سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

کشف یک حقیقت: این فیلم را یک پسربچه ساخته

"کریستال" ماجرای سه نفر است که در زندان با هم آشنا شده اند و بعد از آزادی در پی رفع مشکلات هم تلاش می کنند...

باشگاه خبرنگاران- فیلم بدی نبود، بلکه به تمام معنا یک فاجعه بود و عصبانیت کسانی که این فیلم را دیده اند بابت طلای وقت است که به پای این اثر کم بهاتر از گل و لای هدر شده. مطمئناً اگر یک نفر را از قرن دوم میلادی به روزگار امروز می آوردیم تا بنویسد و کارگردانی کند نتیجه کار بهتر از این می‌شد که دیدیم البته اگر مبالغه را کناربگذاریم باید گفت بهتر از این  نمی شد ولی در همین سطح در می آمد.
"کریستال" ماجرای سه نفر است که در زندان با هم آشنا شده اند و بعد از آزادی در پی رفع مشکلات  هم تلاش می کنند، رضا به دلیل اینکه همسر او هزار سکه مهریه اش را بی هیچ دلیلی به اجرا گذاشته سر از حبس درآورده بود و با قسط بندی آن آزاد شده؛ داریوش هم که ثروتمندترین آنهاست به علت یکسری مشکلات مالی در شرکتش روانه زندان شده اما حالا که آ‍زاد شده می فهمد همسرش (دلارام) به او خیانت کرده و حتی بعد از اینکه داریوش با مسعود (دوست همسرش) درگیر می‌شود، دلارام که خانه به نام اوست از این برخورد ناراحت شده و داریوش را بیرون می اندازد؛ صدرا هم قتل غیر عمد یک چوپان را به جای حسام، پسر صاحب کارش گردن گرفته تا غیر از دیه مبلغ پنجاه میلیون برای مخارج ازدواجش از او دریافت کند، اما وقتی برای مرخصی بیرون آمده حسام دبه می‌کند و در ضمن نامزد صدرا هم زیر حرفش می زند چون (لابد به طمع پول) قصد ازدواج با حسام را دارد تمام این ها در یک کلام یعنی زن ها همه پلید و موقعیت طلبند.
ترانه های دیس لاو (ضد عشق) نسبتا جدید را شنیده اید؟ از همان ها که پسرک های نوجوان خیلی دوست دارند و به همان حال و هوای بچه گانه دختر پسری می‌خورد ضد زن بودن این فیلم از نوع یک فلسفه منحط نیست بلکه از همان نوع دیس لاو سخیف و بچه پسند است.
پسر بچه هائی که با ابراز تنفر از زن ها سعی می‌کنند واجد احساس کاذب غرور و بی نیازی به جنس مخالف شوند تا لااقل ادای آ‌ن را دربیاورند اما این در حقیقت یک سرپوش گذاشتن روی نیازی است که بروز آن را ضعف می‌دانند و می‌توانیم این عمل را یک مبارزه با نفس مبتذل اسم دهیم البته چند وقت بعد و موقع سرعقل آمدن و دست از غررو الکی برداشتن التماس همین آقایان به پدرومادرهایشان دیدنی است.
اگر به مابقی فیلم توجه کنید غیر از موضع ضد زن در آن که پررنگ ترین وجه است تمام کمپلکس ها و عقده های پسربچه گانه دیگر هم خودشان را نشان می‌دهند.
وقتی داریوش با مسعود درگیر شده بود تصور کرد که او مرده و بدنش را در صندوق عقب یک bmv آخرین سیستم می گذارد و سراغ رضا می رود آنها با هم به شمال کشور می روند تا صدرا را ببینند ولی قبل از رسیدن، وقتی درب صندوق عقب را برای لحظه ای باز می‌کنند مسعود شروع به التماس می کند که اصلا معلوم نیست در این یکی دو روز چرا ساکت مانده بود؟!
در بین راه رضا و داریوش کلی دیالوگ درباره فلسفه زندگی رد و بدل می کنند که بدون دیدن چهره بازیگران تصور می‌کنیم دو پسربچه نوجوان و حسابی جوگیر زور می زنند تا چند تا حرف قلمبه سلمبه دربیاید به هر حال کلی افاضات و اضافات ،‌این دو نفر به شمال می‌رسند و صدرا هم اصل ماجرای خودش را به آنها می گوید سپس آن ها مسعود را در یک انباری حبس کرده و سراغ حسام می روند و با او شرط بندی می‌کنند صدرا یک bmv آخرین سیستم از او می‌برد و رضا هم در شرط بندی بعدی ده ها میلیون به چنگ می‌آورد وقتی این سه نفر در حال بازگشت به تهران هستند حسام جلوی آنها را گرفته و در خواست شرط بندی سوم را می‌کند...
تا همین جا شاید متوجه یک نکته شده باشید؛ سریال خط قرمز را یادتان هست؟ البته قطعاً دوره آن گذشته اما حال و هوای این فیلم (کریستال) نمونه یک میلیون برابر ضعیف شده ای از تم همان سریال است.
یعنی سریالی که موج جمعیتی دهه شصت هنگام پخش آن نوجوان بود و روی همین حساب استقبال خوبی از آن شد . هر چقدر بیشتر به سمت پایان ماجرای (کریستال) می رویم بیشتر حال و هوای فیلمساز موقع ساخت اثر برایمان روشن می شود و بیشتر می‌فهمیم که این فیلم عقده های بیرو زده نوجوان درون اوست وقتی حسام برای شرط بندی سوم جلوی آن ها را در جاده گرفت صدرا bmv خودش را که در شرط بندی برنده شده کنار جاده پارک می کند و حسام با bmv دیگری می‌آید و قرار می شود داریوش که مسعود هم همراه اوست در bmv خودش بنشیند تا این دو اتومبیل به سمت ته یک دره بروند و هر کس زودتر ترمز کند بازنده به حساب بیاید لابد از علاقه شدید فیلمساز نسبت به خودروی bmv مطلع شده اید شرط بندی اجرا می‌شود و حسام که پس از طی مسیر اندکی ترسیده، توقف می‌کند اما داریوش آن قدر می‌رود تا ماشین چپ کند و منفجر شود از انفجار زاغه مهمات ملارد هم بزرگ تر به هر حال یعنی او مرد اما شرط بندی سوم را برنده شد و مسعود را هم همراه خودش برد لابد این فیلم با این پایان بندی قصد دارد ادعای حماسی بودن هم بکند شما چه فکری می‌کنید؟
من که یاد مک اپیک ها افتادم یعنی همان زیر ژانری که یک نمونه فارسی اش هجویه ای ادبی است با نام حماسه مگس کش مک اپیک یعنی حماسه مسخره، به عبارتی یعنی اینکه نویسنده یا شاعری بخواهد با عبارات قلمبه سلمبه سبک شده در کلام ادبای دیگر شوخی کند البته آن شوخی ها عمدی است اما لحن این فیلم ناخواسته شکل شوخی پیدا کرده و همین خیلی مبتذلش می کند عبارتی که مرا از توضیح وضعیت فیلم خلاص می کند تاکید بر همان بیرون زدن عقده های نوجوانی است یا اگر خودمانی ترش کنیم گنده لات بازی و ادعاهای پسربچه گانه، عشق ماشین ، عشق خوش تیپی فشن، لعنت کردن و خائن خواندن همه زن ها، مشت بازی و حرف زدن هائی که ادای فلسفی بافتن بزرگان است.
من ازهمین فیلمساز در دوازده سالگی (یاس های وحشی) را دیدم و خوشم آمد اما حالا می‌فهمم که دوست داشتم چون بچه بودم به خاطر همین گیچ شده ام که چرا او در همان سطح و در همان حال و هوا مانده؟ البته تمام آقایان در سنین نوجوان این قدر جوگیر نیستند که سازنده این فیلم و آدم های قصه اش را دیدیم و مطمئناً اکثر خواننده های ما جزو آن گروه فهمیده تر قرار می‌گیرند./ي2

يادداشت از میلاد جلیل زاده.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.