چشمهایم را که می بندم خودم را در دنیای کودکانه ی دیروز تصور می کنم ، دنیایی که این موقع ها حالا همه در گیرو دار نقشه کشیدن برای عید و عیددیدنی بودیم .
یک هفته مانده به عید همه در انتظار پیک نوروزی بودیم ، پیکی که بوی تعطیلات عید را می داد و گاهی هم از این همه تکالیف بهاری که اکثرشونم مسأله های سخت سخت بود لجمون می گرفت.
یادمه همین که پیک نوروزی رو بهمون می دادند ، با یک عشقی پیک نوروزی رو بر می داشتیم و بلند بلند لطیفه های نوروزی و معماهاش را می خوندیم ، معماهایی که گاهی حتی خود مربیان هم ازش سر در نمی آوردند.
آری از آن موقع ها فقط یک پیک نوروزی مانده بود که آن هم مثل بقیه ی خاطرات به دنیای فراموشی سپرده شد.
یادمه درست همون روزهایی که همه منتظر پیک نوروزی بودیم ، فکرمون درگیر کارت پستالای عید هم بود ، یکی دو هفته مانده به عید می رفتیم دنبال خرید کارت پستال برای تبریک عید ، آن روزها چه روزهایی شیرینی بودند ، الان دیگر بجای آن کارت پستالها دست هر کدام از بچه ها یه گوشی تلفن همراه است که سن و سال نمی شناسد ، دیگر نیاز نیست روی کارت پستال بنویسی ، چون با یک پیامک می توانی توی چند ثانبه به هزار ان نفر عید را تبریک بگویید.
دلم برای غربت روزهای دیروز می گیرد ، حالا دیگر هیچ کس نمی نویسد: " این عید سعید باستانی را همراه با شکوفه های بهاری به شما و خانواده ی محترمتان تبریک عرض می کنم."
یاد آن روزها بخیر ، روزهای شیرین کودکی ، روزهای پیک نوروزی ، روزهای کارت پستالی ، روزهای دیروزهای دیروز ./س
یادداشت از : مریم بهادری