سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

خرس برلین و نخل طلا در یک فیلم بی رمق ایرانی

دو نفر که نخل طلای کن وخرس طلای برلین گرفته اند هم در جمع بازیگران حضور داشتند همایون ارشادی که با فیلم (طعم گیلاس) نخل طلا گرفت و رضا ناجی که برای (آواز گنجشک ها) خرس طلا را به خانه برد.

باشگاه خبرنگاران- کسری شایگان (حسین یاری) به همراه همسرش فروغ (مهراوه شریفی نیا) صاحبان یك نشریه هنری به نام (فرهنگ فاخته) هستند که به علت عدم اقبال مردم نسبت به مقولات نخبگی و توجه توده آن ها به مسائل زرد و روزمره، در حال ورشکستگی است کسری نگران چکی است که در دست فردی به نام اقبال دارد یک بازیگر زن هم از نشریه شکایت می کند و دادگاه حکم توقیف موقت صادر می کند و این درحالی است که نشریه در شرف تعطیل شدن کلی است.

در همین میان زنی به نام دکتر قوامی از سوئد با کسری شایگان تماس می‌گیرد و اعلام می کند او برنده یک جایزه از طرف موسسه ای در این کشور شده که به فعالان مدنی تعلق می گیرد قرار می شود کسری به استانبول برود تا جایزه پانصد هزار یورویی به او تحویل گردد اما در آن جا خانم قوام با تماس مجددی به او می گوید که می بایست پنج درصد از این پول را بابت گمرگ بپردازد که معادل بیست و پنج هزار یورو می شود کسری پانزده هزار یورو بیشتر ندارد و مابقی را خود خانم قوام ارسال می کند تا بعد دریافت جایزه پس بگیرد کسری هم پول را به حساب مربوطه واریز می کند ولی در انتها معلوم می شود که این یک کلاهبرداری بوده.

دلیل اصلی رکود نگران کننده سینما ما در چند سال اخیر تولید فیلم های ضعیف است بحث کمبود سالن، و مال وقتی است که فیلم های قابل عرضی برای اکران داشته باشیم نه حالا، اوایل به وجود آمدن این وضع مردم را می‌دیدیم که با شوق وارد سالن ها می شدند و شکست خورده بیرون می آمدند اما  حالا مخاطبین سینما که خیلی کم تعداد تر هم شده اند با شک و بدبینی سمت سالن می روند و در پایان افسرده از این که پیش بینی منفی شان درست از آب در آمده از سالن خارج می شوند ما هم خسته شدیم از بس که فیلم دیدیم و مجبور شدیم بنویسیم بد بود ویکی از یکی دیگر ضعیف تر انگار که سازندگان آن ها برای آخر شدن مسابقه می دهند این مقوله لازم بود تا احتمالا نگویند باز هم نق زدن دوباره فیلمی دیگر شروع شد.

ظاهرا سازنده اثر می‌خواسته مستاصل شدن یک انسان فرهنگی و فرهیخته را در ایران نشان دهد که مطالب ارزشمندش خریدار ندارد و از او حمایتی نمی شود کار او تا بدانجا می‌کشد که به وعده ای حبابی امید خام باورانه ای پیدا می‌کند و در مورد چنین وضعی خیلی ها مقصرند نهادهای که باید حمایت می‌کردند و مردمی که خیلی زرد زندگی می‌کنند و سفارشاتی همین  زندگی می‌دهند برای گفتن چنین حرفی بر بستر این طرح داستانی که در خلاصه خواندید چه باید کرد؟

آیا باید نشان داد که کمری ماشینش را زیر تابلوی توقف ممنوع پارک کرده و جرثقیل آن را برده؟ و یا باید نشان دهیم که در پارکینگ سپر ماشین او خسارت دیده یا مطالب حاشیه ای بی ربط دیگری از این دست؟ ما در فیلم "یک سطر واقعیت" با کلی وقت کشی های این چنینی کارگردان طرف بودم که می‌خواست ماجرا را تا نود دقیقه – استاندارد یک فیلم سینمایی – کش دهد و از این ها گذشته چیزی که بیش از هم به چشم می آید.

تلاش کسری برای رفتن سراغ جایزه ای بود که قوامی به او وعده اش را می داد نه مشکلاتی که یک نخبه فرهنگی در امروز ایران دارد برای به تصویر کشیدن مشکلات چنین فردی بسنده شده بود به یکی از نویسندگان مجله که از کسری دستمزدش را طلب می‌کرد و او اظهار شرمندگی می نمود یا گپی که با دوستش کامران زد و پیشنهاد تاسیس مجله ای (زندگی صورتی را) را نپذیرفت یا پیشنهاد پدر زنش در باب سردبیری یک مجله یا موضوع چلوکباب ایرانی همچنین اوایل فیلم کسری به یک دکه روزنامه فروشی رفته و سراغ مجله (فرهنگ فاخته) را می‌گیرد که فروشنده به او می‌گوید (ما از این اخته مخته ها نداریم) همین چند مورد جزئی در فیلم به علاوه دیالوگ های تک و توکی که او با همسرش فروغ در مورد مشکلات روشنفکر امروز رد و بدل می کند.

وظیفه فضاسازی حول این شخصیت را به عهده داشت که اصلا کار نکرد و ما آدمی را دیدیم که مشکل او برایمان ملموس نشد به هر کسی پینشهاد پانصد هزار یورویی داده شود از جا خواهد جنبید حتی اگر مشکلات چندانی نداشته باشد در حالی که فیلم می‌گوید می‌خواهم مشکلات یک هنرپرور را در جامعه زرد امروز نشان دهم.

این مدعائی است که هر مخاطب از پیشانی فیلم می‌خواند اما مسئله این جاست که (یک سطر واقعیت) نتوانست از پس ادعایش برآید و موضوعش را ملموس کند ماجرای قوامی باید در حاشیه قرار می گرفت و صرفا به داد پایان بندی قصه می رسید نه اینکه تم اصلی ماجرا شود جزئیات حواس پرت کن و بی ربط قصه هم که هیچ کمکی به رئالیسم آن نمی کرد باید حذف می شد و با عرض پوزش کارگردان هم اول باید کارگردانی یاد می گرفت و بعد فیلم می ساخت این قصه چون ضد خودش عمل می کرد نه تنها پیامش را جا ننداخت که خارج از این بحث، جذابیت دیگری هم نداشت جزئیات، خیلی جاها دقیق رعایت نمی شد و منطق کار بیمار بود که با پرداختن به آن ها وقت کسی را نمیگیرم بازی ها هم ضعیف بود حسین یاری و مهراوه شریفی نیا در سکانس های معمولی متوسط رو به پایین بودند و در صحنه های حسی و چالشی خیلی ضعیف و غیر طبیعی بازی کردند.
دو نفر که نخل طلای کن وخرس طلای برلین گرفته اند هم در جمع بازیگران حضور داشتند همایون ارشادی که با فیلم (طعم گیلاس) نخل طلا گرفت و رضا ناجی که برای (آواز گنجشک ها) خرس طلا را به خانه برد البته این دومی حضوری بسیار کوتاه داشت اما به نام این دو نفر اشاره کردیم تا به این برسیم که آدم های نابازیگر در فیلم کارگردان های بزرگی چون کیارستمی و مجیدی می‌توانند در حد خرس و نخل .. درخشان دیده شوند اما هنرپیشه های حرفه ای و سابقه دار در اثر کارگردانی ضعیف ، ضعیف ظاهر خواهند شد همچنان که شریفی نیا و یاری را در این کار دیدیم.

کارگردانی کار به لحاظ دکوپاژ و میزانسن ومسائل فنی و هنری دیگر هم بی نهایت مشکل داشت چند بار کات این هائی زده شد که از اترهای دانشجویان تازه کار سینما آن هم شاگرد تنبل ها ناجورتر از آب درآمد و در ابتدا می گفتیم شاید اشتباهی شده و این یکی به هر دلیلی خراب درآمده اما اواسط فیلم معلوم میشد آقای کارگردان همین قدر بلد است نه بیشتر.

پاراگراف آخر را اختصاص می‌دهم به این موضوع که چرا باید این فیلم را نقد کنیم؟ یعنی اثری که تا این حد زیر خط به حساب آمدن است را چرا باید در آپارات نقد گذاشت؟ به دو دلیل 1 چون تمام فیلم های الان با اختلافی کم و بیش در همین اندازه اند و چاره ای دیگری نیست. 2 برای اینکه در انتها بپرسیم وقتی این همه افراد با استعداد داریم که به  دروازه های سینما مشت می کوبند و راه نمی یابند چه کسی کار را به دست امثال این فیلمساز می سپارد و چرا؟/ي2

يادداشت از: میلاد جلیل زاده
برچسب ها: سینما ، یک سطر ، واقعیت
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.