سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

همه چیز این قتل با پیامک یک کله پز شروع شد!

گذشته از این‌ها، باید گفت یکی از واقعیت‌های تلخ اجتماعی این است که بسیاری از ما هنوز یاد نگرفته‌ایم چطور عصبانیت خود را کنترل کنیم و پاسخی به بحران ناشی از خشم بدهیم که پشیمانی آینده را به همراه نداشته باشد

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران:

چند روزی بود که خشم مانند خوره، به جانش افتاده و رفتارهای همسرش برایش مرموز بود. گمان می‌کرد باید از شر این همه افکار سیاه خلاص شود. هنوز به آن پیامک لعنتی فکر می‌کرد و سرانجام یک قرار چند دقیقه‌ای برای انتقامی سخت!

وقتی دسته چاقو را در جیبش لمس می‌کرد، هنوز مطمئن نبود که چه قدر در انجام کارش مصمم است.در باز شد، چهره مضطرب همسرش را دید، مادر همسرش و مردی غریبه... می گفتند او خواستگار است؛ ولی خواستگار چه کسی؟ ماموران پلیس که با تماس همسایگان به خانه رسیدند، کار از کار گذشته بود و آنها فقط صدای وحشت‌زده دختر جوانی را شنیدند که کمک می‌خواست.

خانه بوی خون می‌داد مرد وسط این معرکه نشسته بود و با دستانی لرزان، تلفن همراه همسرش را نشان می‌داد! مأموران اورژانس مرگ دو زن و یک مرد را تأیید کردند. مرد به گوشی و دستانش نگاه می‌کرد؛ آیا این دستان خودش بود؟

علی‌اصغر از یک سال قبل به زندان رجایی‌شهر آمده است؛ وقتی در آهنی بزرگ زندان برایش باز شد، خودش خوب می‌دانست که شاید هرگز رنگ آسمان آزادی را نبیند. در برگ پذیرش، اتهام وی قتل عمد نوشته شده است، آن هم قتل عمد سه نفر!

اهل کجا هستی و چگونه از کرج سردرآوردی؟

در گلپایگان به دنیا آمدم. پدرم کشاورز است و دو برادر و چهار خواهر دارم. خانواده‌ام ساکن همان شهرند و من در کرج بستگانی جز خانواده همسرم نداشتم.

قبل از ازدواجم برای کار به کرج آمدم و بعد از تشکیل خانواده، در کمالشهر نزدیک منزل پدر همسرم، خانه‌ای اجاره کردم. زندگی خوبی داشتم ولی افسوس.

تحصیلاتت چه قدر است؟

تا سوم راهنمایی خواندم بعدش دنبال کار رفتم.

شغلت چه بود؟

در یک شرکت پرسکاری قطعات می‌کردم.

متهم به قتل چه کسانی هستی؟

همسرم، مادرش و مردی که می‌گفتند خواستگار خواهرزنم است؛ ولی من می‌دانم که او می‌خواست با زن من ازدواج کند!

فرزندی داری؟

یک پسر هفت ساله به نام رضا دارم .

زندگیت چه طور بود؟

راضی بودم؛ صبح تا شب برای لقمه نان حلالی پای دستگاه‌های پرس، عرق می‌ریختم تا همسر و فرزندم در آسایش باشند. همه امید من و همسرم آینده خوب پسرمان، رضا، بود؛ نمی‌دانم چرا این اتفاق افتاد.

چرا کارت به زندان کشید؟

همه چیز با یک پیامک شروع شد. این را بگویم که پدر همسرم شش سال پیش با اختلافاتی که داشتند، از زنش جدا شد و اکنون معلوم نیست کجاست؟ مادرهمسرم با دختر کوچک مجردش که 20 ساله است، با هم زندگی می کردند و همسرم زیاد به خانه مادرش می رفت. یک روز جمعه مثل دیگر روزهای تعطیل در خانه بودم که پیامکی به تلفن همراه همسرم، مریم، رسید. پیامک مشکوکی بود، از او پرسیدم این شماره چه کسی است؟ گفت: نمی دانم.

عصر وقتی به گوشی‌اش نگاه می‌کردم، دیدم همان شماره را به اسم خواهرش ذخیره کرده است. از آن جمعه تا دوشنبه بعد روزهای خيلی سختی برایم بود. به واقعیت‌های تلخی پی بردم. آن شماره متعلق به پسری به نام ایرج بود که در محله‌مان مغازه کله‌پزی داشت؛ البته این شماره
اصلیش نبود.

وقتی به مریم فشار آوردم تا واقعیت را بگوید، گفت ایرج خواستگار خواهرم است و بعد برای اولین بار در طول زندگی‌مان گفت می‌خواهد طلاق بگیرد و حاضر به ادامه زندگی با من نیست.

نمی‌توانستم باور کنم؛ به همین آسانی طلاق می‌خواست. در تصمیمش مصر بود و صبح دوشنبه، یعنی همان روزی که این اتفاق افتاد، به بهانه رفتن به بانک به خانه مادرش رفت و تا ظهر هر چه تماس گرفتم، جواب نداد. دیگر خون جلوی چشمانم را گرفته بود، ایرج را مقصر می دانستم!

با مادر همسرت صحبت نکردی؟

همان‌طور که گفتم، تمام این بحث و دعواها چهار روز بیشتر طول نکشید و آخرش به تلخی تمام شد. وقتی روز دوشنبه از سر کار برگشتم، برای پایان دادن به این ماجرا به خانه مادرخانمم رفتم. چاقویی هم برداشته بودم؛ چون نمی‌خواستم یک عمر احساس بی‌غیرتی کنم! بین راه با برادر همسرم تماس گرفتم و ماجرای مزاحمت را گفتم. به خود ایرج هم زنگ زدم، تلفنی به هم فحش دادیم و مشاجره ما از همان لحظه آغاز شد. گفتم بیا خانه مادرخانمم، رودررو صحبت کنیم!

فکر نکردی شاید موضوع یک سوء تفاهم باشد و او واقعا خواستگار خواهرخانمت است؟

نه، سوء تفاهم نبود. وقتی در خانه مادرخانمم را زدم، خواهرش در کوچه بود؛ از او پرسیدم چرا هرچه به مریم زنگ می زنم، جواب نمی دهد؟ گفت: گوشی مریم در ماشین ایرج جا مانده است! فوری وارد حیاط شدم و به مادرش گفتم دخترت طلاق می‌خواهد، این ایرج چه کسی است که زندگیم را خاکستر کرده است؟

گفت: اگر بگویم این دو نفر به همدیگر علاقه دارند، چه کار می کنی؟ می‌خواست مانع ورودم به داخل خانه شود؛ از رنگ و رویم احساس خطر کرده بود. بلافاصله با چاقو او را زدم، بعد مریم در مقابلم بود، او را و بعد هم ایرج را زدم! هنوز خواهر مریم وارد خانه نشده بود که جنازه هر سه نفر روی زمین افتاد. می‌توانم بگویم ورودم تا مرگ آن سه نفر دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید.

چرا به قانون و پلیس متوسل نشدی؟

در آن وضع، اصلا حال خودم را نمی‌فهمیدم؛ حتی اگر ده نفر هم در خانه بودند، چنان خشمگین بودم که بدون آن که ببینم چه کسانی‌اند، همه را می کشتم.

چه طور دستگیر شدی؟

خواهر مریم که صدای داد و فریادها را شنیده بود، وارد خانه نشد و از همسایه‌ها کمک خواست. آنان هم به پلیس زنگ زده بودند، همان جا در خانه ماندم تا مأموران آمدند و گفتم من قاتل این سه نفر هستم... .

نتیجه تحقیقات پلیس چه بود؟

آگاهی از طریق مخابرات، ارتباط تلفنی مریم و ایرج و فرستادن پیامک به همدیگر را تأیید کرده است. وقتی پلیس آمد، گوشی مریم را از خودرو ایرج برداشتم و خودم پیامک‌ها را نشان دادم. اگر واقعا ایرج خواستگار خواهر مریم بود، چرا خواهر مریم هنگام حضور ایرج در خانه، در کوچه ایستاده بود؟

نظر اولیای دم چیست؟

نمی دانم؛ فعلا که از پدر مریم خبری نیست و حتی کسی نمی‌داند زنده است یا نه؟ اما خانواده همسرم گفته‌اند قصاص نمی‌خواهیم. نظر خانواده ایرج را هم نمی‌دانم.

خانواده‌ات به دیدنت می آیند؟

بله، چند وقت یکبار از گلپایگان تا کرج می‌آیند. شرمنده شان هستم.

اگر اکنون می توانستی به همان روز حادثه برگردی، چه کار می‌کردی؟

جوابش مشکل است؛ من آن روز فکرم کار نمی‌کرد.رفته بودم تا برای آخرین بار با مریم حرف بزنم، ایرج را هم به همین دلیل به خانه مادرخانمم کشاندم؛ اما وقتی خواهرخانمم گفت گوشی همراه مریم در ماشین ایرج مانده است و خود ایرج را در خانه مادرزنم دیدم، دیگر نتوانستم جلوی خشمم را بگیرم.

اگر می توانستم به آن روز برگردم، به جای استفاده از چاقو، خیلی آرامتر با مریم حرف می‌زدم و دلیل واقعی این رفتارش را می فهمیدم؛ در آن صورت، وقتی به خیانتش یقین پیدا می‌کردم، به پلیس زنگ می‌زدم و بعد طلاقش می‌دادم.

چرا مادرخانمت را هم کشتی؟

چون گمان می‌کردم مسبب اصلی ماجرا او است و می‌توانست مانع علاقه‌مندی دختر متأهلش به یک مرد غریبه شود. وقتی خواست مانع ورودم به خانه شود و در همان حال به جای دعوت به آرامش گفت اگر بگویم این دو نفر به همدیگر علاقه دارند، چه کار می‌کنی؟ نتوانستم عصبانیتم را کنترل کنم.

پس خودت به این نتیجه رسیده‌ای که علت اصلی آن حادثه، ناتوانی‌ات در کنترل خشم بوده است؟

بله، موقعیت سختی بود و خودم هم فکر نمی‌کردم بتوانم چنین قدرتی داشته باشم که سه نفر را بکشم.

برداشت آخر:

هنوز حکمی در مورد این پرونده صادر نشده است. شاید تمام ماجرا، فقط یک سوءتفاهم بوده باشد؛ اما کنار هم چیدن پازل‌های گنگ، تصویری برای علی‌اصغر ساخت که او را به این جنایت واداشت، بدون دادن لحظه‌ای فرصت توضیح و دفاع به طرف مقابل.

گذشته از صحت یا سقم ادعاهای علی‌اصغر و علت واقعی بروز اختلافات، نمی‌توان این واقعیت را نادیده گرفت که به روزمرگی افتادن روابط زن و شوهر، مشغله‌های زندگی و دور شدن آنان از همدیگر ممکن است باعث گرایش یکی از دو طرف به رابطه نامشروع یا خیانت شود. از سویی دیگر نباید فراموش کرد که خانواده علی‌اصغر ساکن شهری دیگر بودند و سایه پدر بر سر خانواده مریم وجود نداشت؛ کسی چه می‌داند؟ شاید خانواده‌های علی‌اصغر و مریم می‌توانستند از چنین بحرانی جلوگیری کنند.

گذشته از این‌ها، باید گفت یکی از واقعیت‌های تلخ اجتماعی این است که بسیاری از ما هنوز یاد نگرفته‌ایم چطور عصبانیت خود را کنترل کنیم و پاسخی به بحران ناشی از خشم بدهیم که پشیمانی آینده را به همراه نداشته باشد.
برچسب ها: قتل ، پیامک ، خبر ، حوادث ، باشگاه ، شبانه
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.