به گزارش
خبرنگار سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران، ابراهیم متقی طی یادداشتی به بررسی ابعاد مختلف تروریسم پرداخته که متن آن در ذیل آمده است.
2. رهيافتهاي متعارض تروريسم عبارتند از:الف) رهيافت تروريسم اسطورهايتروريسم اسطورهاي را نماد باز توليد فرهنگي و ايدئولوژيک گروهها و کشورهایی دانستهاند که در دوران ما گذشته نقش مسلط فرهنگي داشته اما جايگاه خود را گونهاي مرحلهاي از دست دادهاند.
در اين شرايط زمينه رفتار واجگنش به وجود آمد، چيزي که از نظر تاکتيکي نقش موثري بر ضد قوميترها ايفا ميکند، از نظر استراتژيک فاجعهآميز است، زيرا توجيهات اسطورهاي تروريستها ميتواند ترس و واکنش مسئولان را بر ضد تروريسم برانگيز، ولي نميتوان حمايت مردم اسطورهاي که اقدامات تروريستي به نام آنها نجام ميگيرد جلب کند.
تروريسم اسطورهاي که به نام يک هويت گروهي فرضي، با شيفتگي نيست به يک دوران طلايي در گذشته يا با نويد يک آرمانشهر در آينده عمل ميکند ميتواند نظم موجود را با خشونت براندازد، ولي برخلاف منشأ عشا رباني يا قواعد و رويههاي ديپلماسي يا حرفه قضايي به خودي خود نميتواند آئينهاي لازم را به جاي خشونت به وجود آورد.
کشورهاي غربي تلاش ميکنند تا اسلامگرايي را واکنش نوستالوژيک نسبت به جهان غرب تعيين کنند؛ جهاني که از اوايل قرن شانزدهم به طور تدريجي، موقعيت خود را در سياست جهاني تثبيت کرد.
در اين ارتباط، موثرترين نيروهاي نهفته در تروريسم اسطوريهاي معمولا خصلتي «فرجام شناختي» و «هزارهگرايانه» دارند: به عبارت ديگر آنها به رهايي تغيير اجتماعي و ابزار خشونت براي رسيدن به عصري جديد ميانديشند.
هزارهگرايي فرجام شناختي جنگهاي صليبي، جهاد، شورشهاي آنابابتيستها در قرن شانزدهم و اشکال افراطيتر الهيات آزاديبخش کاتوليک و بنياد گرايي اسلامي امروز روي تروريسم اسطوره تاثير پگذاشته است.
برخي از تحليلگران استراتژيستهاي کشورهاي غربي در تبيين تروريسم و متصل سازي آن به کشورهاي اسلامي، بر فرآيندهاي ارتباطي در شرايط جهاني شدن تاکيد دارند.
آنان در مطالعات خود به اين جمعبندي رسيدهاند که تروريسم معاصر نه تنها نتيجه، بلکه چيزي از جنبش جهاني شدن است، براساس برخي از نظريات روابط بينالملل، عکسالعمل شديد و خشونتآميز آنها، در واقع پاسخي است به سرشت مداخلهگر و تهاجمي جريانات فرهنگي جهاني که عموما از غرب سرچشمه ميگيرند.
در سالهاي بعد از حادثه 11 سپتامبر گروههاي محافظهکار در آمريکا و ساير کشورهاي غربي بعد از حادثه 11 سپتامبر در صدد بر آمدند تا مقابله با جهان اسلام را در قالب گفتمان مبارزه عليه تروريسم به انجام ميرسانند.
«دکترين جنگ پيشدستانه» جورج بوش و همچنين آنچه را که نظريهپردازان غربي در قالب «جنگ عادلانه» ارائه دادهاند را ميتوان نمادي از رهيافت جهاني شدن و تاثير آن بر گسترش تروريست دانست.
آمريکاييها بر اين اعتقاد بودند که در «فضاي جهاني شدن» ضرورت مقابله فراگير و چند بعدي با اسلامگرايي راديکال، اجتناب ناپذير است.
آنان در رهيافتهاي استراتژيک خود، تغييراتي را به وجود آوردند که به موجب آن، جهان غرب در فضاي تهاجمي عليه نشانههاي مقاومت قرار گرفته و از طريق «گفتمان مقابله با تروريسم» زمينههاي رويارويي با گروههاي اسلامگرا و همچنين کشورهاي اسلامي را فراهم سازد.
ب) رهيافت بحران معنا و تروريسمرهيافتهاي پسا تجددگرا بر اين اعتقادند که مولفههاي اجتماعي و فرهنگي نه تنها توليدکننده بار معنايي در جهان سوم تلقي ميشوند، بلکه اين امر جلوههايي از فرآيند راديکاليزه شدن کنش گروههاي معناگرا را نيز وجود ميآورد.
در حالي که موضع ايالات متحده که در سخنراني «ويليام راجرز» وزير خارجه پيشين اين کشور طي سخنراني در مجمع عمومي سازمان ملل در 1972 مطرح شد، حاکي از محکوم سازي مصالحه ناپذير تروريسم بين المللي است.
وي گفت: «اعمال تروريستي تماما حملاتي غير قابل قبول بر بافت نظم بين المللي است، اين اقدامات بايد در تمام جهان محکوم شود... »
بحران معنا را ميتوان انعکاس فرامدرنيسم و فرا ساختارگرايي دانست، اين رويکرد در مقابله با ادبيات و رهيافتهاي شکل گرفته است که ريشه در قالبهاي فرهنگي هويتي داشته و به منزله واکنش عليه ساختار محسوب ميشود.
ايجاد و حفظ مرز روشني بين تروريسم و ضد تروريسم به صورت يکي از کارهاي ويژه عمده دولت نوين درآمده است.
شولتس، وزير امور خارجه آمريکا در سال 1985 در نطقي درباره سياست خود با اشاره به يک «ما»ي نامعين گفت که وقتي «ما» روي تعريف «خورمان» درباره تروريسم به توافق ميرسيم، تمايز تروريسم و ضد تروريسم روشن است: « ما نميتوانيم اجازه دهيم که تخريب زبان به گونهاي «اورولي» باعث تيره و تار شدن شناخت ما از تروريسم شود.
ما تفاوت تروريسمها با رزمندگان آزادي را ميدانيم، وقتي به دنيال مينگريم در تشخيص و تفکيک آنها از يکديگر مشکل نداريم».
قالبهاي مفهومي در عصر بعد از جنگ سرد، جايگزين ادبيات سياسي دوراني گرديده که مبتني بر رقابت ايدئولوژيک نظام سرمايه داري و سوسياليستي بوده است.
گزينههاي ياد شده داراي زير ساخت معنايي مشترکي بودهاند، پايان جنگ سرد زمينههاي ظهور بحران معنا براي مقابله با نظم غرب محور را به وجود آورده است.
3- نهادهاي بين المللي و تروريسميکي از مرازک اصلي مبارزه با تروريسم را ميتوان بهرهگيري از مشروعيت و کارکرد نهادهاي بين المللي دانست، اين امر در قالب رهيافتهاي نئوليبرالي در دورن بعد از جنگ سرد مورد توجه و تاکيد قرار گرفته است.
در اين ارتباط سازمان ملل متحد از مدتها قبل، مرکز تلاشهاي بين المللي براي توسعه سياست مشترک همکاري ميان دولتها جهت ممانعت و مقابله با تروريسم بوده است با وجود اين دستيابي به اين هدف به هيچ وجه آسان نيست.
پس از آنکه اين موضوع در سال 1972 در دستور کار سازمان ملل متحد قرار گرفت تا سالها مجمع عمومي سازمان ملل قادر به حل اختلافات اساسي ميان دولتها درباره چگونگي مقابله و برخورد با اين معضل نبود.
نهادهاي بين المللي در دوران بعد از جنگ سرد نيز تلاش نمودهاند تا تبييني واقع بينانه از تروريسم ارائه دهند، آنان نيز با رويکرد و الگوهاي رفتاري گروههاي افراطي که در روند مقابله گرايي با اسلام سياسي مخالفت ميکنند، نياز به چنين اقدامي در اجلاس 31 ژانويه1992 شوراي امنيت مورد تاکيد مجدد قرار گرفت.
در اين اجلاس اعضاي شورا نگراني عميق خود را نسبت به اقدامات تروريستي بين المللي ابراز داشتند و بر نياز جامعه بين المللي به برخورد موثر با چنين اعمالي تاکيد کردند.
اگرچه چنين الگويي توسط کشورهاي جهان غرب مورد پيگيري قرار گرفت، اما نهادهاي بين المللي هيچگاه بر ضرورت مقابله با اسلام گرايي به عنوان نماد تروريسم موافقت نکردند به همين دليل است که نئوليبرالها و نهادگرايان در زمره گروههاي مخالف نگرش افراط گرايان براي مقابله گرایی با جهان اسلام قرار دارند، در نهم دسامبر 1994، مجمع عمومی با وفاق عام (کنسانسوس) جامع ترین سند خود در زمینه مبارزه با تروریسم بین المللی را تصویب کرد: اعلامیه، تمام اعمال، شیوه ها و رویه های تروریسم به عنوان نقض شدید و بارز اهداف اهداف واصول سازمان ملل متحد، قاطعانه محکوم شده است.
لیبرالها و نهادگرایان بر ضرورت بهرهگیری تمامی جوامع از حقوق اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و نهادی تأکید دارند در حالی که محافظه کاران نگرش کاملا متفاوتی را ارئه میدهند آنان براین اعتقادند که حکومتهای ناراضی از عدالت جهانی درصدد ایجاد دیکتاتوری سیاسی بوده و از آن طریق هرگونه قاعدهمندی را در روابط بینالمللی نقش میکنند گروههای محافظه کار در صدد هستند تا حقوق اجتماعی، سیاسی و نهادی کشورهای جهان سوم در نهادهای بین المللی را نادیده انگارند، آنان رویکرد کاملا متفاوتی با نهادگرایان و لیبرالها دارا هستند.
از سوی دیگر، گروههای نهادگرا بر این اعتقادند که از طریق فرآیندهای تعاملی میتوان زمینههای ایجاد تعادل و همکاری در روابط بینالمللی را ایجاد کرد.
آنان بر این کمیته تأکید دارند که جهان اسلام به عنوان مجموعه همگون و یکپارچه محسوب نمیشود.
جهان اسلام دارای تنوع در ساختار سیاسی، ادبیات و رویکردهای اجتماعی میباشد این امر زمینههای لازم برای مقابله با تروریسم از طریق سیاستهای غیر تبعیضآمیز فراهم میسازد؛ در حالی که محافظهکاران نگرش مقابلهجویانه داشته و تروریسم را متوجه گروهها و کشورهای اسلامی میکند.
4- جهان اسلام و تروریسم در رویکرد آمریکاآمریکا در زمره کشورهایی محسوب میشود که محدودیت اصلی برای مقابله با اسلام سیاسی را در دستور کار سازمانها و نهادهای امنیتی خود قرار داده است، محافظهکاران نقش محوری برجستهسازی حوادث سیاسی آمریکا دارند.
وقوع حوادث و انگاره مقاومت از جانبه گروههای اسلامی رادیکال، موجب اتخاذ رویکرد جدید ایالات متحده به ویژه در منطقه خاورمیانه شد.
طرح خاورمیانه بزرگ، سیاستهای دموکراسی گستری و جملات نظامی علیه افغانستان و عراق هر چند به طور نسبی و در مقاطعی همراهی برخی کشورها و قدرت های دیگر را به دنبال داشت، اما سردمداری و یکجانبه گرایی آمریکا و نادیده گرفتن برخی اصول و قوانین بینالمللی تبعاتی را در دو بعد سیاسی و نظامی به بار آورد که لزوم بازتعریف استراتژی امنیت ملی آمریکا را بیش از پیش آشکار کرد.
نگرش بسیاری از گروههای رادیکال در دوران جمهوریخواهان(9-2001) نشان میدهد که رویکرد مقابله با اسلامگرایی به مثابه تروریسم، رشد قابل توجهی پیدا کرده است این روند، در حد محدودی در دوران اوباما نیز ادامه یافته است.
هر چند در این تقسیمبندی، آمریکا و قدرتهای بزرگ در یک جبهه جای میگیرند، اما این بدان معنا نیست که آمریکا و قدرتهای بزرگ در یک جبهه جای میگیرند، اما این بدان معنا نیست که آمریکا لزوما همکاری با مراکز قدرت را پیش فرض اقدامات خود قرار میدهد.
مجموعه پیامدهای ناشی از عملکرد دولت آمریکا در مقابله با تروریسم نشان میدهد که این کشور دیگر قادر نیست بدون جلب همکاری و همراهی سایر مراکز قدرت در وجوده سیاسی و اقتصادی به اهداف خود دست یابد.
ناکارآمدی آمریکا در مقابله با برخی از گروههای تروریستی منجر به همکاری فراگیر آنان با مجموعه هایی همانند القاعده و طالبان در دنیا است.
آنان درصددند تا زمینه های ایجاد شکاف در گروههای اسلامی را فراهم آورند به همان گونهای که از سوی گروههای راست گرای مسیحی به مقابله ایدئولوژیک با اسلام گرایان مبادرت میکند.
اگر بخواهیم دیدگاه های راست مسیحی را نسبت به اسلام بهتر بفهمیم، لازم است که ببینیم دوره قبل و بعد از 11 سپتامبر تمایز قایل شویم در واقع حوادث ماه سپتامبر 2001، نقطه عطفی درشکل دهی نگاه حامیان این نهضت نسبت به اسلام محسوب می شود این گروه ها در دوران های مختلف، اهداف متعددی را در ارتباط با مجموعه های رقیب ارائه داده اند.
گروههای راست مسیحی حتی در زمره اصلیترین مخالفین جنبش برابری حقوق اجتماعی گروه های سیاه پوست در دهه 1960 بودهاند.
آنان افرادی همانند مارتین لوترکینگ را به نام مذهب و مسیحیت ترور نمودند پس از 11 سپتامبر جهت گیری کتابها و مقالهها تغییر کرد در این دوره شاهد تمرکز بر 2 نکته می باشیم اول آنکه سرشت و ماهیت اسلام ذاتا خشن است و حوادث 11 سپتامبر آن را به همه نشان داد: اما نکته دوم و مهمتر آن بود که خدایی که اسلام معرفی میکند و مسلمانان میپرستند، اساسا متفاوت از آنچه مسیحیت و یهودیت ترسیم می کنند و پیروانشان می پرستند، است.
این افراد تلاش دارند تا اسلام را در نقطه مقابل گروههای مذهبی دیگری از جمله مسیحیت و یهودیت قرار دهند در این ارتباط، به مراجع دینی و اعتقادی مسلمانان از جمله پیامبر اسلام تهمت ناروا نسبت داده اند.
به طور مثال، در کتابی با عنوان چهره بی نقاب اسلام که درسال 2002 منتشر شده و بیش از صدهزار نسخه از آن به فروش رسیده است.
نویسندگان این گونه مینویسند که هیچگونه همبستگی بین اسلام و سایر ادیان الهی وجود ندارد رهبران دینی مسلمانان، پیروان موسی و عیسی را به عنوان فرزندان شیطان و نه برادران آنها از آئینی دیگر مینگرند.
این امر را می توان نماد گسترش تضاد علیه اسلام گرایی و تعمیم هر اقدام خشونت آمیز نسبت به مسلمانان دانست آنها تصریح میکنندکه جهاد خشونت آمیز و منازعه مسلحانه اصل اساس و جدانشدنی اسلام می باشد که برای رسیدن به اهداف سیاسی خود، قرآن را به نفع خود تفسیر کردند، بلکه آنها قرآن را خیلی خوب می فهمیدند و آموزه های قرآن در بحث جهاد را کلمه به کلمه پیروی کردند.
بیان چنینی رویکردی نشان می دهد که جهان غرب از یک سو تروریسم را به مثابه اسلام گرایی و اسلام سیاسی تلقی کرده و از سوی دیگر، زمینه های مقابله با نهادهای اسلام گرایی را فراهم می آورند.
به گونهای که در تمرکز غرب بر تروریسم به نام اسلام، مسائل زیادی به فراموشی سپرده شدهاند، چریکهای یهودی و تروریسم علیه بریتانیاییها در فلسطین، ببرهای تامیل در سریلانکا که هندو هستند و بیش از یک دهه قبل، نخستین کسانی بودند که حملات انتحاری را ابداع میدادند؛ تروریسم سازمان یافته سیک ها که ایندیرا گاندی را به قتل رساندند، خسارات زیادی در سراسر هند ایجاد کرد.
تروریستهای مقدونیهای که در سراسر بالکان در آستانه وقوع جنگ جهانی اول وحشت پدید آورده بودند؛ دهها ترور عمده در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 که توسط آنارشیستهای اروپایی و آمریکایی صورت گرفت و موجب وحشت گردید، در هیچ یک از این موارد مسلمانان به عملیات تروریستی مبادرت نورزیده اند.
ادامه دارد...