سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

نامه ی امضا شده ...

یکباره از خواب بیدار شد ... بچه ها در چادری که نزدیک منطقه عملیاتی زده شده بود خوابیده بودند....

به گزارش مجله شبانه  باشگاه خبرنگاران، وبلاگ پاتوق در جدیدترین نوشته خود آورده است:

یکباره از خواب بیدار شد ...  بچه ها در چادری که نزدیک منطقه عملیاتی زده شده بود خوابیده بودند....

صدای اذان به گوشش رسید ... بلند شد ... بچه ها نیز کم کم با صدای مؤذن خوش صدایشان   بلند میشدند ... رفت بیرون از چادر به سمت منبع اب ...

نشست کنار منبع اب .. استین هایش را بالا زد .. حلقه اش را کنار منبع اب روی زمین گذاشت ..  به حلقه نگاهی کرد ..یاد همسرش افتاد ... به یاد مهربانی هایش .. فداکاری هایش ..

دلش برای همسرش تنگ شده بود ..  همسری که موقعی که در حال امداد رساندن به مجروحین بود ترکشی  او را به سمت پروردگارش به پرواز در اورده بود ...

کمی چشمانش خیس شده بود .. با صدایی از فکر بیرون اومد ...

 -- برادر رضا چرا خشکت زده .. نمیخوای وضو بگیری ....

- چرا اخوی  میگیرم ..

وضو گرفت  بلند شد و به چادر رفت .. مهری را از کنار چادر  برداشت ... نمازش را خواند ..  خوابش نمی امد ... به راز نیاز پرداخت ... دعا میخواند و گریه میکرد ..

بچه ها نماز را خوانده بودند  یکی از بچه ها موقعی که از کنار او میگذشت دستش را با مهربانی بر روی شانه او گذاشت و گفت :

- برادر نور بالا میزنی !!

- با تبسم جواب داد خدا از دهنت بشنوه ...

 بیشتر بچه ها خوابیده بودند ... در سکوت زیبای صبح ...زیارت عاشورا میخواند .. هر قسمتی از دعا را که میخواند گریه میکرد ... گریه میکرد برای امام حسین و مظلومیتش ...

در پایان دعا  به سجده رفت واز امام حسین خواست که نامه شهادتش را خودش امضا کند ...  دعا را تمام کرد ... مهر را از زمین برداشت...  بوسید و در کناری  قرار داد ...

به یکباره یادش امد که حلقه اش را  در کنار منبع اب جا گذاشته است ... داشت به بیرون خیمه میرفت ...

 تازه پرچم کنار خیمه بر روی زمین سایه انداخته بود ...

بیرون رفت ... ناگهان انفجاری رخ داد .... و ترکشی به سرعت خود را به گلو او رساند ... و گلویش را پاره کرد ....


 از پشت به زمین افتاد .. درست زیر سایه پرچم ...   با چشمانی که هنوز اشکش خشک نشده بود .... نگاه کرد به پرچم بالای سرش ... و ارام با لبخندی که بر لب داشت  

 

 .. به سختی نوشته روی پرچم را خواند ....

 

....یا حسین .....

 

و پر کشید  ..... با وضو ..... با تبسمی زیبا ... با گلویی گلگون ...  با  شهادتی امضا شده ...
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.