سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

دست نوشته های تکان دهنده شهید 9دی+تصاویر

یادی از سردار شهید صادق مُزدَستان فرمانده گردان صاحب الزمان(عج) و تیپ دوم مکانیزه لشکر ۲۵ کربلا

به گزارش مجله شبانه  باشگاه خبرنگاران، وبلاگ لشکر25 در آخرین نوشته خود آورده است:


هر گاه دلم هوای بهشت می کرد از فراز خاکریز افق را می نگریستم. بارالها اگر لایق بهشت هستم بجای بهشت کربلا را نصیبم کن تا تربت پاک حسین(ع) را در آغوش گیرم. بی من اگر به کربلا رفتید از آن تربت پاک مشتی همراه بیاورید و بر گورم بپاشید شاید به حرمت این خاک خدا مرا بیامرزد.

وقتی سالروز حماسه تاریخی 9 دی فرا می رسد. ما هم بر حسب وظیفه برای ارج نهادن به این یوم الله ارزشمند به دنبال شهدایی می گردیم که تاریخ شهادت شان مقارن با این روز بزرگ باشد. قطعاً این حماسه ی عظیم مدیون خون همه ی شهدایی است که در امتداد بصیرت و ولایت مداری حرکت نموده اند. این بار تقویم پرافتخار دفاع مقدس شهادت سردار بی ریایی را به ما نشان داد که همه وجودش بصیرت بود. ستاره پرنور لشکر 25 کربلا، شهید روز نهم دیماه 1361، سردار شهید صادق مزدستان فرمانده گردان صاحب الزمان(عج) و تیپ دوم مکانیزه لشکر 25 کربلا. مطالب زیر خاطرات و دست نوشته هایی است که به بهانه سالروز عروج ملکوتی این سردار گمنام تقدیم مخاطبان عزیز می شود.

*****

*سه دقيقه بعد سنگرهای عراقی را فتح کرد

سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس می گوید: من شب ها بعد از نماز مغرب و عشاء صادق مزدستان را به اتفاق چند نفر برای شناسايی می فرستادم. چند بار هم به همراه آنها رفتيم . او در کار بسيار ظرافت و دقت داشت و برای شناسايی يک قدمی سنگر نگهبانی عراقی ها می رفت . وقتی رمز عمليات محرم گفته شد سه دقيقه بعد سنگرهای عراقی را فتح کرد و فرياد اللّه اکبر صادق بلند شد . وقتی با بی سيم تماس گرفتيم ، گفتند مزدستان خودش با نيروهای عراقی می جنگيد . فکر می کنم اولين کسی که وارد سنگر عراقی ها شد مزدستان بود . گردان صاحب الزمان (عج) به فرماندهی مزدستان يکی از بهترين گردانهای لشکر 25 کربلا بود که در عمليات محرم خوش درخشيد.

*روایتی خواندنی از روزهای نخستین جنگ به قلم شهید مزدستان

من به اتفاق سه تن از برادران کانون توحيد قائمشهر در روز 2 آبان ماه 1359 عازم منطقه جنگ زده بوديم تا از نزديک از جنايات صدام خائن گزارشاتی تهيه نماييم. صبح آن روز چهار نفر با يک اتومبيل سيمرغ و لوازم فيلمبرداری و چندين دوربين و وسايل ديگر به طرف تهران حرکت کرده بوديم.

حدود ساعت شش بعد از ظهر همان روز وارد قم شديم و شب را در سپاه پاسداران قم مانديم، بعد از نماز صبح 3 آبان 1359 به طرف دزفول حرکت کرديم. بعد از ظهر همان روز وارد شهر جنگ زده دزفول شديم و کمی از مناطق جنگ زده و خرابی های آن شهر ديدن کرديم در ساعت پنج بعد ازظهر دزفول را ترک کرديم . حدود پنجاه کيلومتر از شهر خارج شديم که در بين راه چون درگيری و جاده بسته بود، شب را همان جا گذرانديم.

هوا که روشن شد به طرف اهواز حرکت کرديم و ساعت شش صبح چهارم آبان وارد شهر اهواز شديم. خود را به سپاه اهواز معرفی کرديم تا برای وارد شدن در منطقه جنگی از سپاه اهواز کارت دريافت کنيم و به عنوان فيلمبردار و گزارشگر وارد مناطق جنگی شويم. خود را از هر نظر آماده کرده بوديم و به اتفاق دو تن از برادرانی که از نيشابور اعزام شده بودند تا به کارهای مکانيکی در اهواز بپردازند، به طرف آبادان حرکت کرديم . ساعت 13/30 دقيقه بعد ازظهر همان روز اهواز را ترک کرديم. چون جاده اصلی در کنترل عراقی ها بود ما را از راه شادگان فرستادند.

پس از گذشتن از شادگان در حدود سی و پنج کيلومتری آبادان، برادران ارتشی مستقر در آنجا را ديديم راه را از آنان پرسيديم. آنها گفتند که می توانيم برويم، البته با سرعت زياد چون مقداری از جاده در دست آنان است و ما نيز به طرف آبادان حرکت کرديم. حدود بيست و پنج کيلومتری دور شده بوديم که ما را به رگبار بستند و به محاصره در آوردند. در اثر تيراندازی شيشه های اتومبيل خرد شد. تقريباً در هفت کيلومتری آبادان که اتومبيل متوقف شد. خود را در وسط سربازان عراق ديديم. افراد پياده عراقی حدود هفتاد نفر در سمت چپ جاده و توپخانه آنان در سمت راست جاده مستقر بودند. در ابتدای امر دو تن از همراهان، يکی از نيشابور و ديگری از قائمشهر، تسليم شدند. چهار نفر مانده بوديم که بايد به سوی گلوله ها می رفتيم يا خود را اسير دشمن می کرديم. در يک لحظه يکی از برادران به طرف اتومبيل رفت و اتومبيل را روشن کرد و من هم بدون اختيار به طرف اتومبيل دويدم تا خود را به آن برسانم. اتومبيل را به رگبار بستند ولی من به اتفاق دو تن از برادران توانستيم خود را به زير پل کوچکی که در زير جاده قرار داشت برسانيم. يکی از برادران نيشابوری خود را در زير لوله نفت پنهان کرد. ما هم تصميم گرفتيم خود را به زير لوله برسانيم. سربازان عراقی در حدود هشتاد متری ما قرار داشتند بايد حدود پنجاه متر را از ميان رگبار گلوله عبور کنيم. دو نفر موفق شديم خود را به آنجا برسانيم و مدتی هم منتظر نفر سومی مانديم اما خبری نشد. به ناچار سه نفر برای اينکه خود را از تيررس آن ها دور کنيم به صورت سينه خيز دور شديم. حدود هزار و پانصد متر را به همان صورت طی کرديم و به جايی رسيديم که قبلاً محل درگيری بود و لوله های نفت در آتش می سوخت با زحمات زيادی از کنار آتش و از ميان فوران نفت سياه گذشتيم تا اين که به دو تن از افرادی که در درگيری مجروح شده بودند برخورد کرديم.

سه روز بدون آب و غذا مقاومت کرديم. راه را از آنان پرسيديم و سعی کرديم آنان را با خود ببريم اما موفق نشديم شروع به حرکت کرديم و مقداری که راه رفتيم جنازه سه تن از برادران شهيد را هم ديديم. بعد از گذشت چند ساعت پياده روی (شايد بيشتر از سه ساعت) خود را به مناطقی رسانديم که از ديد افراد دشمن دور بود. در اين منطقه چون درگيری نبود توانستيم مقداری آب و غذا تهيه کنيم. بعد از نوشيدن مقداری آب با روحيه ای بهتر به راه ادامه داديم. بعد از راه رفتن زياد کمی استراحت کرديم. هوا تاريک بود و حدود دو ساعت در بيابان خوابيديم و ساعت نه شب حرکت کرديم. بعد از طی 25 کيلومتر به برادران ارتشی رسيديم و جريان را به آنان اطلاع داديم. در ضمن محل جنازه های سه شهيد و دو مجروح را به اطلاع آنان رسانديم. من چون با منطقه و جای مجروحان آشنا بودم به اتفاق چهارده سرباز با دو اتومبيل برگشتيم و خود را به آن منطقه رسانديم. اتومبيل را در آنجا گذاشتيم حدود ساعت يازده شب بود که به گروه های سه نفری و چهار نفری تقسيم شديم تا بتوانيم مجروحان و شهيدان را در مدت کوتاهی بيابيم. بعد از گذشت دو ساعت آنان را پيدا کرديم و به اتومبيل رسانديم. ساعت يک و نيم شب به طرف بيمارستان ماهشهر حرکت کرديم. جنازه ها را در سردخانه گذاشتند و دو تن از برادران مجروح هم نجات يافتند. شب را در بيمارستان گذرانديم و صبح به طرف اهواز حرکت کرديم.

پی نوشت: شایان ذکر است شهیدان محمدرضا ذاکریان و کوروش کشاورز به همراه شهید مزدستان بودند که همان روز اسیر شدند و تا سال 1365 نامه هایشان می آمد ولی دیگر از آنها خبری نشد و خانواده هایشان هنوز چشم به راه آنهایند.

*دست نوشته های تکان دهنده سردار ملکوتی لشکر 25 کربلا،شهید 9دی

یاد مرگ مرا از بازی باز می دارد.

*****

بخوان... وقتی تابوتها می گذرند ماندگان ز خجلت در پناه دیوارها پنهان می شوند . اما هر روز از این گذر شهیدی می گذرد . و من و تو هر روز در گریزیم.

بنگر برادر... بنگر خواهر ، جلودار هابیل است اما من و تو مسافران از ره مانده ایم ، ما مانده ایم قافله رفته است ، ما مانده ایم قافله می رود، ما...؟

و می دانی ای برادر و ای خواهر که دیگر تو خود نیستی ، شهیدی زنده ای بر خاک که در رگهایت خون سرخ هر شهیدی جاریست و بر کتاب سینه ات وصیت سرخ هر شهید ورق می خورد.

مادرم زنی است که اگر سر بریده ام را برایش ارمغان بیاورند آنرا به میدان جنگ باز می گرداند.

ای امام: به فرمانت آنقدر در سنگر می مانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید.

بی من اگر به کربلا رفتید از تربت پاک مشتی به همراه بیاورید و بر گورم بپاشید شاید به حرمت این خاک خدا مرا بیامرزد.

*****

مادرم هرگاه خواستی شهادتم را به رخ انقلاب بکشی، زینب را بیاد آور.

ای امام: به فرمانت آنقدر در سنگر می مانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید.

*****

خواهرم! اگر می‌دانستی كه هر روز چند بار در جبهه‌ها شهيد می‌شوم اکنون چادر را تنها يک پوشش ساده نمی ‌دانستی.

برادرم: اکنون با تو چه باید گفت. زبان خاکی من بریده است. نمی دانم برای تو مرثیه ای گویم یا برای خویش اما می دانم که من محتاج ترم تا تو.

 


*****

سالهای عمرم فدای لحظه ای از عمر امام.

 

*****

ناله ها گواه خون منند. و آیه ها فریاد من پس من نمرده ام سنگر تنها خانه ای است که اجاره ی آن خون است.

مادرم سهم تو از انقلاب همین بس که من به شهادت رسیدم.

بارالها اگر لایق بهشت هستم بجای بهشت کربلا را نصیبم کن تا تربت پاک حسین(ع) را در آغوش گیرم.

 

*****

هر گاه دلم هوای بهشت می کرد از فراز خاکریز افق را می نگریستم.

سنگر تنها خانه ای است که اجاره ی آن خون است.

مادرم سهم تو از انقلاب همین بس که من به شهادت برسم.

 

*****

 زندگی زیباست و مرگ قشنگ تر از زیبائی های زندگی است.

*****

بگذرید و بگذرید ، ببینید و دل نبندید و چشم بیندازید و دل نبازید که دیر یا زود باید گذاشت و باید گذشت.

*****

و می دانی ای برادر و ای خواهر که دیگر تو خود نیستی ، شهید زنده ای که بر خاک که در رگ هایت خون سرخ هر شهیدی جاری ست و بر کتاب سینه ات وصیت سرخ هر شهید ورق می خورد.

*****

بی من اگر به کربلا رفتید از آن تربت پاک مشتی همراه بیاورید و بر گورم بپاشید شاید به حرمت این خاک خدا مرا بیامرزد.

لاله ها گواه خون منند و آیه ها فریاد من پس من نمرده ام.

سردار شهید صادق مزدستان که فرماندهی تيپ دوم مکانیزه لشکر 25 کربلا را به عهده داشت. در حالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت در منطقه فکه در يک عمليات شناسايی در خط مرزی عين خوش و در جنگل امقر در اثر اصابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ 9 دی 1361 به شهادت رسيد.

جنازه سردار شهيد صادق مزدستان در گلزار شهدای سیدملال قائمشهر به خاک سپرده شد.


تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.