سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

مسیر سرخ: گلدسته‌ها و فلک!

تقي دژاکام در وبلاگ اب و اتش نوشت:حیدر در بخش فرهنگی حرم مطهر حضرت عباس «ع» کار می‌کند و دوست حسین نخلی است؛ با واسطه یا بی‌واسطه‌اش را نمی‌دانم .....

به گزارش  گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،هر چه به عقب می‌روم می‌بینم از همانجا شروع شد، درست از بالای پشت بام. این بار برای شیطنت نرفته بودیم پشت بام؛ رفته بودیم با آقامان خلوت کنیم و راستش را بخواهید به گونه‌ای کنار آقامان باشیم که دیگران نباشند، اختصاصی باشیم برای آقا و آقا هم اختصاصی باشد برای ما.
یک سال و چند روز پیش بود. ظهر اربعین توی صحن حرم مطهر آقا قمر بنی هاشم «ع» بودیم؛ جایی که الان دیگر صحن نیست؛ رواق است. نماز جماعت ظهر و عصر را که خواندیم حسین نخلی گفت: شما اینجا باشید من بر می‌گردم و رفت. رفت و نیامد. یک ربع، نیم ساعت، بیشتر، کمتر، نمی‌دانم اما می‌دانم که از آمدنش ناامید شدیم. شروع کردیم به نگاه کردن به هروله دسته‌هایی که از حرم آقا ابا عبدالله می‌آمدند و وارد حرم برادر می‌شدند و شور می‌ریختند توی جمعیت و می‌رفتند و باز دسته دیگر و دسته دیگر. اصلاً گذشت زمان را نمی‌فهمیدیم که ناگهان حسین پیدایش شد و ما را بلند کرد که همراهش برویم. دسته را شکافتیم و از دری کوچک که در یکی از شاه نشین‌های حرم بود وارد شدیم و پله‌ها را بالا رفتیم و رسیدیم به اطاق کار حیدر.

حیدر در بخش فرهنگی حرم مطهر حضرت عباس «ع» کار می‌کند و دوست حسین نخلی است؛ با واسطه یا بی‌واسطه‌اش را نمی‌دانم اما می‌دانم که نشستیم به صحبت و از پیاده روی عظیم امسال (پارسال) صحبت کردیم و اینکه چرا در میان این همه جمعیت، حضور ایرانیها به نسبت کشورهای عربی و اسلامی دیگر مثل بحرین و حتی عربستان کمتر است و انتظاری که از ایران و صدا و سیما و رسانه‌های ایرانی می‌رود که این خروش عظیم چندین میلیونی را که نماد و تظاهر بزرگ شیعه است پوشش دهند و نمی‌دهند و این حرفها.

صحبتهایمان گل انداخته بود که ناگهان خود حیدر گفت: می‌خواهید برویم پشت بام و کنار گنبد بنشینیم؟ زبانمان بند آمده بود. از چند پله دیگر هم بالا رفتیم و رسیدیم به پشت بام. دیگر حیدر را رها کردیم و بین گلدسته ها و گنبد هی می‌رفتیم و می‌آمدیم و علی آقا اشک می‌ریخت، حسین اشک می‌ریخت، من، حیدر، صدای هروله دسته هایی که هنوز توی حرم شور گرفته بودند و ما که تنهای تنها کنار گلدسته‌ها و دستهای سقا بودیم...

همانجا نشستیم و صحبتهایمان را ادامه دادیم. از جنگ ایران و عراق، از ستاد بازسازی عتبات و تفاوت عملکردش در کربلا و نجف، باز هم از راهپیمایی اربعین و عکاسان ایرانی وابسته به خبرگزاریهای بین‌المللی که آمده بودند و به اسم ایرانی بودن مجوز گرفته بودند و کار خودشان را کرده بودند و از آب آلوده شهر کربلا، از اینجا، از آنجا و ما چشم از گلدسته‎‌ها و گنبدی که در کنارش نشسته بودیم بر نمی‌داشتیم.

حیدر، بعدش ما را برد مُضیف حرم مطهر و ما را از نان و نمک آقامان سیر و سیراب کرد و بعدش قهوه‌ای عربی که در پایان به میهمانان می‌دادند و ما رفتیم به محل استقرارمان در منزل حاجی موسی؛ حاجی موسایی که به لطف آقای خزلی سرپرست کیهان در استان ایلام نشانی‌اش را گرفته بودیم و در این جمعیت چند میلیونی این روزهای کربلا، نشانی خانه‌اش نعمت بزرگی برای ما مسافران اربعین بود.

فردای اربعین،  حسین با یک خبر خوب از حرم مطهر ابوالفضل برگشت: حیدر یک پیشنهاد به ما داده است...

برچسب ها: تقی ، دژاکام ، حرم مطهر
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.