سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/ حکایت جالب دو انگشت!

شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
مردي از راه فروش روغن ثروتي کلان اندوخته بود و به خاطر حرصي که داشت هميشه به غلام خود مي گفت در وقت خريد روغن هر دو انگشت سبابه را به دور پيمانه بگذارد تا روغن بيشتري گرفته شود و برعکس در وقت فروختن آن دو انگشت را درون پيمانه بگذارد تا روغن کمتري داده شود. هر چه غلام او را از اين کار بر حذر مي داشت مرد توجه نمي کرد، تا اين که روزي هزار خيک روغن خريد و بالاي کشتي برد چون به ميان دريا رسيد، دريا توفاني شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دريا بريزند تا کشتي سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خيک ها را يکي يکي به دريا مي انداخت. در اين حال غلام گفت: ارباب انگشت انگشت مبر تا خيک خيک نريزي.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.