سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/دوچرخه قاچاق می کردم!

شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
مردي با دوچرخه همراه با دو کيسه بزرگ به خط مرزي بلژيک مي رسد. مامور مرزي مي پرسد: توي کيسه ها چه داري؟ مرد مي گويد: شن! مامور او را از دوچرخه پياده مي کند و چون به او مشکوک بود، يک شبانه روز او را بازداشت مي کند، ولي پس از بازرسي فراوان، واقعا جز شن چيز ديگري نمي يابد. بنابراين به او اجازه عبور مي دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پيدا مي شود و مشکوک بودن و بقيه ماجرا... اين موضوع به مدت سه سال هر هفته يک بار تکرار مي شود و پس از آن مرد ديگر در مرز ديده نمي شود. يک روز مامور، آن مرد را در شهر مي بيند و مي گويد: من هنوز هم به تو مشکوکم و مي دانم که در کار قاچاق بودي، راستش را بگو چه چيزي را از مرز رد مي کردي؟ قاچاقچي
مي گويد: دوچرخه
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.