به گزارش
باشگاه خبرنگاران، دختر ارشد هاشمیرفسنجانی است و همان وقاروافتادگی خاندان هاشمی را به همراه خود دارد. این روزها ناراحت است نه از باب در زندان بودن خواهری به نام فائزه و برادری به نام مهدی چون بارها تکرار میکند که اگر اتهامی متوجه آنهاست باید به صورت قانونی رسیدگی شود. او پس از بازگشت مهدی به تهران و بازداشت وي، درگفتگو با آرمان به شرح دلیل خروج برادرش از کشور در سال 88 و بازگشت اوبه تهران درمهر91 پرداخت. فاطمه هاشمی که صبوریاش در زندگی به پدر و مادرش تشبیه میشود در زمان ورود برادرش به تهران به انتقادهایی پرداخت که از او بعید بود. زمانی که دلیل این رفتار را جویا شدیم اینچنین پاسخ داد: در یک جاهایی گاهی لازم میشود که اینطور عمل کرد.
متن کامل گفتگوی آرمان با فاطمه هاشمی در ادامه میآید: اتفاقات اخیری که در رابطه با خواهر و برادر شما افتاد، تا چه اندازه در فضای خانوادگی هاشمیرفسنجانی تاثیر داشته است؟ نظر افراد خانواده نسبت به این اتفاقات چیست ؟ از قدیم روابط عاطفی و خوبی که در خانواده ما وجود دارد، زبانزد خیلیها بوده و هست، در قضایای اخیر این مساله خیلی قویتر شد و همه احساس یک نوع مسئولیت نسبت به مهدی و فائزه میکنیم و اکنون آن حس عاطفی قویتر و عمیقتر شده است. همه ما خودمان را در اتفاقی که برای خواهر و برادرم افتاده شریک میدانیم و البته این را هم افتخار خود محسوب میکنیم. از طرف دیگر ناراحت هستیم که چرا و به چه دلیل رو به تخریب خانواده و پدر ما آوردهاند. مهدی و فائزه فعلا سپر ما شدند.
به چه معنا خود را شریک خواهر و برادرتان میدانید؟ به لحاظ حسی عرض کردم، یعنی اگر آنها خوشحال هستند ما هم خوشحالیم و اگر آنها ناراحت باشند ما هم ناراحت هستیم.
الان آنها خوشحال هستند یا ناراحت؟ فائزه در زندان ناراحت نیست، حتی شوهر او بعد از ملاقات در زندان به شوخی میگفت که من تاکنون فائزه را تا این اندازه خوشحال ندیده بودم. وقتی پدرم بعد از صحبت تلفنی با مهدی گفت که صدای مهدی خوب بود، این خشنودی، به همه ما هم منتقل میشود. من به برادر و خواهرم افتخار میکنم. بیش از 30سال و حتی از سالهای قبل از پیروزی انقلاب شایعات فراوانی پشت سر خانواده ما وجود داشته است، گروههای سیاسی که مخالف پدرم بودند در همان سالهای مبارزه هم این شایعات را میساختند که بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. امروز مهدی و فائزه با هزینهای که پرداخت میکنند، شایعات دروغین را پاسخ خواهند گفت.
آخرین وضعیت برادر شما چگونه است و پرونده ایشان به چه مرحلهای رسیده است؟ مهدی در آخرین تماس با پدر و مادرم ونیز همسرش گفته که در انفرادی هستم. پنجشنبه گذشته مادرم به همراه همسر و پسر کوچک مهدی توانسته بودند با او ملاقات کنند. طبق گفته خودش، در طول مدتی که بازداشت بوده تنها 30ساعت مورد بازجویی قرار گرفته است. این اواخر هم تنها روزنامه حمایت را در اختیار او میگذارند و حتی در سلولاش متکا هم ندارد. قبل از اینکه مهدی به زندان برود تقاضا کرده بود که یک سری کتابهایی را در آنجا مطالعه کند، آنها را به همراه وسایل شخصی چون مسواک و لباس زیر چندین بار در زندان بردیم که البته آنها را گرفتند و بعضی موارد را هم هنوز به دست او نرسیده. مساله دیگر هم این است که مهدی مبتلا به ناراحتی قلبی است و به همین دلیل احتیاج به متخصص قلب دارد. هر چه سعی کردیم دکتر مهدی که تا پیش از این او را در بیرون از زندان مورد معاینه و درمان قرار میداده، بتواند او را معاینه کند، موفق نشدیم. در این مدت فقط یک بار توسط بهداری زندان اوین مورد معاینه قرار گرفته است. مادرم و همسر مهدی که او را دیده بودند میگفتند چندین کیلو هم لاغر شده است.
مشخصا الان روی چه اتهامی از برادر شما بازجویی میکنند؟ تنها چیزی که ما از مهدی میدانیم همین است، نمیدانیم الان روی چه پروندهای از او بازجویی میکنند. یک بار میگویند پرونده امنیتی است و یک بار میگویند مالی. مهدی در ملاقات روز پنجشنبه گفته بود که هیچ اتهامی را به صورت مستند تاکنون به او نگفتهاند و در همان ساعات کمی هم که مورد بازجویی قرار گرفته بوده، روند سوال و جوابها خوب بوده است. نکته مهم اما این مساله است که مهدی در این مدت حتی یک دقیقه هم نتوانسته وکیل خود را ملاقات کند.
آیا مهدی قبل از بازگشت به ایران این پیشبینی را داشت که بعد از برگشتن امکان رفتنشان به زندان وجود دارد؟ بله. مهدی برای سرکشی به وضعیت دانشگاههای آزاد خارج از کشور از ایران بیرون رفت. مهدی گزارشهای خوبی هم از این سفرها تهیه کرد و برای هیات امنای دانشگاه آزاد فرستاد و برای برخی اقدامات راهنمایی انجام داد. حتی برای دانشگاه لبنان کارهای خیلی خوبی انجام گرفته بود تا این دانشگاه رسمیت پیدا کند، چون دانشگاه لبنان وضعیت خوبی نداشت. مهدی در طی همین مدت هم وارد دانشگاه آکسفورد شد و بعد از کار کردن رو تز دکتریاش به مرحلهای رسید که اساتیدش به او گفتند که میتواند به ایران برگردد و هر چند ماه یک بار به دانشگاه بیاید و یک ماه بماند و کارهایش را انجام دهد. از آن زمان مهدی تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. در این مدت برخی با آمدن مهدی به ایران مخالفت میکردند و حرف جالبی هم میزدند مبنی بر اینکه فضاآماده برگشتن مهدی نیست. اما همیشه آمدن مهدی با مخالفتهایی در داخل روبهرو میشد. تا اینکه از سه چهار ماه گذشته فشار مهدی برای بازگشت به ایران شروع شد و میگفت که میدانم چه اتفاقاتی در ایران برای من خواهد افتاد و همه این اتفاقات برای من قابل تحمل است، چرا که باید از خودم دفاع کنم ونبود من در ایران به مخالفانم کمک میکند، چون آنها میخواهند با برگ من علیه پدر بازی کنند و دنبال سیاسی کاری هستند.
نظر شخص پدرتان چه بود؟ ایشان میگفتند مهدی هر تصمیم بگیرد من میپذیرم. هر وقت مهدی عزم برگشتن به ایران را داشت، مشورتها از اینجا و آنجا به پدرمان میرسید که مهدی برنگردد.
دلیل توصیه برای برنگشتن برادر شما چه بود؟
دلیلشان همان بود که عنوان کردم.
آیا این بحث مطرح میشد که به هر حال برای مسائل اینچنین قانون باید تعیین کننده باشد. بله. خودشان هم میدانستند و میگفتند. میگفتند گروههایی هستند که فشار میآورند وآنها می خواستند در آرامش و در شرایط مناسب به پرونده رسیدگی کنند.
برادر شما که عزم خود را برای بازگشتن جزم کرده بود، چرا در این مدت در برابر فشارها برای بازگشت کوتاه آمد؟ مهدی برای بازگشت احتیاج به برگه عبور داشت. من خودم به سفارت رفتم و با سفیر و سر کنسول صحبت کردم و گفتم مهدی قطعا میخواهد به ایران برگردد، پاسپورت ندارد و شما برگه عبور به او بدهید. آنها با آقای صالحی، وزیر امور خارجه که آن موقع در مصر بودند تماس گرفتند و ایشان هم با پدرم تماس میگیرند و میگویند که مهدی برگه عبور میخواهد و پدرم هم تاکید میکنند که به او برگه عبور بدهید تا برگردد، زیرا خودش میخواهد بیاید کسی نمیتواند مانعاش شود. همان موقع برگه عبور را صادر کردند و به من دادند. من برگشتم ایران که هماهنگی سفر مهدی را انجام دهم. زمانی که برگشتم دوبی از کنسولگری آنجا با من تماس گرفتند و خواهش کردند که برگه عبور مهدی را برگردانیم. گفتم برای چه باید برگردانم، گفتم نه، مهدی بلیت گرفته و کارهایش را انجام داده و احتمالا ما شنبه یا یکشنبه عازم ایران هستیم. یکشنبه را هم برای این انتخاب کردیم که احتمال داشت پاسپورت از سفارت برگردد. گفتم اجازه میدهید من به سفارت بیایم و با شما صحبت کنم؟ گفتند بیا و من ساعت 2-3 بعد از ظهر روز جمعه به کنسولگری دوبی رفتم. آنجا معلوم شد گفتند هیچ کدام حاضر نیستند که صحبت کنند. من هم گفتم میروم، اما هر وقت که خواستند تماس بگیرند تا من بیایم و توضیحاتم را بدهم. من که از در اتاق بیرون آمدم یکی وارد دفتر شد و گفت بنشینیم و با هم صحبت کنیم. گفتم مهدی چرا نباید با برگه عبور تهران برگردد، گفتند با برگه عبور نمیتواند وارد ایران شود. گفتم برگه عبور قانونی است و قانونا هم صادر شده؟ اگر مهدی غیرقانونی وارد ایران شد که او را میگیرید و مهدی هم آمادگی برای گرفتن دارد، چه با پاسپورت و چه با برگه عبور خود را آماده بازداشت شدن کرده است. هر تصمیمی که در تهران بگیرند ما قبول داریم ولی باید مهدی به تهران بر گردد. روز آخر وقتی ما در فرودگاه بودیم دو سه بار شماره تلفن سفارت روی گوشی من افتاد که من جواب ندادم. توی هواپیما من خیلی نگران بودم، چون نمیدانستم توی ایران چه اتفاقی میافتد و برخورد با مهدی چگونه خواهد بود، بعد دیدم مهدی خوابیده و به یاسر گفتم این چقدر خیالش راحت است و انگار هیچ نگرانی ندارد. حتی برخی که مهدی را در فرودگاه میدیدند به ما میگفتند چرا داری برمیگردی.
شما همیشه در بین فرزندان آقای هاشمی به صبورترین و آرامترین فرزند ایشان معروف بودید، اما توی فرودگاه و بعد از آن این صبر دیده نشد. خانواده آقای هاشمی هم با صبر پیوندی دارد، آیا این صبر در حال تمام شدن است؟
نه، ما هنوز آن صبر را داریم. در یک جاهایی آدم مجبورمی شود این طورعمل کند. واقعا چون خانواده ما نظام را مثل جانشان میدانند تحمل کردیم. من از دو سالگی برای دیدن پدرم به در زندان میرفتم. اولین چیزی که از پدرم یادم است این است که پدرم را در لباس سربازی در پادگان دیدم. روزی که فائزه را بردند این بچهها فهمیده بودند و از من میپرسیدند چرا نگفتید پلیس بیاید. گفتم اینها خودشان پلیس بودند. این مسائل از کودکی روی ذهن بچهها تاثیر میگذارد، همیشه برای ما باعث افتخار بود که پدرمان آدم بزرگی است. قبل از انقلاب پدرمان یک شخصیت سیاسی نبود، یک زندانی سیاسی بود. با این حال همیشه من در مدرسه با افتخار به همه بچهها میگفتم پدر من زندانی سیاسی است. یا ساواک که توی خانه ما میریخت، روز بعد با افتخار قضیه را برای دوستانم تعریف میکردم. بعد از انقلاب هم پدرم کارهای بزرگی را برای این انقلاب انجام داد و همیشه انقلاب مثل بچه او بود. یادم هست وقتی که قبل از انقلاب ما را به خارج از کشور برد به ما گفت من فقط پدر شما نیستم، پدر تمام بچههای ایران هستم و این کارهایی را هم که انجام میدهم برای همه آن بچههاست. روزی که بعد از بازداشت مهدی در زندان بودم دوباره این صدای پدرم در گوشم زنده شد. وقتی که امروز با افراد و گروههای مختلف جامعه کنار همدیگر قرار گرفتیم فهمیدم باید بیش از گذشته به پدرم افتخار کنم، چون برای ایشان همه مردم جامعه با هر روشی و تفکری یکی بوده و هستند.افتخار میکنم که پدرم در مقام یک مسئول سیاسی در کنار مردم قرار گرفته است.
در مصاحبهای به نقل از پدرتان گفته بودید که برخی جاها کوتاه میآمد. از من پرسیدند که شما فکر نمیکنید پدرتان در یک جاهایی کوتاه آمدند، من هم گفتم بله، همانطور که خود پدرم هم گفته که نباید در جاهایی کوتاه میآمدم من هم میگویم نباید کوتاه میآمد.
درباره شب بازگشت برادر شما صحبتهای زیادی درباره وقایع فرودگاه و علیالخصوص اتفاقاتی که در منزل افتاد وجود دارد. انتشار آن فیلم کوتاهی که پدر شما در گوش برادرتان دعای سفر میخواند هم خیلی حرف و حدیث به وجود آورد. میتوانید توضیح دهید که آن شب در فرودگاه و منزل پدری شما چه خبر بود؟ من احساسی را که چند روز داشتم هنوز در وجودم حس میکنم. از دوبی شروع میکنم. ما تمام کارها را انجام داده بودیم برای بازگشتن. روز شنبه من به محل اقامت برگشتم و چمدانهایمان را بستیم و تماسهایی را هم که باید با پدر و مادرمان میگرفتیم انجام دادیم و خوابیدیم. ساعت 2 نیمهشب بود که یاسر من را از خواب بیدار کرد و گفت فائزه بازداشت شد. من یکباره یخ کردم، تا حدی که در گرمای دوبی مجبور شدیم کولرها را خاموش کنیم. زنگ زدم تهران تا ببینیم قضیه چه بوده که به ما گفتند فائزه را با نحوه خوبی نبردند. ساعت 6 بعدازظهر زنگ زده بودند به فائزه که به زندان اوین برود برای پاسخ به چند سوال. او گفته بود من مهمان دارم و اگر اجازه بدهید من فردا صبح بیایم. آنها هم گفته بودند که اشکالی ندارد و شما فردا صبح بیا اوین. بعد از مدتی یکسری اطراف خانه مرتب زنگ میزدند و در میزدند، خانواده ما آن شب مهمان فائزه بودند. پسرم میگفت که ما از پنجره بیرون را نگاه میکردیم و میدیدیم. تا اینکه یک نفر زنگ میزند و میگوید که حکم دارد. پسر برادر من که از پنجره نگاه میکرده میبیند که آنها وارد حیاط میشوند. نزدیکان ما برای اینکه ببینند چه خبر است پایین میروند و میبینند.فائزه که فراری نبود. او به خارج میرفت و برمیگشت. پسر برادرم آنها را با خود بالا میبرد، دست فائزه را چهار خانم میگیرند. بدون آنکه چادر مشکی سرکند، با لباس خانه، او را با خود میبرند. مهدی که این موضوع را متوجه شد گفت من که باید برگردم وتصمیمش را گرفته بود. من در آن موقع نگران پدرم شدم که در این میان خدای نکرده اتفاقی برای او بیفتد. زنگ زدم به پسر برادرم و گفتم بابا چطور است، او گفت بابا راحت خوابیده است و گفته حالا گرفتند که گرفتند.
آیتالله هاشمی آن شب کجا بودند؟ پدرم آن شب منزل خودشان بودند که خبر را به ایشان میدهند. من و یاسر صبح روز بعد دوباره با مهدی صحبت کردیم و گفتیم فائزه را برای اجرای حکمش به زندان بردند. گفت من حتما باید برگردم، چون او را به خاطر من گرفتند. ما به هر حال چون نمیدانستیم در ایران چه اتفاقی میافتد استرس داشتیم. مخصوصا اینکه از خیلی جاها با ما تماس میگرفتند که وضعیت خوبی برای بازگشت مهدی وجود ندارد. به فرودگاه دوبی که آمدیم هواپیما یک ساعت و نیم تاخیر داشت که این باز هم دلهرههای من را بیشتر میکرد. به هر حال در این فضا بود که به ایران رسیدیم. از هواپیما که پیاده شدم سه چهار نفر جلوی ما آمده بودند، به آنها گفتم شماها آمدید ما را ببرید؟ جواب ندادند و فقط من را نگاه میکردند. یک مقدار که از گیت جلوتر آمدیم دیدم که آقایی با چند نفر مامور نیروی انتظامی آمدند و با مهدی دست دادند و ما رفتیم. توی راهرو جمعیت زیادی بود و من به یاسر میگفتم که فیلم بگیر و او میگفت نمیتوانم. بعد چند نفر آمدند، پاسپورتهای ما را گرفتند و من و یاسر را با خودشان بردند. گفتیم چه کار میکنید. گفتند بنشینید تا ما سریع پاسپورتهای شما را مهر بزنیم تا سریع از فرودگاه خارج شویم. گفتم من هر جا مهدی باشد باید کنارش باشم. گفتند نه و باید از گیت معمولی برویم. کارهای ما را انجام دادند و گفتند مهدی بیاید توی اتاق چون میخواهیم با او مصاحبه انجام دهیم و قانونا باید برگهای را پر کنند و توضیح دهند و معمولا بیشتر از یک ربع طول نمیکشد. من و یاسر را هم اجازه ندادند که داخل برویم و این مدت خیلی طولانی شد. بعد هم آمدند و یاسر را با خود بردند و گفتند میخواهیم چمدانش را بگردیم و چند تا سوال هم از او بپرسیم. من اینجا شروع کردم به داد و بیداد کردن و گفتم من یک زن تنها اینجا چه کار باید بکنم؟ گفتند با یاسر بیا و من گفتم با یاسر نمیآیم و میروم کنار مهدی. چمدان من را هم برای بازدید بردند. اعتراض کردم که من در چمدانم چیزی ندارم اما مرد نامحرم حق ندارد چمدان مرا بگردد زن باید چمدان من را بگردد. یاسر را برای سوال و جواب به یک اتاق بردند و من و مهدی را هم با هم در یک اتاق بردند.حدود ساعت یک بود که آمدند پاسپورتهای ما را گرفتند، یاسر هم یک آی پد داشت که آن را هم گرفتند و ما را راهی کردند. مهدی را البته چند دقیقه زودتر از ما بردند و گفتند از قوه قضائیه میخواهند با او صحبت کنند. آمدیم دیدیم مهدی نیست، نه میگفتند میخواهیم ببریمش زندان، نه میگفتند بردیم خانه و نه میگفتند اینجاست. هر کسی حرفی میزد و من خیلی نگران شده بودم. برای همین یاسر گفت که بازداشت شد. آمدیم بیرون که مصادف شد با حضور خبرنگاران و من آنجا از روی عصبانیت صحبتهایم را کردم تا نشان دهم همیشه قرار نیست خانواده هاشمی ساکت باشند و به هر حال ما برای خود این حق را قائل هستیم.
در خانه بین پدر شما و برادرتان چه گذشت؟ میدانستند فردا قرار است او به زندان برود؟ بله میدانستیم. توی فرودگاه به مهدی گفته بودند که شما باید فردا ساعت 8 خودت را معرفی کنی. ما که راه افتادیم نمیدانستیم مهدی کجاست، با خانه هم که تماس گرفتیم گفتند مهدی هنوز نیامده و آنها هم بیخبر بودند. موقعی که ما رسیدیم، مهدی ده دقیقه قبلش رسیده بود. من خیلی دلم میخواست سلام علیک اولیه مهدی و پدرم را ببینم و حضور داشته باشم اما نبودم. ساعت 2 شب بود و در جمع خانوادگی نشستیم و پدرم شروع کرد با مهدی صحبت کردن. بحثهای سیاسی نبود و چون فامیل هم جمع بودند بیشتر درباره زندگی مهدی و حال و احوال پسرش و خانوادهاش صحبت میشد. تا ساعت 4 صحبت حول همین مسائل و البته اتفاقاتی که در فرودگاه افتاده بود میگفت و میخندیدیم. ساعت 4 صبح خوابیدیم و صبح هم برای نماز بیدار شدیم و صبحانه خوردیم. آنها به پدرم قول داده بودند که طبق قانون وکیل بتواند همراه مهدی باشد و آن موقع وکیل مهدی هم آمد. ما هر جا میرویم پدرمان در گوشمان دعای سفر میخواند. این در خانواده ما همیشه مرسوم بوده است. موقع خروج هم پدرم دعای سفر را در گوش مهدی خواند و ما خارج شدیم.
به نظر شما برخی هدف کم کردن نقش آقای هاشمی را دنبال میکنند؟ این طور مسائل روی پدر من تاثیرگذار نیست. پدر من در قبال کشور یک وظیفهای احساس میکند که باید آن را انجام دهد. من یک بار به پدرم گفتم که شما دارید امتحان ابراهیم و اسماعیل را پس میدهید. پدر من به اعتقاد خودش عمل کرده و خواهد کرد، خیلی فشار روی خانواده ما آوردند که پدرم جهتش را تغییر دهد، اما ایشان صحبتهایش را با ما انجام داد و گفت من باید راه درست را بروم وبرای شما راحتی به همراه ندارد. تا قبل از این مهدی و فائزهای وجود داشتند که آنها را بهانه تخریب قرارمی دادند. امروز دیگر مهدی و فائزه هم که وضعیتشان معلوم است و دیگر در این زمینه نمیتوانند حرفی بزنند. خیلی چیزها در این یکی دو ماه آینده مشخص خواهد شد. مهدی میگفت هر چقدر برای من حکم بدهند برای تحمل آن آماده هستم. مهدی به هر حال آدم باهوشی است و با همه ما فرق میکرد. میدانست برایش چه اتفاقی میافتد و میگفت که هیچ کاری نکرده است. از چند سال پیش تمام اسناد مهدی را دادهاند تا بررسی کنند و آنها گفتند که شما یک سند محکمه پسند ندارید و اینها را به پدرم هم گفتهاند.
چند هفته قبل روزنامه آرمان مطلبی با تیتر رایزنیها برای ورود هاشمی به انتخابات زد که برخی را ناراحت کرد. الان هاشمی با توجه به صحبتهایی که شده در انتخابات حضورخواهد داشت. حضور افراد معتدلی مثل هاشمی چقدر میتواند به بهبود فضا کمک کند؟ قطعا حضور آدمهای واقع گرا و میانهرو میتواند شرایط را تغییر وبهبود بخشد. جمع کردن این اوضاع هم کار سختی نیست. ما در جنگ بحران بزرگتری داشتیم. در آن زمان هنوز دو سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که جنگ و تحریمها شروع شدند. ایران یک طرف و دنیا یک طرف بود. ولی ما توانستیم قضیه جنگ را مدیریت کنیم و بعد از آن کشور را بازسازی کنیم. با همه مسائلی که بود مردم اعتماد به دولت و دستگاههاداشتند و شاهد بودیم که چه طور بچههای خود را به جبهه میفرستادند. مهم اعتماد مردم است. اگر رئیسجمهوری بیاید و واقعگرا باشد، بداند با مسائل چگونه برخورد کند و اعتماد مردم را هم پشت سر خود داشته باشد، مشکل قابل حل است. امروز میزان اعتماد مردم به مسئولان مهم است، روی این باید تاکید کرد که جلب اعتماد عمومی انجام شود و این به نفع همه است.
آیا امکان دارد آقای هاشمی وارد عرصه شوند؟ برای پدر من فرقی نمیکند راسا وارد شود یا در کنار یک رئیسجمهور باشد. ایشان اگر یک رئیسجمهور قوی در مملکت باشد او را حتما کمک خواهند کرد. به شرط آنکه به برنامهها و طرحهای موجود برای برون رفت از این اوضاع بهای لازم داده شود.
برای همین بود که در سال 84 از پدرتان خواستید که شرکت نکنند؟ با وضعیتی که در جامعه میدیدیم و اطلاعاتی که میرسید به ایشان میگفتیم که برخی دلشان نمیخواهد شما انتخاب شوید، اما دوست دارند که شما وارد صحنه شوید.
با این افق آیا احتمال دارد ایشان روش سیاستورزی خودشان را عوض کند؟ قطعا هر چیزی قابل وقوع است. پدر من اگر به نتیجهای برسد به آن عمل خواهد کرد، اگر بررسی کند و ببیند که باید راهش را عوض کند، مطمئن باشید این کار را میکند. ایشان همیشه توصیه میکنند که تا جایی که تلاش شما ثمر میدهد باید کار کنید. اما خب بعضی جاها هم تلاشها جواب نمیدهند.
نظر مادر شما درباره این وضعیت و شرایط چیست؟ مادر من زن پرتحملی است و از زمانی که با پدر من ازدواج کردهاند میتوان گفت زندگی راحتی نداشتند. همیشه زندگی ما پراسترس بوده است. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. اما مادرم توقع چیزی که امروز برای او اتفاق میافتد را ندارد. یعنی خانوادهای که قبل از انقلاب تمام زندگیاش مبارزه و رسیدن به پیروزی بود و بعد از آن هم پدر من بهدلیل درگیریهایی که داشت بسیار کم میتوانست برای خانواده وقت بگذارد. یا توی جبهه بودند و یا در مجلس میخوابیدند و بعد هم که رئیسجمهور شدند کشور با خرابیهای جنگ و کمبود بودجه شدید روبهرو بود و فشار این به خانواده هم منتقل میشد. ما هیچ وقت سفر تفریحی با پدرمان نتوانستیم برویم. مادرم همه اینها را تحمل کرد و همیشه هم میگوید که برای رضای خداست. معلوم است که توقع این برخوردها را ندارد. مهدی و فائزه که الان در زندان هستند به این مملکت خدمت کردهاند. مهدی کاری که در ارتباط با سازههای دریایی کرد بینظیر بود، اولین سازههای دریایی را مهدی در سنین جوانی طراحی کرد که در جنوب ساخته شد. بهینهسازی سوخت را مهدی بنیانگذاری کرد و این کار کوچکی نیست. فائزه زیر بنای ورزش بانوان را که امروز این همه به آن افتخار میکنند را پایهریزی کرد. آن هم با آن جوی که نسبت به ورزش بانوان وجود داشت. اینها مادر مرا رنج میدهد. ما 5 خواهر و برادر دو بار برای آیتالله لاریجانی نامه نوشتیم که این تهمتها به خانواده ما زده میشود و ما آماده هرگونه سوال و جوابی و حتی محاکمهای در این زمینه هستیم. شکایت ما پیگیری نشد.
شکایت بود یا درخواست؟ درخواست رسیدگی به اتهامات بود. ما میگوییم این حرفها را پشت سر ما میزنند و ما آمادگی کامل برای رسیدگی شفاف به این موضوعات را داریم. شکایتهایی که ما از برخی مطبوعات به خاطر تهمتهایشان داریم، اکثرا رسیدگی نمیشود.
این شایعات پیرامون خانواده هاشمی به هر حال باید مشخص شوند، بخصوص الان که دو تن از فرزندان ایشان در زندان هستند. فائزه هنوز یک بار هم پایش به کانادا نرسیده است، میگویند اتوبانهای کانادا مال فائزه است. اثبات کردن این حرفها که کاری ندارد. چرا کسی به طور مستند اثبات نمیکند؟ ما خیلی پولدارتر از این بودیم. پدر من حدود یکصد قواره زمین در سالاریه قم داشت و همه را داد به طلاب و نیازمندان. یک مقداری از آنها را به ما داد. وضع ما هم بد نیست، به هر حال همسر من دندانپزشک است و بقیه خانوده هم همه تحصیلکرده و دارای مشاغل خوب هستند. الان این همه برجهای آنچنانی که در شهر ساخته میشود از آن کیست؟ ببینید آیا یکی از آنها مال خانواده هاشمی هست ؟ بروید ببینید ته آن سرمایهها به کجا میرسد. یک دانه از این برجها را اگر آمدند و گفتند مال ماست، ما دو دستی تقدیم خودشان میکنیم. پدر من سرمایه انقلاب است. همانطور که پدر من در زمان جنگ این کشور را نجات داد، رفت و با حضرت امام (ره) صحبت کرد و گفت دیگر نمیتوانیم ادامه دهیم، همانطور که بعد از جنگ کشور را خوب مدیریت وبه سمت آبادانی سوق دادند، امروزهم میتواند مسائل کشور حل وروی ریل اساسی بیاورند.
انتهاي پيام/