه شود و در این منازعات اسرار نظام افشا شده و اعتبار ساختار و نهادهای نظام به چالش کشیده خواهد شد و در نهایت در حالی که احمدینژاد اعتباری برای نظام باقی نگذاشته، هاشمی یا هر کسی که کاندیدای نهایی اصلاحطلبان باشد، نان این دعوای بزرگ را خواهد خورد و علاوه بر اینکه موفق میشود مردم را به صحنه بکشاند و دوباره فرآیند انتخابات را در کشور کارناوالیزه کند، در شرایطی اداره کشور را به دست خواهد گرفت که اعتبار اصولگرایی و خط مقاومت به طور کامل از بین رفته و گفتمان سازش، اجتماعی شده است.
در این تحلیل، چند نکته اساسی است:
اول اینکه خارجیها باور داشتند – و به منابع و مرتبطانشان میگفتند- بخش بزرگی از بار پیروزی هاشمی رفسنجاني را احمدینژاد به دوش خواهد کشید.
دوم، این امر مفروض گرفته میشد که مردم در ایران آماده شورش علیه وضع موجود هستند و مشکل فقط این است که باید به اندازه کافی تحریک شوند که آن هم با زمین گذاشتن کار از سوی احمدینژاد، تشدید پیدرپی تحریمها در شب انتخابات، فعالتر شدن اتاق عملیات روانی رسانههایی مانند بیبیسی و در نهایت نقد رادیکال وضع موجود از سوی هاشمی، رخ خواهد داد.
سوم، تیم احمدینژاد فکرش را هم نمیکرد هاشمی ردصلاحیت شود. در واقع شاید بیش از همه احمدینژاد و فرقه انحراف است که از این موضوع ناراحت و بلکه خشمگین شده است. اساس بازی احمدینژاد در مرحله پس از ردصلاحیتها بر این استوار شده بود که کل نظام را در سبد هاشمی بنشاند و از پرتگاه پایین بیندازد. اکنون اما آنچه رخ داده این است که احمدینژاد با وضعی مواجه شده که آن را پیشبینی نکرده بود و لذا برای آن برنامه هم نداشت. این برنامهریزی بهطور کامل شکست خورده است. مشایی ردصلاحیت شد اما همزمان با هاشمی و نه بهگونهای که احمدینژاد بتواند نظام را متهم به بیعدالتی کند.
واکنش مردم به ردصلاحیت همزمان هاشمی و مشایی نشان داد همه آن تحلیلهایی که میگفت با رد همزمان کاندیدای فتنه و انحراف، فضا امنیتی خواهد شد، اشتباه بوده است. واکنشی که جامعه ایرانی به این مساله نشان داد ترکیبی بود از بیاعتنایی و رضایت تلویحی. اولا مردم به هیچ وجه حس نکردند این اقدام، بر ضد منافع آنها بوده است، بنابراین دلیلی نداشت به آن واکنش منفی نشان دهند. از طرف دیگر اکنون مهمترین مساله مردم این است که چه چیزی مشکل آنها را حل میکند.
جامعه به هیچ وجه علاقهای به ایجاد مشکل جدید برای خود ندارد. اکنون جمعبندی جامعه به هیچوجه این نیست که ایجاد ناآرامی حتی اندکی به حل مشکلاتش کمک میکند. برعکس، تخمینها نشان میدهد یکی از درسهایی که مردم ایران از فتنه 88 آموختهاند این است که تا جایی که به زندگی روزمره آنها مربوط میشود، بدترین کار ناآرام کردن فضاست. ن
وع واکنشی که مردم ایران به ردصلاحیت همزمان مشایی و هاشمی نشان دادند شاخصی بود از اولویتهایی که اکنون مردم ایران برای خود تعیین کردهاند. از همه اینها مهمتر، جامعه ایرانی این درک را دارد که هاشمی یا مشایی و احمدینژاد ارزش آن را ندارند که برای آنها هزینهای پرداخته شود. اینها هرگز کاری نکردهاند که جامعه متقاعد شود باید در راه آنها فداکاری کرد. فداکاری فقط در راه هدفی مقدس یا نفعی چنان بزرگ انجام میشود که به هزینهاش بیارزد. چنین چیزی درباره این دو نفر مصداق ندارد.
به لحاظ جامعهشناسی سیاسی، هاشمی نماینده گروهی در جامعه ایران است که نفع اقتصادی خود را مهمتر از هر چیز دیگر میداند و لذا وارد بازیهای رادیکال بویژه اگر ضمانتی برای موفقیت آن نباشد یا یک نفر قیمتش را پیش پیش نپرداخته باشد، نمیشود. مشایی هم اساسا نماینده هیچ گروهی از جامعه نیست بلکه نماینده یک توهم است که وقتی پای عملیات سیاسی واقعی در کار باشد کاری از آن بر نمیآید.
صبح امروز ستون یادداشت روز روزنامه خراسان به مقاله ای از مهدي عرفانيان با عنوان«نواقص بودجه ۹۲ در آينه عملکرد گذشته»اختصاص یافت:اين روزها که توجه افکار عمومي بيشتر معطوف به انتخابات رياست جمهوري است، بررسي لايحه بودجه ۹۲ آرام آرام به روزهاي پاياني نزديک مي شود تصويب نهايي لايحه بودجه ۹۲ به عنوان سند «دخل و خرج» ساليانه کشور به دو دليل حائز اهميت است؛ اول اين که واکاوي دلايل عدم تحقق بسياري از اهداف برنامه هاي توسعه پنج ساله کشور و همچنين عقب ماندگي از برخي اهداف چشم انداز ۲۰ساله کشور نشان مي دهد که ريشه بسياري از آنها در نظام بودجه ريزي نادرست کشور است. دومين موضوعي که اهميت تنظيم و تصويب هوشمندانه بودجه ۹۲ را گوشزد مي کند، وضعيت خاص اقتصاد کشور در شرايط کنوني است.
اقتصاد ايران از حيث شاخص هاي اقتصادي نظير نرخ رشد اقتصادي، نرخ تورم،نرخ بيکاري، فضاي کسب و کار و برخي شاخص هاي توليد در وضعيتي مطلوب که شايسته ايران اسلامي است به سر نمي برد. «تورم بالاي ۳۲درصد» بسياري از بنيان هاي خرد و کلان اقتصاد کشور را تهديد مي کند و فاصله طبقاتي اقشار کم درآمد با دهک هاي بالاي درآمدي را تا حدود زيادي افزايش داده است و از سوي ديگر تحريم هاي بي سابقه بين المللي با هدف تضعيف تمامي بخش هاي اقتصادي کشور در حال اعمال است، با توجه به اين موضوع تنظيم و تصويب يک بودجه واقع بينانه متناسب با شرايط کنوني اقتصاد ايران مي تواند آغازي براي خروج کشور از شرايط بغرنج اقتصادي فعلي باشد و برعکس يک بودجه با اهداف غيرواقعي و متاثر از برخي نگاه هاي جناحي و سياسي مي تواند شرايط را بسيار بدتر از فضاي فعلي رقم بزند و مشکلات را چندين برابر کند. با بررسي آنچه به عنوان ماحصل پيشنهادات دولت و تغييرات اعمال شده از سوي مجلس در حال تصويب است چند محور اصلي به شرح ذيل قابل طرح مي باشد.
۱ - پر واضح است که بي انضباطي هاي مالي، کسري بودجه و نهايتاً به مسلخ رفتن اعتبارات عمراني و استفاده از آنها براي پوشش هزينه هاي جاري ، علاوه بر افزايش تورم فعلي منجر به افزايش پروژه هاي نيمه تمام عمراني کشور و افزايش حجم سرمايه هاي بلوکه شده در فرآيند نارسايي مالي ناشي از «بودجه ريزي سنتي» خواهد شد که ريشه تمامي آنها غيردقيق بودن تخمين هاي درآمدي و عدم توجه به توان درآمدي در سال هاي گذشته و شرايط فعلي اقتصاد کشور مي باشد.
چنانچه بخواهيم در اين مورد به صورت مصداقي تر بحث کنيم مي توانيم به تخمين درآمد ۴۲ هزار و ۵۰۰ميليارد توماني از طريق فروش اوراق مشارکت و سهام شرکت هاي دولتي در بودجه ۹۲ اشاره کنيم درحالي که عملکرد سال گذشته ما در اين بخش ۵۱۵ ميليارد تومان بوده است که با توجه به درصد تحقق سال گذشته درآمدها در اين بخش حداکثر ۵درصد تحقق مي يابد.
۲ - شاه بيت اختلاف نظر بين دولت و مجلس در تنظيم بودجه امسال را مي توان در بخش درآمدهاي ناشي از هدفمندي يارانه ها ديد در اين بخش سر جمع درآمد هدفمندي ۵۰هزار ميليارد تومان در نظر گرفته شده است که مستلزم افزايش ۴۳ درصدي قيمت حامل هاي انرژي مي باشد، البته نظر دولت در اين بخش بالغ بر ۱۲۰هزار ميليارد تومان درآمد بود که مستلزم افزايش 2.5 برابري قيمت حامل هاي انرژي بود.
حال بايد ديد با مصوبه مجلس که ۴۱ هزار ميليارد تومان براي پرداخت يارانه نقدي به مردم، چهار هزار ميليارد تومان براي بخش توليد و سهم دولت و پنج هزار ميليارد تومان براي حوزه سلامت هزينه خواهد شد عملاً چه مقدار يارانه به بخش توليد اختصاص خواهد يافت، آيا سر بخش توليد مثل سال قبل بي کلاه مي ماند و توليد کنندگان مجبور مي شوند، افزايش هزينه تمام شده را با افزايش قيمت کالاها جبران کنند يا اين که ممکن است با افزايش قيمت هاي ايجاد شده نتوانند به توليد ادامه دهند در هر صورت مصوبه مجلس با يک علامت سوال روبه رو است که مجلس قانوني که خودش تصويب کرده مبني بر سهم ۳۰ درصدي بخش توليد از درآمد هدفمندي را نقض کرده است.
۳ - بررسي گزارش هاي عملکرد بودجه در سال هاي گذشته نشان مي دهد که معمولاً دولت ها در ۶ماهه دوم براي پوشش کسري بودجه خود از 2 راهکار استفاده مي کنند، اول - استفاده از اعتبارات عمراني براي جبران هزينه هاي جاري، دوم - برداشت از منابع بانکي و صندوق توسعه ملي که هر دو راهکار منتهي به افزايش تورم و عقب افتادگي از اهداف توسعه اي کشور مي شود.
در نهايت به نظر مي رسد دولت و مجلس بايد بر سر بودجه اي که بتواند چالش هاي فعلي را در حوزه تحقق درآمدهاي غيرنفتي، اجراي هدفمندي و جلوگيري از کاهش بودجه عمراني برطرف کند، اجماع کنند. راهکار تحقق اين هدف واقعي کردن درآمدهاي بودجه، کاهش هزينه هاي جاري و اجراي مرحله دوم هدفمندي پس از تثبيت بازار به روشي است که علاوه بر خانوار بخش توليد نيز مورد حمايت بيشتري قرار گيرد.
بايد مراقب بود بودجه غيرواقعي خود تبديل به معضل جديدي در اقتصاد کشور نشود. بديهي است چنان چه در بودجه شرايط خاص اقتصاد ايران و توان حقيقي کسب درآمدها در نظر گرفته نشود، همانند سال هاي گذشته اقتصاد درگير خود تحريمي هايي شود که برآيند آن پايين ماندن نرخ رشد سالانه اقتصادي، کاهش بودجه عمراني و به تبع آن افزايش تعداد پروژه هاي عمراني نيمه تمام و افزايش بي نظمي هاي مالي ناشي از کسري بودجه هاي سالانه باشد.
در ادامه مقاله امروز سید حمید حسینی(فعال سیاسی اصلاحطلب)را با عنوان«تاکتیک دولت و جبهه پایداری در اردوگاه انتخاباتی جلیلی»منتشر شده در ستون سر مقاله روزنامه آرمان می خوانید: هرچند رد صلاحیت اسفندیار رحیم مشایی و انصراف کامران باقری لنکرانی قسمت عمده مقدمهسازی نیروهای تندرو برای ورود به انتخابات ریاستجمهوری را به هم ریخت اما ائتلاف نهایی آنها حول محور سعید جلیلی موضوع دور از ذهنی نبود. هم طیف دولت و هم جبهه پایداری نیک میدانند که جز انجام چنین ائتلافی، امکان آنها برای باقی ماندن در صحنه کم خواهد بود. به عبارتی جلیلی نقطهوصل دولت و جبهه پایداری در این انتخابات است.
او میتواند به خوبی طیف دولت و جبهه پایداری را که جریاناتی گفتمانی هستند زیر چتر خود جمع کرده و همزمان با ایجاد تعادلی میان این دو، نمایندگی آنها را برعهده بگیرد. طیف دولت و جبهه پایداری از آنجا که نتوانستند طبق پروژه حداکثری خود در این انتخابات حضور داشته و عمل کنند، اکنون دو راه پیشرو دارند؛ یا بر همان پروژه اولیه خود اصرار داشته باشند یا با تعدیل برنامهها و مطالبات خود تلاشی جدید را آغاز کنند و چشم به سهم کمتری از دولت یازدهم بدوزند.
قطعا هر دو گروه بر این باورند که بردن سهم کمتر از دولت یازدهم بسیار بهتر از نداشتن سهم در این دولت است. به همین دلیل آنها با رفتن به سمت جلیلی به عنوان گزینه ممکن و نهایدهآل خود در این شرایط سعی دارند تا جای ممکن در بازی شکل گرفته باقی بمانند. در اینجا دو مساله مطرح است؛ اول اینکه آیا آنها میتوانند دولت یازدهم را در اختیار بگیرند و دوم اینکه آینده این ائتلاف سیاسی چگونه خواهد بود؟ در خصوص موضوع اول باید گفت که احتمال آنکه اصولگرایان نتوانند در رقابت با جلیلی اقبال عمومی را معطوف خود کنند زیاد است.
بعد از خروج آقایهاشمی از گردونه رقابت انتخاباتی، چینش آرای عمومی به شکلی شده که فعلا گفتمان مشترک جلیلی، جبهه پایداری و دولت را در بالادست معادلات قرار داده است. واقعیت این است که پایههای اجتماعی را که اصولگرایان سالها در تقابل با جریان اصلاحات و با تکیه بر راهبردهای گفتمانی ساخته بودند اکنون در سبد رای جریان پیرامون جلیلی قرار دارد. این طیف از رایدهندگان سالهاست که تحت تاثیر همان گفتمان تقابلی جناح راست هستند و این گفتمان تثبیت شده در این طبقات اجتماعی حتی نسبت به تغییر مواضع سازندگان این گفتمان که اکنون در قامت جناح راست سنتی از یک سو منتقد جلیلی و از سوی دیگر منتقد اصلاحات هستند نیز شک میکند.
به عبارتی اصولگرایان با هدف غلبه خود بر اصلاحطلبان، طبقه اجتماعی با تفکر و منش خاصی را ایجاد کردند که اکنون خود آنها را هم نمیپذیرد. در چنین شرایطی اصولگرایان و با زمان اندک اصولگرایان سنتی مجبور هستند تا مقبولیت خود را در اقشار دیگری ایجاد کنند که عمدتا از طبقه متوسط جامعه محسوب شده و در زمره هواداران اصلاحات و آقایهاشمی قرار دارند. جذب این اقشار با توجه به وضعیت اصولگرایان در شرایط کنونی و همچنین کمبود زمان برای آنها سخت به نظر میرسد و البته سختتر خواهد شد اگر آقای روحانی و عارف به اجماعی در روزهای آینده دست پیدا کنند.
بر این اساس چندان دور از ذهن نیست اگر بگوییم جلیلی برای پیش افتادن از اصولگرایان از امکان خوبی برخوردار است و رقیب او در این انتخابات بیشتر ائتلاف احتمالی عارف- روحانی خواهد بود. کما اینکه سال 84 هم همین دو گفتمان توانستند رقابت نهایی را انجام دهند. اما فراتر از این اگر فرض کنیم که سعید جلیلی تشکیلدهنده دولت یازدهم خواهد بود از همین الان باید خود را برای دامنهدار شدن بیشتر اختلافات طیف دولت و جبهه پایداری آماده کنیم. گرچه آنها اکنون زیر چتر ستاد انتخاباتی جلیلی جمع شدهاند اما به نظر میرسد این اجتماع تاکتیک کوتاه مدت آنهاست. این دو جریان به دلیل آنکه دنبال منافع خود هستند رقابت نهایی بر سر کسب این منافع را به فردای تشکیل دولت یازدهم وانهادهاند و امروز تنها در پی تثبیت شانس حضور خود در این دولت هستند.
حجتالاسلام والمسلمين سيدمهدي طباطبايي در مقاله ای با عنوان «انتخابات و اخلاق انتخاباتي»برای ستون یادداشت روز روزنامه تهران امروز این طور نوشت:در روايات داريم وقتي سه عارضه در ميان مردم رايج شود جامعه به آلودگي كشيده ميشود. يكي «غاسق اذا وقب» است يعني وقتي فردي جامعه رابا گفتههاي ناهنجار خود به تاريكي بكشاند و مردم نتوانند خوب فكر كنند. دوم وقتي است كه مردم را به احساسات دور از عقل و منطق بكشاند و سوم زماني است كه به تخريب ديگران بكوشند كه اينها باعث تخريب و آلوده شدن جامعه ميشود. اين چند نكته را به دليل روزهاي حساسي كه در پيش رو داريم عرض كردم. روزهاي انتخابات رياستجمهوري روزهاي بسيار حساسي است.
برترين انتخاب مردم انتخاب رئيسجمهور است كه در رأس قوه اجرايي قرار دارد و شايد بسياري از مصالح كشور و مفاسد كشور از مقام رياستجمهوري نشأت ميگيرد و قواي ديگر هم هر كدام وظايفي دارند كه اگر به نحو احسن انجام دهند بسياري از مشكلات جامعه به وجود نميآيد. مثلا اين روزها كار قوه قضائيه شده است رسيدگي به جرمهاي خرد و دزدي و اين جور چيزها، در حاليكه نبايد اينگونه باشد. چون اگر قوه مجريه(دولت) كارهاي اجرايي را بهموقع انجام دهد ديگر كميت جرم كاهش پيدا خواهد كرد. بهعنوان مثال اگر فردي از نظر مالي مشكل نداشته باشد دزدي نميكند. افرادي كه كارهايشان در ادارهها به موقع انجام شود ديگر رشوه به كسي نميدهند.
اگر كارها طبق قوانين كشور و به وقتش انجام شود جرمي اتفاق نميافتد. البته اين جدا از افرادي است كه در اثر تربيت ناصحيح خانوادگي يا در اثر عادتهاي غلط و بيماريهاي مردم آزاري و... ممكن است مجرم شوند ولي اگر جامعه به راه رشد و ثواب برود اين افراد خود به خود شناخته شده و گوشهگير ميشوند. پس هر وقت در جامعهاي فساد، سرقت، نا امني، تجاوز و تعدي به حقوق ديگران و... زياد شد نشانه اين است كه آن كشور به خوبي اداره نميشود. البته كه مردم بايد دقت كنند كه تحتتاثير شعارهاي هيجاني و احساسي برخي كانديداها قرار نگيرند.
احساسات و هيجانات درك را از آدم ميگيرد و در دستورات ديني داريم كه هر جا هياهو و سر و صدا و هيجانات هست مواظب خودتان باشيد مبادا عقلتان مخدوش و فهمتان ناتوان شود، به عبارت امروزي و در شرايط كنوني يعني نتوانيد در انتخابتان خوب درك كنيد. كانديداها هم بايد يك نكته مهم را مدنظر داشته باشند كه احساسات مردم را به خاطر مطرح كردن خودشان و انتقاد از ديگران تحريك نكنند.
چراكه با اين كار آرامش جامعه را به هم ميزنند. اگر فردي بخواهد با احساسات مردم بازي كرد و در پي انتقاد از ديگران باشد و با اين كار مردم را تحريك به رأي دادن به خودش بكند لياقت رياستجمهوري را ندارد.مردم دقت كنند كه رئيسجمهور كارنامه اجرايي داشته باشد. در پستهاي مهم مشاركت كرده و كارنامه خوبي ارائه كرده باشد.
در ادامه مقاله امروز روزنامه رسالت نوشته دكتر حامد حاجي حيدري( استاديار دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران) را با عنوان«استمرار مرام پنجاه وهفتي ها در 84 و92» می خوانید:بحث از مفهوم "توسعه" به منزله اصطلاحي اخلاقي و فرهنگي هم شايسته است، و هم مفيد و ياريگر. هر نظريه اجتماعي به طور کلي، و هر نظريه توسعه به نحو خاص نيازمند مابعدالطبيعهاي است که علاوه بر روش بررسي موضوع توسعه، نمونهاي الگويي از انسان را در خود جاي داده باشد. اين موضع در مقابل، مواضع "فني" يا "متعارف" توسعه قرار ميگيرد که طي "عصر سازندگي" و "عصر اصلاحات" رايج بوده است. مرکز ثقل اين رويکرد فني به مفهوم توسعه، انديشه "ترقي" به مفهوم طرحريزي اروپايي جامعه است. به اين معنا که در آن اساساً رويدادهاي پديد آمده در سير تاريخي اروپا از حدود قرن سيزدهم يا شانزدهم به بعد به عنوان الگو مورد توجه قرار ميگيرد.
ويژگي اساسي چنين طرحي از توسعه، "گذار مداوم" است. به اين معنا که شاخصهاي توسعه هيچگاه پاياني ندارند و مشخص نميکنند که دقيقاً چه ميزان از توسعه کافي است. بنا بر اين، رکن اساسي چنين برنامههايي از توسعه سياستهاي دوره گذار و مهار بحرانهاي متوالي است. به اين معنا که در چنين جامعهاي مردم و دولت و سازمانهاي مدني هيچگاه احساس سيري نميکنند يا حداقل نوع گرسنگي خود را مدام تغيير ميدهند. نقطه نهايي چنين توسعهاي، گر چه در کل، نامعلوم است، اما، فيالجمله به عنوان "مدرن بودن" يا رسيدن به "غرب" تعريف ميشود، اما، اين هدف هدف ذاتاً متحرک و بالقوه متغيري هستند.
نحوه تفکر معمول چنين طرز برداشتي از توسعه، علم تجربي و عيني است و رفتهرفته جا را براي هر چه عيني و نسبي و تجربي نيست مسدود ميکند و آنها را به عنوان اموري هپروتي يا اموري که در برخي مواقع، داراي اثر عيني تسکين اعصاب هستند در نظر ميگيرد. در اين تلقي است که سکولاريزاسيون ذاتي فرايند مدرنسازي تلقي ميشود. ويژگيهاي مهم اين گفتمان را تنها صراحت لهجه کسي مانند عاليجناب سعيد حجاريان، آنچنان که بايد بازنمود ميکند و به علاوه، از آن روي که آن جناب از برخي جهات يکي از حلقههاي واسط روشنفکري "عصر سازندگي" و "عصر اصلاحات" محسوب ميشود، گفتههاي او قابل توجه است:
"مهمترين ويژگيهاي اين گفتمان (گفتمان توسعه) عبارت است از":
1. "در انتخاب اهداف بايد جانب احتياط را در پيش گرفت و از آرمانهاي بلندپروازانه دست برداشت. ما مکلف به رسيدن به منزل بعدي توسعهيافتگي هستيم و غايهالقصواي ترقي اساساً نميتواند موضوع برنامهريزي قرار گيرد. اتوپياهاي ارزشگرايانه قابليت کمي شدن و محک خوردن ندارند و لذا، نميتوان به ارزيابي برنامههايي که مدعي نزديک شدن به اين اتوپياها هستند پرداخت. بايد گامهاي کوچک و سنجيده برداشت تا مضرات ناشي از خطاهاي احتمالي به حداقل ممکن برسد".
2. "ابزارهاي رسيدن به اهداف نيز بايد عقلاني و متناسب با اهداف انتخاب شوند. اساساً راه توسعه از طريق عمل عقلاني معطوف به اهداف هنجاري (و نه ارزشي) ميگذرد. تنها از طريق مهندسي پاره پاره اجتماعي (به تعبير پوپر) ميتوان در طريق ترقي قدم زد. بايد بيش از آنکه" هدفانديش باشيم به "وسايل" توجه کنيم و با دقتي رياضي به ترسيم فازهاي برنامهريزي شده و تهيه جدولهاي زماني که قادر به ارزيابي و کنترل برنامههاست بپردازيم.
3. "ما مأمور رساندن کليت بشريت به اهداف غايي خلقت نيستيم و قرار نيست جاي خدا را بگيريم. مفاهيم کشداري مانند سعادت و رستگاري امور شخصي هستند که در قاموس هر فرد معناي متفاوتي ميدهند و لذا، نميتوانند هدف توسعه باشند. بايد به اهداف با افق کوتاه که عموماً تحت عنوان کلي رفاه اجتماعي قابل جمعاند بسنده کرد و فکر برپايي يک بهشت زميني آن هم از طريق آمرانه را از ذهن بيرون کرد. همه کساني که ميخواستند چنين بهشتهايي بسازند جز دوزخ براي مردم خود به ارمغان نياوردهاند. برد اراده بشر آن قدر نيست که عالمي و آدمي را از نو بسازد".
4. "جهان، کل به هم پيوستهاي است و ابناء بشر جملگي در يک قايق به سر ميبرند؛ سوراخ کردن آن با نيت حذف اردوي مخالف به مصلحت هيچ کس نيست. دنيا را نبايد ثنوي ديد. مفهوم ستيز را بايد به رقابت بدل کرد. وراي منافع عاجل اين گروه و آن گروه و اين کشور و آن کشور، ارزشهاي عموم بشري هم داريم که بايد به آنها متعهد بود. شرکت در تقسيم کار بينالمللي و حرکت از موضع مزيتهاي نسبي داخلي، شرط ناگزير توسعه است و لذا، بايد در مفاهيم سنتي استقلال و وابستگي تجديد نظر کرد و به جاي آن" همبستگي و تنوعات آن را نشاند. مشکل توسعهنيافتگي را در وهله اول بايد در عوامل داخلي (به عنوان مبنا) جست و جو کرد و دست از "تئوري توطئه" براي تبيين علل عقبماندگي برداشت.
5. "اين گفتمان به شدت ضد تاريخگرايي است. اينکه تاريخ داراي جهت خاصي است که بايد با آن همنوا شد تا به توسعه رسيد، يا نتايج محتومي بر روندهاي تاريخي مترتب است، يا با کشف قانونمنديها و تمايلات تاريخي ميتوان نظامي اخلاقي بنا کرد و فلسفه تاريخ ما را به بناي دستگاهي از ارزشها رهنمون ميشود، توهماتي است که از تعصبات ايدئولوژيک برميخيزد و فاقد دقت علمي و توان آزمونپذيري است و در نتيجه، قضايايي بيمعناست".
ماهيت گذارآلود مداومي که در فرآيند مدرن شدن وجود دارد، و ما نيز در تجربه خود از "عصر سازندگي" و "عصر اصلاحات" تجربه کردهايم (همواره مصرف کردهايم و باز هم احساس نياز بيشتري نمودهايم)، باعث ميشود که انکار اينکه هنوز جايگاه تثبيتشدهاي در زندگي داريم، بيشتر از نوعي خودفريبي نباشد. در واقع، ما خود را و اينکه دقيقاً چگونه بايد باشيم را در اين زندگي گم کردهايم و هي ميدويم و هيچگاه نميرسيم. مشخص نيست که مصرف روزانه نوشابه خانواده ميتواند هدف قطعي در مورد ميزان بسندگي رفاه زندگي محسوب شود، يا خوردن يک وعده پيتزا در روز. در واقع، هر چه به بازار آمد، ما مصرفکنندگان قهار آن خواهيم بود و اتفاقاً داشتن چنين روحيهاي براي توسعه صنايع مصرفي، از "ايران خودرو" گرفته تا "چيتوز" و "اشيمشي" حياتي است.
اگر هويت شامل تصوير زندگي و ارزشها و مفاهيم اساسي و اولويتها و ابزارها و ارتباطها باشد، آنگاه، بحرانهاي اساسي زندگي ما آن بحرانهايي نيست که پرسش در آن صرفاً اين است که آيا فرد يا گروه ميخواهد يا نميخواهد در حفظ يا کسب معيار مورد قبول يا مسلمي موفق شود و زندگي خود را بر اساس آن پيش برد، بلکه آن بحرانهايي است که در آنها اهداف يا معيارها و خود راهحلها در معرض شکاکيت همه جانبه قرار گيرد. شکاکيتي که در فلسفه دکتر عبدالکريم سروش تبلور يافت و اقبال فراگيري نيز پيدا کرد، بازتاب بحران هويتي بوده است که گسترش فرايند مدرنيزاسيون، دانش تجربي، استانداردهاي رفاهي، از دست رفتن ملاکهاي متعالي و معطوف شدن توجهها به معيارهاي اينجهاني، مصلحتانديشيهاي مهارگسيخته رفسنجانيستي و... پديد آورده است.
در اين بحران عميق که بحرانهاي زنجيرهاي در حوزه مدني، سياسي و اقتصادي را موجب شده است و امالمسائل امروز ماست، ديگر هيچ ترمزي باقي نمانده است؛ فساد سياسي و اقتصادي بيداد ميکند و هر تصميم سياسي هر قدر هم که قاطع باشد تا رسيدن به عمل، همچون آبي است که در آبکش حمل شود.
صبح امروز روزنامه جمهوری اسلامی ستون سرمقاله خود را به مقاله ای با موضوع«غرب، دور تازه اسلام هراسي»اختصاص داد:
بسمالله الرحمن الرحيمانتشار خبر حمله يك مهاجم ناشناس به يك نظامي فرانسوي، درحالي كه افكار عمومي جامعه غرب تحت تأثير حادثه تروريستي هفته گذشته لندن و كشته شدن يك سرباز انگليسي قرار داشت، ترديدها درباره آغاز دور تازهاي از اسلام هراسي در غرب را به واقعيت نزديك ساخته است.
اين دو حادثه اگر در كنار حادثه مشكوك تروريستي بوستون آمريكا كه ماه گذشته رخ داد و عاملان آن، دو مسلمان چچني معرفي شدند، قرار داده شوند ترديدي نميماند كه توطئه تازهاي بر ضد اسلام و تخريب وجهه مسلمانان به جريان افتاده است.
دو حادثه لندن و بوستون آمريكا از آن حيث اهميت دارند كه مهاجمان آن دو حادثه رسماً مسلمانان معرفي شدهاند. در بوستون، آنچنانكه منابع دولتي و رسانههاي خبري مدعي شدند دو مسلمان چچني بمبهايي را در يك منطقه پرازدحام بوستون آمريكا منفجر كردند كه به مرگ 3 نفر و زخمي شدن شمار زيادي منجر شد.
در پي اين حادثه مشكوك، موج حمله عليه مسلمانان به راه افتاد، مقامات آمريكايي خواستار "نظارت بيشتر" بر جامعه مسلمانان آمريكا شدند و حتي برخي نمايندگان، مسلمانان را "اهريمن" معرفي كردند.مسئلهاي كه در حادثه آمريكا، بر مشكوك بودن جدي آن دلالت دارد وجود ارتباط پنج ساله عوامل معرفي شده اين حادثه با "اف بيآي" بوده است كه برخي رسانهها آن را فاش كردند.
حادثه لندن نيز، با وجود تبليغات گسترده و تلاش مقامات انگليسي، مملو از تناقض است. نخست اينكه از ابتداي حادثه تا انتها از صحنه فيلمبرداري ميشود و فرد مهاجم درحالي كه "الله اكبر" ميگويد و سلاح سرد خون آلود دردست دارد با فيلمبردار گفتگوي مصاحبه گونهاي انجام ميدهد بدون اينكه فيلمبردار مذكور احساس تشويش و ترس نمايد.
همچنين 20 دقيقه طول ميكشد تا پليس به محل برسد درحالي كه مهاجمان همچنان ايستادهاند و تلاشي براي فرار نميكنند.
همزماني اين حوادث با رويدادهاي تكان دهندهاي كه در سوريه اتفاق ميافتد و در آن، عناصري از افراط گراها دست به جنايات فجيع و تكان دهندهاي ميزنند از جمله اقدام شنيع يك تروريست در بيرون كشيدن قلب يك سرباز سوري و قتل عام وحشيانه شمار ديگري از نظاميان دولتي سوريه، و نسبت دادن اين جنايات به گروهي از مسلمانان، از ابعاد گسترده توطئهاي كه براي مشوه جلوه دادن چهره اسلام به راه افتاده است پرده بر ميدارد.
واقعيت اين است كه غرب پس از آنكه در پي پيروزي انقلاب اسلامي ايران و سپس فروپاشي شوروي، اسلام را به عنوان يگانه رقيب تفكر سرمايهداري و تنها سد مستحكم در مقابل طرحهاي استعماري خود يافت و به طرق گوناگون در صدد مقابله با آن برآمد كه در اين مسير، به راه انداختن طرح "اسلام هراسي" و نشان دادن چهرهاي خشن و ضدانساني از مسلمانان، بخش مهمي از اين استراتژي بوده است.
اگر با تأمل به اين وقايع نگريسته شود مشخص خواهد شد كه غرب زماني بر تشديد توطئه اسلام هراسي روي ميآورد كه در جايي، ضربات سنگيني را از مسلمانان متحمل شده باشد. در مورد اخير، نيز ميتوان به شكست توطئههاي گسترده غرب در منطقه و به ويژه در سوريه اشاره كرد كه انگيزه هجمههاي اخير غرب بر ضد اسلام ميباشد. در سوريه، سه سال تلاش آمريكا و همپيمانانش بر ضد حكومت اين كشور كه سمبل مقاومت ضد صهيونيستي در ميان كشورهاي عربي ميباشد با شكست مفتضحانه و رسوايي مواجه شده است. از اينرو غرب تلاش ميكند با تمسك به سياست مذبوحانه و تكراري اسلام هراسي، بر شكستهاي خود سرپوش بگذارد و رسوايي خود را تحت الشعاع قرار دهد.
اگر كمي به گذشته باز گرديم، حوادث مشكوك انفجار برجهاي دو قلوي نيويورك در شهريور سال 80 نيز براي همين هدف، يعني ايجاد "اسلام هراسي" مورد استفاده قرار گرفت و آمريكا با همين حربه و ايجاد فضا عليه مسلمانان، به دو كشور اسلامي افغانستان و عراق لشكركشي كرد. درحالي كه در آن حادثه نيز دست داشتن مسلمانان مورد ترديد جدي قرار داشت و هنوز با گذشت 12 سال، مقامات آمريكايي سند و مدرك محكمه پسند و متقني درباره ادعاي دخالت مسلمانان در آن حادثه ارائه ندادهاند.
آنچه مسلم است اين است كه پشت جريان پديده "اسلام هراسي"، صهيونيستها قرار دارند. آنها اسلام و بيداري اسلامي را دشمن اصلي اهداف شوم و برنامههاي اشغال گرانه خود ميدانند. شبكه صهيونيسم جهاني و شبكههاي رسانهاي متعلق به اين سازمان، تلاش ميكنند با راه اندازي "اسلام هراسي" ملتهاي غرب را با خود همسو كرده و آنها را براي حركت در مسير تحقق اهداف خود، تحريك نمايند.
در مقابل اين توطئه خطرناك، اين وظيفه و رسالت سنگين بر دوش سازمانها و مجامع اسلامي است كه با اقدامات متقابل و مؤثر با پديده شوم اسلام هراسي تهاجم تبليغاتي صهيونيستها رويارويي نموده و درصدد خنثي كردن اين توطئه برآيند.