سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

کفش های جامانده

از صبح زود که خبر آمدن ضریح مطهر امام حسین علیه السلام در شهر پیچید ، همه در میدان آیت الله بروجردی (ره) و میدان راهنمایی و خیابانهای اطراف آن جمع شدند

به گزارش مجله شبانه  باشگاه خبرنگاران، وبلاگ رقصی میان میدان مین آورده است:

از صبح زود که خبر آمدن ضریح مطهر امام حسین علیه السلام در شهر پیچید ، همه در میدان آیت الله بروجردی (ره) و میدان راهنمایی و خیابانهای اطراف آن جمع شدند .با نوحه گری مداحان اشک ریختند و چنان سیل خروشانی شدند که تا به حال بروجرد این جمعیت را به خود ندیده بود . انتظار به درازا کشید و تا غروب همه ی چشم های مریدان  بی صبرانه انتهای  جاده ای را نظاره گر بود که بویی از مرادشان را در آن حس می کردند .

هر کس نذری را برای ارباش فراهم کرده بود از گاو و گوسفند قربانی گرفته تا مرغ و خروس و بلاخره پیرزنی که از چندیدن روز قبل که خبر را شنیده بود سبزه ای را پرورده بود که با اسفند نثار ورود ضریح مولایش کند .بلاخره بعد از 9 ساعت انتظار در هوای سرد پاییزی پیش قراولان همراه ضریح با فریادهای یا حسین مردم به میدان نزدیک شدند . جمعیت به یکباره طوفانی شد که می خواست هر چه زودتر خود را به بدنه ی ضریح متبرک برساند و با صاحب ضریح درد دل گوید .ولی مگر ممکن بود که  همه به آرزویشان برسند و دستشان را متبرک کنند به جایگاهی که سالیان سال در بهترین نقطه ی زمین جاخوش خواهد نمود . 

پنج کیلومتر راه را مردم به دنبال ضریح راه پیمودند و در این مسیر پیر زن همچنان پشت جمعیت اسفند دود می کرد و نگاهی به سبزه اش می کرد و  زیر لب چیزی می گفت و بعد از آن نگاهی از روی حسرت به ضریحی که از هر لحظه او دورتر می شد ، می انداخت و آه می کشید و چه زیبا بود لحظه ای که هر چند وقت یکبار تکرار می شد و او  مشتی را که از اسفند پر کرده بود از دور دور ضریح می چرخاند و آن را در آتش می ریخت و دود آن را به طرف ضریح مطهر امام می فرستاد .

هر چه ضریح به میدان راهنمایی شهر نزدیکتر می شد جمعیت متراکم تر و  اشک ها جاری تر می گشت . تا هنگامی که ضریح به میدان رسید دو ساعت دیگر زمان بدون حس کردن گذشتش سپری گشت و مردم همچنان برای رسیدن به مرادشان تلاش می کردند . کمی به عقب برگشتم تا همچنان نظاره گر پیرزنی باشم که آن روز خود را جوانی حس می کرد که می تواند به همراه مردم و پا به پای آنان پشت سر کاروان حرکت کند . فاصله ام از جمعیت باعث شد تا واقعیتی زیبا را ببینم و آن  کفشهای بسیار زیادی بود که از صاحبانشان بجا مانده بود و این برهنگی پا هم آنان  را از راه نینداخته بود و خود بخود نگاهم به پاهای پیرزن دوخته شد که او هم  بدون کفش راه می پیمود  .دوربینم را که به سمت کفشها نشانه رفتم اشکهایم به یکباره روی گونه ام  غلتید و در حال گرفتن عکس خود بخود این زمزمه به سراغم آمد .

  "اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ..."

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۱
مرضیه
۰۲:۵۶ ۱۶ آذر ۱۳۹۱
چه پاهایی که برای رسیدن به کربلا در جبهه ها جا ماند یادشان گرامی باد
احمد یوسفی
۲۲:۴۹ ۱۴ آذر ۱۳۹۱
حسین جان:

سائل و سینه زن و سیب ، سحر ، سوره ی فجر

سوز دل بهر عزای تو دمادم داریم...

هفت سین کرمت جور همیشه آقا...

ما فقط یک "سفر کرب و بلا" کم داریم...
ممنون از شما
پریسا
۲۲:۴۷ ۱۴ آذر ۱۳۹۱
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
خدایا زیارت این ضریح مطهر را در کربلا هم نصیبمان کن . آمین
مطلبتان خیلی زیبا بود ما را کربلایی کردید.
پریسا
۲۲:۱۶ ۱۴ آذر ۱۳۹۱
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
خدایا زیارت این ضریح مطهر را در کربلا هم نصیبمان کن . آمین
مطلبتان خیلی زیبا بود ما را کربلایی کردید.