سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

لب های فرات تشنه دست تو بود

آن روز به عشق زندگی بخشیدی، سرمایه جاودانگی بخشیدی، در قلب فرات با لبی خشکیده، یک بار به آب تشنگی بخشیدی.

باشگاه خبرنگاران، یک کهکشان امید در چشمان من می کاشت، دستان سرسبزی که با آینه نسبت داشت من بودم و تکرار دلگیری که با من بود، او آمد این تکرار را از دوش من برداشت، من بودم و تردید و شکی خالی از غیرت، دستی که حتی سایه ها را تیغ می پنداشت، مردی که حتی حجم آب به هیچ انگاشت، امروز محتاج همان دستان سرسبزم،دستان سرسبزی که با خدا نسبت داشت.
کی می شود شغالان تو را حریف می شدند، کاش می شد ببینی که حرم، حریم ندارد، ای که پاسبان حرمت خواهر تو بودی و کودکان تو را مکرر می خواندند، ستون خیمه و آسمان دشت دستان تو بود.
کسی دیگر از تو آب نمی خواهد، بیا برگرد عموی کودکان دشت بلا،که بی تو می ترسند از هجوم دشمنان، باشد دیگر رفتی، برو چشم انتظارتند پیامبران، برو که من هم به سرخی روز آیم پیش تو.../ز
یادداشتی از مهدی محسنی


برچسب ها: تشنه ، فرات ، عشق
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.