سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

کرامات و معجزات شهدا

چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.

به گزارش مجله شبانه  باشگاه خبرنگاران، وبلاگ قافله عشق در جدیدترین نوشته خود آورده است:

"چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!

اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم.

دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...

در طول مسیر هم از جلف‌بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...

می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است...

از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!!

به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.

کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که این‌جا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگه‌ای نمی‌بینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید...

برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد.

آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...

تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد...

همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم ...

به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند.

هنوز بی‌قرار بودند... چند دقیقه‌ای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند...

پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.

سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعه‌الزهرای قم رفته‌اند ... آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند ..."
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳۶
در انتظار بررسی: ۰
#دختران_حضرت آقا
۱۲:۵۳ ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
خیلی قشنگ بووود..
Hadis
۰۹:۲۵ ۱۹ آبان ۱۴۰۰
بسم رب شهدا
فوق العاده بود
گریه ام گرفت
ناشناس
۱۳:۲۱ ۱۱ خرداد ۱۴۰۰
سلام بر شهدای اسلام سلام بر سروران عاشق سلام بر دل دادگان کوی عشق من حقیر را دریابید بی قرارم بی قرار
نیک رفتار
۲۲:۱۰ ۲۳ دی ۱۳۹۹
خوش به سعادت شهدا
حسین
۱۹:۰۶ ۲۲ خرداد ۱۳۹۹
شادی روح شهدا صلوات
التماس شفاعت از شهدا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
قاسمی ازشیراز
۱۳:۰۳ ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۹
رسدآدمی به جایی که بجزخدانبیند، بنگرکه تاچه حداست،مقام آدمیت، طیران مرغ دیدی توزپای بند شهوت، به درآی تاببینی طیران آدمیت، تن آدمی شریف است وبه جان آدمیت، نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت، شهدای عزیز به جایی رسیدند که جز خداچیزی ندیدند ومعجزه کمترین توان آنهاست که ثارالله هستند...
خادمی
۰۰:۲۶ ۲۳ مهر ۱۳۹۸
سلام شک نکنید که شهدا امامزادگان عشقند ما در گلزار شهدای شهرمان شهیدی داریم که بدلیل کرامات فراوان و ارتباط کرامات به امام رضا (ع) به سردار شهید امام رضایی معروف هستند می تونید کرامات را با همین نام در اینترنت بخوانید
سردار شهید سید کوچک موسوی گلزار شهدای شهر شیراز التماس دعا
یه روسیا
۲۰:۱۱ ۱۳ مهر ۱۳۹۸
سلام
من تابستون چهل روز مشهد بودم ولی حاجتم تاالان براورده نشده کربلا نداد بهم اقام .الان دوروزه دارم میرم گلزار شهدای دانشگاهمون خداکنه منم معجزشونو ببینم .کربلا میخوام دارم میمیرم
مهدی
۰۰:۱۹ ۲۵ مرداد ۱۳۹۸
سلام شهدا معنی دستگیری و دلدادگی هستند
ناشناس
۰۸:۱۶ ۱۵ تير ۱۳۹۸
شهدا شرمنده ایم
احمد
۱۸:۱۵ ۱۰ تير ۱۳۹۸
ماهر چی داریم از شهدا داریم.ما نمیتو نیم جای اونا رو پر کنیم و تلافی کنیم چرا که با این کار ها و رفتارهای ناپسند مون فقط میتو نیم بگیم شهدا ما شرمنده ایم و بس..؟
سیدعلی موسوی
۱۰:۳۱ ۱۴ بهمن ۱۳۹۷
برای شادی روح شهدا صلوات
ناشناس
۲۳:۱۹ ۲۳ آذر ۱۳۹۷
خیلی دوستون دارم...تورا خدا برا منم دعا کنید شهدا که خیلی بهتون نیاز دارم
ناشناس
۰۰:۳۶ ۰۷ مرداد ۱۳۹۷
ان شالله دست ما رو هم بگیرند
ناشناس
۲۲:۳۵ ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
مفید بود
ناشناس
۰۶:۴۰ ۲۴ خرداد ۱۳۹۷
عالی بود التماس شهادت
میثم محمدی.
۰۱:۲۰ ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷
خیلی عالی بود.
ناشناس
۰۱:۱۱ ۱۱ فروردين ۱۳۹۷
امیدوارم نصیب همه بشه رفتن به این بهشت مقدس واقعا ادمو از این رو به این رو میکنددد عاشق شهدام
فاطمه
۱۵:۰۲ ۲۲ دی ۱۳۹۶
عالی بود واقعا بغضم گرفت و الانم دارم باگریه براتون نظر مینویسم
ناشناس
۱۵:۵۵ ۱۴ مهر ۱۳۹۶
وقتی این داستان را شنیدم دیگه گنگ شدم وحرفی نمی تونم بزنم!
Ali
۱۷:۳۵ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
شهدا شرمنده ایم
Ali
۱۷:۳۵ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
شهدا شرمنده ایم
ناشناس
۱۷:۳۵ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
الهی شفاعت مارو هم بکنن
ناشناس
۱۷:۳۵ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
الهی شفاعت مارو هم بکنن
ناشناس
۱۷:۳۵ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
خدا رحمتشان کند
ناشناس
۱۷:۳۵ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
الهی شفاعت مارو هم بکنن
ناشناس
۱۷:۳۵ ۱۰ مرداد ۱۳۹۶
خدا رحمتشان کند
طاهر
۱۷:۲۲ ۰۳ خرداد ۱۳۹۶
اخخخخخ دیونه شدم ازاین خاطره قشنگ خداجان تورا قس م میدهم به شهدا دست مارو هم بگیر خداااا خداااا خدااا
امیرحسین
۱۰:۰۲ ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
عالی بودالهم الرزقنا شهادت فی سبیلک
سجاد
۱۶:۵۰ ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
التماس دعا
راحله
۰۰:۴۱ ۰۴ فروردين ۱۳۹۴
عالی بود.بغض کردم
امیر
۱۰:۲۴ ۱۸ اسفند ۱۳۹۳
خوشا بحال این راوی با گریه دارم نظر مینویسم
علی
۱۵:۲۶ ۰۵ مهر ۱۳۹۳
وقتی این داستان را شنیدم دیگه گنگ شدم وحرفی نمی تونم بزنم!
سعید
۲۰:۴۹ ۱۸ آذر ۱۳۹۱
اشک..............
ناشناس
۱۹:۴۳ ۱۸ آذر ۱۳۹۱
ای کاش شهدا دست قوم وخویشهای نزدیک دور وبر خودشان را می گر فتند ما که دق داده شدیم خدا به دادمان برسد خدا توفیق زیارت این قبور را به ما بدهد
صفا
۱۴:۳۵ ۱۸ آذر ۱۳۹۱
فوق العاده بود
امیدوارم همه ما بتونیم این شمیم بهشتی رو استشمام کنیم