*درباره ادریس پیامبر داستانهای روایتی بسیاری وجود دارد که از جمله جذابترین آنها حکایت زیر است:
*روزی ادریس پیامبر از جبرئیل خواست که او را چند روزی به بهشت ببرد و مقامات بلند اهل ایمان را به او نشان دهد. جبرئیل گفت این میسر نیست زیرا کسی نمیتواند قبل از مردمان بدان باغ و بوستان راه یابد.
*ادریس گفت من قول میدهم و تعهد میکنم که پس از هفته ای بهشت را ترک کنم
و به این عالم باز گردم. جبرئیل پذیرفت و ادریس را به بهشت برد. ادریس هفته ای در
آن نعمتهای غیر قابل وصف سیر کرد و از آن نعمتها که نه هیچ چشمی دیده و نه هیچ
گوشی شنیده و نه در خاطر هیج کس خطور کرده است برخوردار شد.
*هنگامی که مهلت به پایان رسید جبرئیل گفت اکنون باید با من به زمین بازگردی. ادریس گفت چگونه من این همه نعمت بگذارم و به آن خاک تیره بازگردم. جبرئیل گفت آخر تو وعده کرده ای و قول داده ای و یکی از فضیلتها این است که آدمی به عهد خود وفا کند.
*ادریس گفت همه فضیلتها را بدان خاطر به دست میآورند که به بهشت راه یابند و اکنون که من در بهشتم نیاز به کسب فضیلتی ندارم. پس در بهشت بماند و باز نگشت.